آزادی بیان در حزب

محمد اعظمی

در حاشیه بحث پیرامون اسناد کنگره دهم راه کارگر

سازمان ها و احزاب سیاسی بخشی از اقشار و طبقات اجتماعی جامعه اند که برای دستیابی به اهدافی شکل می گیرند. این اهداف با یک برنامه سیاسی می تواند اجرا شود. کارکرد عناصر سازنده این تشکل ها، وظایف و حقوق آنها توسط ضوابطی مشخص می شود که اساسنامه اش می نامیم. ضوابط هر اندازه بازتر و دموکراتیک تر باشد امکان تحرک و رشد خلاقیت ها افزون تر شده، کارائی آن بیشتر می شود. ضوابط تنگ و محدود کننده دست ها را می بندد و افراد را با کل تشکل به تعارض می کشد ودر تناقض گرفتار می نماید. گریز از تشکل و انفعال و دوگانگی که میدان بر دوروئی می گشاید، از نتایج چنین سیاستی است.

 تشکل ها ابزار و وسیله اند برای مادیت بخشیدن به اهداف و برنامه ها. اساسنامه و برنامه احزاب ساخته اندیشه انسانها و پرورده فکر آنهاست.  طبیعی است که این انسانها، هم حق دارند و هم می توانند آن ها را تصحیح، تکمیل و یا از بنیاد تغییر دهند. دگم کردن ضوابط و غیر قابل تغییر و ابدی فرض کردن برنامه ها، به کنده شدن پای احزاب از زمین و آویختن شان به آسمان می انجامد. برنامه ها، سیاست ها و ضوابط، مقدس نیستند، قابل تغییراند.  اصول و پرنسیپ ها، احکام آسمانی نیستند که نتوانند دگرگون شوند. گرچه امروز در حرف کسی خلاف این نمی گوید، اما نظر واحدی پیرامون شیوه ها و مکانیزم ها برای این دگرگونی وجود ندارد.

 یکی از معیارهای دموکراسی در درون یک تشکل، فراهم کردن امکان تغییر نظر برای همه اعضای آن به یکسان و در همه عرصه هاست. اگربپذیریم که احکام برنامه و اساسنامه آیه های مذهبی  نیستند بنابراین، حق تغییر اسناد توسط اعضا از حقوق مسلم آنهاست. نقض این حق حتی توسط نظرو رای خوداعضا، غیر دموکراتیک است. اگر دموکراسی را بتوان حاکمیت اراده مردم معنی کرد، زمانیکه توسط ضابطه ای حق اعمال اراده از مردم سلب شود آن ضابطه غیر دموکراتیک و غیر قابل دفاع می شود. برای تغییر احکام و ضوابط، در گام نخست نیازمندیم حق زیر سئوال بردن و بحث پیرامون آنها را به رسمیت بشناسیم. این حق چه در جامعه و چه در سازمانها و احزاب سیاسی کارائی یکسانی دارد. نمی توان از آزادی بیان بدون قید وشرط مردم در جامعه دفاع کرد اما آزادی بیان و نظر همراه خود را در تشکیلات به بهانه واهی نپذیرفت. اگر اعضای تشکیلات بخشی از مردم جامعه اند که داوطلبانه برای اهداف و برنامه ای گرد هم آمده اند، حتما وظایفی بیش از مردم جامعه بر دوش دارند. دلیلی وجود ندارد که این بخش از مردم، در درون تشکل خود حقی کمتر از مردم جامعه داشته باشند و امکان  پروازآزاد اندیشه و بیان برایشان نباشد. تفکری که از محدود کردن بیان عقیده در تشکیلات و مقید کردن آن به شروطی دفاع کند منطقا دلیلی برای دفاع از آزادی بی قید و شرط عقیده در جامعه ندارد. اگر این محدودیت در تشکیلات مفید است چرا باید در جامعه مضر باشد؟

" آزادی بحث در چارچوب برنامه و اساسنامه " که توسط احزاب سنتی چپ در گذشته طرح می شد و امروز برخی افراد و محافل متوقف شده در زمان از آن دفاع می کنند، ایده ای است منسوخ و غیر دموکراتیک. بر طبق این ایده برنامه و اساسنامه پس از تصویب مقدس شده غیر قابل تغییر می شوند. با الهام از این نظر است که حق بحث درخارج از چارچوب برنامه در احزاب رسما ممنوع شده است و  عده ای حق پیدا کرده اند هم برای خود و هم برای آیندگان احکامی وضع کنند که خود نیز نمی توانند آن را تغییر دهند. از اینروتغییر چارچوب اسناد در این احزاب  تنها از طریق اقدامات کودتائی میسر می شود. اندیشه ای که از آزادی بحث در چارچوب برنامه و اساسنامه دفاع می کند چه آگاهانه و چه ناآگاهانه در برابر تحول و پویائی قرار می گیرد و به ایستائی و تحجر کمک می کند. چون امروز و فردا را با اصول غیر قابل تغییر دیروز به زنجیر می کشد. چون گذشته را از آینده قابل قبول تر می داند. چون در گذشته می ماند.

یکی دیگر از پرنسیپ های دموکراسی تشکیلاتی، پذیرش نظر اکثریت در حزب بر اساس رابطه اکثریت و اقلیت است. یک حزب سیاسی برای تحقق یک برنامه تلاش و مبارزه می کند و روابط خود را بر مبنی اساسنامه تنظیم می نماید. اقلیت حزب و حتی اعضای آن تشکل زمانی می توانند باقی بمانند که امکان تبدیل نظرشان به نظر اکثریت  وجود داشته باشد. در صورتی که این حق نقض شود دلیلی برای ماندن اقلیت نمی ماند. هر ایده ای در ابتدا از طرف فرد یا افرادی طرح می شود که ابتدا همگانی نیست. شرایط دموکراتیک می تواند مشخص کند که امکان پذیرش آن توسط جمع وجود دارد یا نه. تا زمانی که حق بحث آزاد وجود نداشته باشد روشن نخواهد شد که یک نظر تا چه اندازه امکان همگانی شدن دارد. اگردر حزب محدوده های ممنوعه ایجاد شود، جدا از اینکه راه تحول و تکامل ناهموار می شود، امکان ادامه کاری و تداوم فعالیت منتفی می شود. جریاناتی که محدوده های ممنوعه دارند  دائما در حال کشمکش درونی، تجزیه  و اضمحلال اند. در چنین احزابی اگر کسی به افکاری نو، خارج از چارچوب های پذیرفته شده دست پیدا ‌کند، یا باید مرعوب شده لب فرو بندد و یا  به ناگزیر به دلیل نداشتن فضای مناسب برای طرح ، در مسیر جاده ای یکطرفه به سوی خروج از تشکیلات رانده می شود.

جذب نیرو در احزاب و سازمان های سیاسی  بر اساس پذیرش برنامه و اساسنامه صورت می گیرد اما کسی که در یک سازمان سیاسی فعالیت می کند می خواهد برای مسائل جامعه راه حل پیدا کند. هم حزب اندام زنده ای است و هم جامعه پویاست. اعضای حزب نیز هر کدام دارای رگ و پوست و احساس و ادراک اند. انعکاس پدیده ها در ذهن این مجموعه یکسان نیست. در مواردی به تفاوت می رسند.  ایده های جدید بعضا از چارچوب برنامه خارج می شود و در مواردی ممکن است تجدید نظر در برنامه را طلب کند. اگر برای بحث خط قرمز وجود داشته باشد، این ایده ها چگونه می توانند طرح و در برخورد آرا و اندیشه ها تکمیل و پذیرفته شده یا کنار گذاشته شوند. اساسا تحول و تکامل در نتیجه ستیز نو با کهنه پدیدار می شود. با محدود کردن بحث، راه بر تحول حزب بسته  می شود. کافی است بیان اندیشه در عرصه ای ممنوع شود. این محدودیت به سرعت گسترش پیدا می کند. چرا که با همان منطقی که دریچه بحث در زمینه ای بسته شده است، با همان منطق می توان دریچه های متعدد دیگری را بر بحث مسدود نمود. افزون بر این، حرکت انسانها میل به تحول و تکامل دارد. آنچه که دیروز پذیرفتنی بود، امروز با دریافت های جدید نیاز به بازبینی داشته ممکن است رد یا تکمیل شود.

پیرامون این مسائل امروز هم اندیشی وجود ندارد. هنوز دوستانی نظیر شهاب برهان وجود دارند که چشم بر این واقعیات می بندند. او در مقاله ای با عنوان " آزادی بی قید شرط بیان، یا اهدای بی قید و شرط تریبون؟! " بالاخره آنچه را که در مقاله پیشین خود با عنوان " دفاع از علنیت برای پوشاندن حقیقت" گفته بود نقض کرده وخود با قلم خود به راه کارگرهمان را نسبت می دهد که پیش از این" بهتان " اش می نامید. او در پاسخ من که گفته بودم راه کارگر که از آزادی بی قید و شرط بیان برای مردم کوتاه نمی آید، آزادی بی قید و شرط اعضای خود را نمی پذیرد، با لحنی تند و عصبی عنوان نمود که اساسنامه راه کارگر تا کنون چند بار در راستای گسترش دموکراسی تشکیلاتی اصلاح شده است ولی باز هم از جهاتی نیاز به تغییراتی دارد که برایش کار شده است، اما اولویت های سیاسی فرصت لازم برای در دستور گذاشتن اساسنامه را نداده است. سپس با خشم می افزاید:

" آقای اعظمی هم این را می داند. اگر حرف او این بود که چرا اساسنامه از زندگی واقعی ما عقب تر مانده است، می شد به حسن نیت او باور داشت، اما او که بهتراز خیلی ها از عمق جا افتادگی دموکراسی تشکیلاتی و آزادی بی قید و شرط بیان نظرات در راه کارگر خبر دارد، ترجیح می دهد حقیقت را وارونه کند.    "

واقعیت این است که من از" عمق جا افتادگی دموکراسی تشکیلاتی و آزادی بی قید وشرط بیان نظرات در راه کارگر " خبر نداشته ام وگرنه " بهتان"  نمی زدم. خود شهاب برهان که  چپ و راست در نقش سخنگو در میز گرد و پالتاک شرکت کرده و مقاله در دفاع و توضیح مصوبات کنگره دهم مینویسد، ادعای خود یعنی عمق جا افتادگی دموکراسی را زیر سئوال برده و در یک چرخش صد و هشتاد درجه ای ناگهان چنین اظهارمی دارد:

" آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان در مقیاس کل جامعه معنی دارد و نه در درون هر تشکل بخصوص سیاسی، و این چیزی است که آقای اعظمی آن را عوضی فهمیده است"

 بدین ترتیب روشن می شود که خود ایشان که از عمق جا افتادگی آزادی بی قید وشرط بیان نظرات در راه کارگر نوشته بود یا درآنجا نظر نادرستی داده است یا در اینجا نادرست می گوید. اگر این ادعا مبنی قضاوت قرار گیرد به نظر نمی رسد دموکراسی در راه کارگر چندان هم عمیق باشد. من البته با تمام انتقادهائی که به راه کارگر در این زمینه دارم فکر می کنم شهاب برهان نظرات خود را به جای راه کارگر به خورد ما می دهد.

اما سخن اصلی شهاب برهان در مقاله " آزادی بی قید و شرط بیان، یا اهدای بی قید و شرط تریبون؟! "  دفاع از محدودیت بحث در درون تشکل هاست. او معتقد است که " آزادی عقیده و بیان در هر حزب سیاسی با اصول و چارچوب هویتی آن حزب مقید می شود." می گوید " راه کارگر حمام عمومی نیست که هر رهگذری بتواند در خزینه اش گر و گال بشوید. مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی یکی از ارکان و اصول سیاسی ، یکی از شرایط پایه ای عضویت اعضا و به این دلیل، موضوعی غیر قابل بحث در راه کارگر است." و در جای دیگر نوشته خود چنین اظهار می دارد: " ... یعنی به صاحبان هر نظری بی قید و شرط آزادی بدهیم، برای مخالفان سرنگونی رژیم، مخالفان دموکراسی، مخالفان سوسیالیسم، برای فاشیست ها، برای حزب اللهی ها و نظایرشان! "

در ارتباط با نظر شهاب برهان چند نکته گفتنی است:

اول باید توجه داشت که ایشان شرایط عضویت در یک تشکل را با شرایط ناظر بر بحث آزاد اعضای آن تشکل درهم آمیخته و یگانه پنداشته است. شرایط ناظر بر ایندو همسان نیست. برای عضویت در یک تشکل ضروری است که برنامه و اساسنامه آن تشکل پذیرفته شود. بنابراین کسی که مخالف برابری زن با مرد، مخالف سقط جنین، مخالف آزادی پوشش زنان است، نمی تواند به عضویت یک تشکیلات فمینیست در آید.  امادر یک تشکل که به قواعد دموکراتیک پایبند است، اعضا حق دارند که برنامه و اساسنامه خود را تصحیح، تکمیل و یا تغییر دهند. در نتیجه اعضا حق دارند احکام پیشنهادی خود را به بحث بگذارند. راه کارگر کنگره را عالی ترین مجمع تصمیم گیری خود می داند که تجدید نظر، اصلاح و تصویب برنامه و اساسنامه را عهده دار است. از اینرو تمامی عرصه هائی که در برنامه و اساسنامه آمده است بحث حول آنها منطقا مجاز است، مگر اینکه جریانی مثل راه کارگر بخواهد خود را گرفتار تناقض نماید. مقید کردن آزادی عقیده به اصول وچارچوب هویتی یعنی مقدس کردن برخی حوزه های نظری و غیر قابل تغییر دانستن آنها. اگر این برداشت درست باشد کنگره عالی ترین مجمع تصمیم گیری نخواهد بود چون اعضای کنگره اختیار بحث و تصمیم گیری در برخی حوزه ها را ندارند. چون آن حوزه ها، غیر قابل بحث اند.

دوم  زمانی که محدودیت بحث پذیرفته شود دامنه محدودیت ها گسترش پیدا می کند. شهاب برهان می گوید سرنگونی قابل بحث نیست چون یکی از ارکان و اصول  سیاسی راه کارگر است. آیا این رفقا فقط یک اصل را قبول دارند؟ قاعدتا نه. بنابراین پای اصول دیگر نیز در میان است و به ناگزیر آن ارکان نیزاگر غیر قابل بحث نشده اند، غیر قابل بحث می شوند. خود او به جز سرنگونی در نوشته اش به موارد دیگری اشاره می کند مثل دموکراسی، سوسیالیسم و ... که مخالفت با اینها نیز می بایست به لیست سیاه ممنوعیت بحث افزوده شوند.

تا کنون شهاب برهان از این ایده دفاع می کرد که ممنوعیت بحث که در اساسنامه آنها آمده است مربوط به 14 سال پیش است. از آن زمان تا کنون راه کارگر بحث های زیادی در رابطه با تعمیق دموکراسی داشته و به نتایجی هم رسیده است که فرصت در دستور گذاشتن آنها نبوده و ادعا کرده است که آزادی بیان عقیده بدون قید وشرط در راه کارگر عمیقا جا افتاده است. حالا با آخرین اظهار نظر او روشن می شود که اولا ممنوعیت ها از سرنگونی فراتر رفته تمامی مسائل مربوط به اصول و چارچوب هویتی راه کارگر را نیز در بر می گیرد. ثانیا مقید کردن بحث به اصول و چارچوب هویتی که شهاب برهان آن اصول را به طور ضمنی سوسیالیسم، دموکراسی، سرنگونی و ... می داند در واقع همان " چارچوب برنامه و اساسنامه" است که راه کارگر به طور موقت از اساسنامه کنار گذاشته بود. ثالثا عرصه هائی که قرار است ممنوع شود بسیار عام ووسیع بوده درک یکسانی از آن نه تنها بین اعضای راه کارگر حتی در بین گرایش حاکم شده بر رهبری این جریان وجود ندارد.

سوم اینکه بستن دریچه بحث چه در سطح جامعه و چه در درون تشکل از یک ترس سرچشمه می گیرد. کسی که ریگی در کفش دارد از بحث آزاد می هراسد و باید هم بهراسد. نگاهی به مواضع همه کسانی که از بحث آزاد می ترسند و توجه به استدلال شان بیانگر نزدیکی استدلال های آنها بیکدیگر است. از طرفداران سوسیالیسم بوروکراتیک تا هواخواهان استبداد دینی و سلطنتی همگی از دادن تریبون به مخالفین خود اکراه دارند. این مجموعه همگی در بحث آزاد پیشاپیش تفکر خود را پیروز نمی دانند. در کنه فکر این طیف سانسور، ارعاب و نهایتا سرکوب مخالف لانه دارد. این فکر بر این باور است که اجازه بحث یعنی دادن بلندگو و دادن بلندگو هم یعنی شکست. مگر کسی که بلندگو می دهد خود نمی تواند در آن بدمد. اگر مخالفی علیه سوسیالیسم سخن گفت  و یا در رد سرنگونی مطلبی نوشت آسمان به زمین می چسبد؟ مگر نمی شود در مقابل آنها استدلال کرد. اگر حرفی برای گفتن ندارند هراس ما چیست. اگرهم نکته ای منطقی داشتند چرا نباید پذیرفت؟ اگر ادعای این داریم که آزادی در جامعه بیش از هر نیروئی به سود اردوی کار و زحمت است، که هست، در تشکیلات نیزآزادی به سود فکری است که منطق قوی تر و استدلال محکم تری دارد.

کسی که معتقد است آزادی بی قید و شرط در مقیاس کل جامعه معنی دارد و نه در درون هر تشکل سیاسی،  لازم است روشن کند به چه دلیل آزادی برای یک تشکل مثبت نیست. چرا آزادی در کل جامعه می تواند به خلاقیت ها دامن زند و برای مردم مفید باشد اما برای بخشی از مردم که در تشکلی گرد آمده اند و برای تحقق آزادی در سطح جامعه مبارزه کرده و مرارت می کشند، آزادی مضر می شود. البته در دفاع عنوان شده است که " راه کارگر حمام عمومی نیست که هر رهگذری بتواند در خزینه اش گر و گال بشوید." دوباره شهاب برهان دو مساله بی ارتباط با هم را درهم آمیخته است. رهگذر گر و گال ( این چه فرهنگ و چه گویشی است؟ ) به اعضای راه کارگر چه ارتباطی دارد. بحث ما حقوق اعضای یک تشکل است نه رهگذران. به چه دلیل رهگذر، آنهم از نوع  گر و گال اش را به لحاظ حقوقی در جایگاه اعضای راه کارگر قرار می دهید؟ درست است راه کارگر حمام عمومی نیست، اما اعضای راه کارگر هم رهگذر نیستند. آنها می توانند و باید بتوانند در خزینه حمام سازمانشان خود بشویند. لطف کنید مغلطه نکنید!

 و یا در جای دیگر برای دفاع از ممنوعیت بحث گفته شده است ما حاضر نیستیم" به صاحبان هر نظری بی قید و شرط  آزادی بدهیم، برای مخالفان سرنگونی رژیم، مخالفان دموکراسی، مخالفان سوسیالیسم، برای فاشیست ها، برای حزب اللهی ها و نظایرشان."

از چه تاریخی سر و کله" حزب اللهی ها و فاشیست ها" در راه کارگر پیدا شده است؟ این موجودات آنجا چه می کنند؟ چرا از بحث اصلی اینگونه می گریزید. حزب اللهی ها و فاشیست ها در جامعه حضور دارند و شما هم اعلام کرده اید که از آزادی بی قید و شرط عقیده آنها دفاع می کنید. چرا این موضوع را با بحث آزاد در راه کارگر درهم آمیخته اید؟ واقعیت این است که استدلال کم آورده اید." حزب اللهی‌ها" و "فاشیست ها" را برای نفی آزادی عقیده به درون راه کارگر کشیده اید تا اعتقادتان به ممنوعیت بحث بتواند توجیه شود. اعضای راه کارگر را با" گر و گال" و "فاشیست" درهم می کنید تا بتوانید با ارعاب دهان یارانتان را ببندید. اینهمه اغراق برای چیست؟ اگر شما تا به این اندازه در محاصره گر و گال، حزب اللهی و فاشیست و .. هستید، حتما مشکلی دارید. با ممنوعیت بحث مشکل شما حل نمی شود. توصیه من به شما این است که در فکر راه حل دیگری باشید!

در حاشیه بحث: در نظر داشتم در مطلبی جداگانه به انتقادات شهاب برهان از سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران پاسخ دهم. اکنون به نظرم رسید که پرداختن به آنها در حاشیه بحث ها مناسب تر است.  از اینرودر این نوشته نظرم را در باره دو انتقاد ایشان  می گویم  و در حاشیه مطلب بعدی به دیگر انتقادات می پردازم.

یکی از انتقادات شهاب برهان این است که چرا نامه انتقادی کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان به کمیته مرکزی حزب دموکرات کردستان ایران در رابطه با پیام دبیر اول این حزب به بوش علنی نشد.

من با انتقاد شهاب برهان در این مورد موافقم. فکر می کنم می بایست نامه انتقادی خود را به کمیته مرکزی حزب دموکرات کردستان ایران علنی می کردیم. البته دلیل کمیته مرکزی سازمان ما برای علنی نکردن نامه این بود که فکر می کرد با توجه به روحیات و فرهنگ حزب دموکرات، انتقاد بدین صورت اثربیشتری روی آنها بجا خواهد گذاشت. برای من هنوز صحت این ارزیابی  اثبات نشده است. در تشکیلات سازمان ما تعداد دیگری نیز با علنی کردن نامه موافق بوده و هستند. ولی چون در هیچ ارگان رسمی در این باره از کل تشکیلات نظر خواهی نشده است، درصد موافق و مخالف روشن نیست.

انتقاد دیگر شهاب برهان به موضع سازمان ما در قبال رفراندوم باز می گردد. او می گوید: " راه کارگر در بحث بر سر رفراندوم ..... از پروژه آمریکا پسند " فراخوان ملی برای رفراندم برای قانون اساسی .." – برخلاف سازمان مربوطه وی( یعنی سازمان ما) – حمایت نکرده، پته آن را روی آب ریخته و ..."

برای من روشن نیست که این اطلاعات را شهاب برهان از کجا آورده است. کمیته مرکزی سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران در باره فراخوان برگزاری رفراندوم برای تغییر قانون اساسی و تشکیل مجلس موسسان در  اعلامیه ای  به تاریخ 23 آذرماه 1384 برابر 12 دسامبر 2005 با صراحت برنامه این فراخوان را نقد کرده است. موضع گیری چنان روشن بود که فراخوان دهندگان رفراندوم که نسبت به حامیان فراخوان شاخک بسیار حساسی داشتند، سازمان ما را در لیست حامی قرار ندادند. من نیز در مقاله ای در رابطه با رفراندوم،  حمایت از آن را رد کرده ام. البته من با وجود اشتراک با موضع کمیته مرکزی سازمان در قبال فراخوان و دفاع از آن، تاکیدات و انتقادات متفاوتی داشتم.

اول آذر 1384 برابر بیست و دوم نوامبر 2005