سوسیالیسم،
سنجاق سینه
است!
( در
باره
انتقادات
آقای محمد
اعظمی از
کنگره دهم راه
کارگر)
-
قسمت سوم -
بعد
از بخش نخست
نوشته آقای
اعظمی تحت
عنوان «
کنگره دهم
راه کارگر آرمانگرائی
و تخیل یا
برنامه و
سیاست؟» که
به بهتان
زنی ایشان
درباره شرائط
غیر
دموکراتیک
برگزاری
کنگره های نهم
و دهم راه
کارگر مربوط می شد – و من انگیزه این
بهتان زنی و
نیز درک غلط
ایشان از آزادی
های بی قید و
شرط را در دو
نوشته قبلی شرح
دادم – می رسیم
به انتقادات
ایشان از خود
مصوبات کنگره
دهم که ظاهرا
حرف حساب
ایشان است.
در
نوشته حاضر به " انتقاد
" ایشان از سند
تحلیل سیاسی و
وظائف؛
و تز بی خردی
مبارزه برای
سوسیالیسم می
پردازم؛ و در
قسمت چهارم (
قسمت پایانی)
به نظر ایشان
در باره «
انزواطلبی
راه کارگر»
جواب خواهم
داد.
ایشان به
سند سیاسی خرده
گرفته است که
گویا در تحلیل
اوضاع ایران
احکام اش
بسیار کلی،
مبهم و نا
دقیق است و در
بخش وظائف هم بجای
پرداختن به
وظایف ناشی از
اوضاع سیاسی
به اهدافی کلی
اشاره نموده
است که « جدا از
درستی و یا نادرستی
آنها، هم
امروز
می تواند
مورد تاکید
قرار گیرد وهم
پانزده سال
پیش پرداختن بدانها
ممکن بود وهم
در آینده می
تواند مورد تاکید
باشند ».
آقای
اعظمی روشن
نکرده است که
چه چیزی در
تحلیل اوضاع
ایران بسیار
کلی و مبهم و
نا دقیق بوده
است؛ و در
نتیجه من هم
نمی توانم جز
این جواب بسیار
کلی را به
"انتقاد"
ایشان بدهم که بهتر می
بود ایشان
بجای پریدن از
درستی و
نادرستی وظائف،
راجع به درستی
یا نادرستی آن
ها حرف می زد
تا هم انتقاد
اش معنا و
محتوائی پیدا می کرد
و هم
معلوم می کرد
که در کجا ایستاده
است!
در
رابطه با
وظائف منتج از
تحلیل سیاسی،
ایشان از همه
وظائفی که در
سند مطرح شده است،
به شکل گزینشی
فقط دو تا
یعنی " هموار
کردن راه
همگرائی و
متحد کردن
هواداران
سوسیالیسم" و
" تحکیم
پیوند
ارگانیک با
جنبش ضد
سرمایه داری جهانی" را
ذکر کرده و
پرسیده است که
این ها « چه
ارتباطی با
روی کار آمدن
احمدی نژاد و
اوضاع سیاسی
پس از به قدرت
رسیدن او دارد؟ آیا اگر
معین بر کرسی
ریاست جمهوری تکیه
می زد این
وظیفه زمین
نهاده می شد؟»
و حکم صادر
کرده است که: « سند
سیاسی راه
کارگر برخلاف
عنوان آن
وظیفه ای روشن
نکرده است فقط
به اهدافی
اشاره دارد که
تقریبا هیچ
ارتباطی با نتیجه
بررسی این جریان
ازاوضاع
سیاسی ندارد».
از
سئوال پیداست
که آقای اعظمی
پایه تحلیل اوضاع
کشور را
بر تفاوت
میان احمدی
نژاد و معین
قرار می دهد و
وظائف دوره ای
را از این که
چه موضعی در
برابر این یا
آن باید داشت
در می آورد.
اما
برای ما
فاکتورهای
تحلیل اوضاع
مرحله ای کشور،
موقعیت عمومی
جنبش ضد
استبدادی و
جنبش های
اجتماعی؛
موقعیت درونی رژیم؛
موقعیت بین
المللی آن؛ صف
آرائی های کلی
درون
اپوزیسیون
رژیم و در آن
میان وضعیت
عمومی
طرفداران
سوسیالیسم
بوده اند؛ و
پایه و مرکز
این تحلیل
وضعیت،
موقعیت نیروی
اجتماعی خودمان
یعنی کارگران
و زحمتکشان
بوده است.
اما
تا جائی که به
مسأله انتخاب
احمدی نژاد
مربوط می شود،
سند سیاسی
بطور مبسوطی
به معنای این
انتخاب توجه
کرده و تمرکز
تبلیغات
انتخاباتی
کاندیداهای
انتصابی رژیم
در این دوره
روی مسائل
معیشتی و بهره
برداری اش از شکاف
میان مبارزه
برای نان و
برای آزادی را
برجسته کرده و نقش
این شکاف را بطور کلی
در امکان دادن
به رژیم برای
مانور، و از
جمله تأثیر آن
در مقطع حاضر
در آرای احمدی
نژاد خاطر
نشان شده است.
در سند سیاسی
وظیفه بسیار روشنی
از همین
ماجرای احمدی
نژاد گرفته
شده و آن این
است که باید
بسیار بیش از
پیش در
جهت هم آوردن
شکاف میان
مبارزه برای
نان و مبارزه
برای آزادی در
درون جنبش مزد
و حقوق
بگیران و
تشدید مبارزه
برای آزادی در درون
جنبش کارگری
تلاش کنیم.
این، برخلاف
ادعای آقای اعظمی
فقط یک وظیفه
عمومی همیشگی
نبوده بلکه علاوه
بر آن تأکید
بر ضرورت
حیاتی یک خیز
تازه در این
جهت و برای
پاسخگوئی به
وضعیت بالفعل
و مقابله با
سیاستی است که
رژیم با علم
کردن احمدی نژاد
در پیش گرفته
است.
وظیفه
سند تحلیل
اوضاع،
برخلاف
انتظار آقای اعظمی
نه شرح جزئیات
اوضاع و تشریح
و یا پیشگوئی
وظائف ریز،
بلکه تحلیل
کلی اوضاع
عمومی و تعیین
اهداف و وظائف
عمومی مقطعی و
راستاهای کلی
حرکت برای یک
دوره معین
است.
سند سیاسی
کنگره دهم هم
این کار را
کرده است و
این نیز محدود
به دو مثال
گزینشی آقای
اعظمی نبوده و
وظائف در عرصه
های گوناگونی
را مطرح کرده
است.
در
سند «
استراتژی و
مبانی تاکتیک
های ما در برابر
جمهوری
اسلامی » گفته
شده است : « جایگزینی
جمهوری
اسلامی با خود
حکومتی اکثریت
استثمار
شونده و مزد و
حقوق بگیر،
استراتژی ما
در مبارزه با
جمهوری
اسلامی است».
آقای اعظمی
که در نوشته
ای به این
روشنی « خود
حکومتی
اکثریت استثمار
شونده و مزد و
حقوق بگیر» را «
استقرار
سوسیالیسم » و «
ساختمان
سوسیالیسم»
خوانده است(!)
می نویسد:
« از نظر این
جریان وضعیت
جامعه در سطحی
است که امکان
استقرار
سوسیالیسم
یعنی "
خودحکومتی
اکثریت
استثمارشونده
و مزد و حقوق بگیر"
وجود دارد. یعنی
" انتقال
مالکیت خصوصی
وسایل تولید و
مبادله به
مالکیت اجتماعی"
و " تبدیل
جامعه سرمایه
داری... به
جامعه ای که
در آن ، تکامل
آزادانه هر فرد،
شرط تکامل
آزادانه
همگان باشد"
بر ویرانه های
جمهوری
اسلامی دست
یافتنی است».
آقای
اعظمی تردستی
ناشیانه ای در
سرهم بندی این
جملات کرده
است. او با
مونتاژ
عباراتی از
برنامه
سازمان ما در
رابطه با
تعریف سوسیالیسم،
و وصل کردن آن
ها به هم با
عبارت "
یعنی"، "
خودحکومتی
اکثریت
استثمارشونده
و مزد و حقوق بگیر"
را " انتقال
مالکیت خصوصی
وسایل تولید و
مبادله به
مالکیت اجتماعی"
و " تبدیل
جامعه سرمایه
داری... به
جامعه ای که
در آن ، تکامل
آزادانه هر فرد،
شرط تکامل
آزادانه
همگان باشد "
تعریف کرده و خود
حکومتی
اکثریت
استثمارشونده
و مزد و حقوق بگیر
را " استقرار
سوسیالیسم " نامیده
است! این کار
اگراز روی عمد
نبوده باشد،
از ندانستن
فرق میان کسب
قدرت سیاسی
توسط اکثریت
استثمار
شونده با روند
انتقال
تدریجی از
سرمایه داری
به سوسیالیسم
و فرق هر دوی
این ها با
استقرار
سوسیالیسم
بمثابه یک
نظام سیاسی،
اجتماعی و
اقتصادی است.
با این مونتاژ
و خلط معانی،
ایشان مدعی می
شود که راه
کارگر شرائط
را برای "
استقرار"
سوسیالیسم "
در فردای
سرنگونی
جمهوری
اسلامی" آماده
ارزیابی می
کند.
این
که امروز
شرائط آماده
است که
سوسیالیسم بمثابه
یک نظام سیاسی
– اقتصادی و اجتماعی
در همین فردای
سرنگونی
جمهوری
اسلامی در
ایران
"مستقر" شود،
هرگز حرف ما
نبوده است.
چنین چیزی
حاصل هنر مونتاژکاری
آقای اعظمی
است. ما
همواره از
دوران انتقال
از سرمایه
داری به
سوسیالیسم
حرف زده ایم
که در برنامه
سازمان هم صراحتا
بیان شده است.
اما ما گفته
ایم که دستیابی
طبقه کارگر به
حاکمیت سیاسی،
ضرورت آغاز
دوران انتقال
به سوسیالیسم و
نخستین شرط
برقراری
سوسیالیسم است
( چیزی که
مارکس آن را
در مانیفست به
اینصورت
فرموله کرده
است : « نخستین
گام در انقلاب
کارگری،
ارتقأ پرولتاریا
به طبقه
حاکمه، به کف
آوردن
دمکراسی است ». )
منظور ما از
مبارزه از
امروز برای
آلترناتیو
سوسیالیستی
در برابر
جمهوری
اسلامی مبارزه
برای دستیابی
اکثریت مزد و
حقوق بگیر به
قدرت سیاسی
است بمثابه
نخستین گام
ضرور برای
آغاز روند
گذار به
سوسیالیسم.
آقای
اعظمی از سند
تحلیل اوضاع
سیاسی کنگره دهم نقل می
کند که « ضعف
بزرگ مبارزه
نیروی کار و
زحمتکشان در
سطح سیاسی
است. پیگیری
مطالبات
سیاسی و آزادیخواهانه
در جنبش عمومی
نیروی کار در
حد انتظار
نیست ... آنچه به
وضوح دیده می شود
فاصله افتادن
بین نان و
آزادی در درون
جنبش نیروی
کار است » می
افزاید:
« با این
ارزیابی از میزان
آمادگی نیروی
کار و زحمت،
روشن نیست
چگونه
می خواهند در
فردای سرنگونی
جمهوری
اسلامی،
سوسیالیسم
بسازند». وی
می گوید : .«
مساله این است
که امروز شما
دوستان گرامی
قصد بنا کردن
ساختمانی را
دارید که نه
نقشه آن وجود
دارد و نه
مکان و مصالح
آن آماده است
و نه معمار آن
متولد شده است».
آقای
اعظمی دارد
مسأله روند "
ارتقأ
پرولتاریا به
طبقه حاکمه"
یعنی تدارک
برای تبدیل
شدن اردوی کار
به
آلترناتیوی
سیاسی در
برابر جمهوری
اسلامی
را با
ساختمان سوسیالیسم
که امری مربوط
به آینده بعد
از تسخیر قدرت
سیاسی است،
مخلوط می کند
و نتیجتاً شرائط
عروج طبقات
مزد و حقوق
بگیر به قدرت
سیاسی را با
شرائط
ساختمان
سوسیالیسم
یکی قلمداد می
کند و در
ادامه می گوید
:
« کسی که
سوسیالیسم را
جایگزین جمهوری
اسلامی
می خواهد،
منطقا خود
بایدآمادگی مشارکت
در ساختن بنای
آنرا داشته باشد
و شرایط را
نیزمی بایست
آماده ببیتد.
آیا این شرایط
و این آمادگی
قابل رویت هست؟
اگر نیست طرح
آن به عنوان
یک پروژه
خطاست.
آلترناتیو
جمهوری
اسلامی یک
آرمان ذهنی
نیست، یک
واقعیتی است
که می بایست
مختصات آن
مشخص ونشانه
های آن نه در
ذهن، بلکه در
جامعه قابل
لمس باشد. سوسیالیسم لازمه
اش تکنولوژی
وصنعت
پیشرفته،
نیرو و کادر آزموده
وفنی، علم و
دانش، و سطحی
از رشد فرهنگی
است».
تردیدی
در این نیست
که ساختمان
سوسیالیسم " لازمه
اش تکنولوژی
وصنعت
پیشرفته،
نیرو و کادر آزموده
وفنی، علم و
دانش، و سطحی
از رشد فرهنگی
است "؛ اما
آقای اعظمی
وجود این ها
را در
برابر
استراتژی کسب
قدرت سیاسی
توسط طبقات
استثمار
شونده
قرار می دهد
و از آنجا که
این شرائط را
در جمهوری
اسلامی فراهم
نمی بیند، مبارزه
اردوی کار
برای تبدیل
شدن به
آلترناتیو سیاسی
جمهوری
اسلامی را بی
خردی می نامد.
اگر
مبارزه
نیروهای
اجتماعی که جز
از طریق فروش
نیروی کارشان
زندگی نمی
کنند، یعنی
مزد و حقوق
بگیران، یعنی
اکثریت
جامعه، برای
آن که حاکمیت
خودشان را
برقرار کنند،
زمانی
موضوعیت دارد
و در دستور
قرار می گیرد
که در جامعه " تکنولوژی
وصنعت
پیشرفته،
نیرو و کادر آزموده
وفنی، علم و
دانش، و سطحی
از رشد فرهنگی"
به وجود آمده
باشد
پس باید صبر
کرد تا رشد
سرمایه داری
به چنین سطحی
برسد و آنگاه
مبارزه برای
ارتقا این
نیرو به
آلترناتیو
سیاسی را آغاز
کرد! ( چیزی که
از حرف های
آقای اعظمی بر
می آید).
آقای
اعظمی که خود
را سوسیالیست
می داند، نوشته
است: « آرزوی من این
است که هرچه
سریعتر این
راه پیموده
شود. اما مبنی
کردن آرزو
برای اتخاذ
سیاست، بی
خردی است».
به نظر
آقای اعظمی
برای یک "
سوسیالیست"
با خِرد که
آرزو دارد این
راه هر چه
سریع تر
پیموده شود،
چه سیاست و
وظیفه ای قابل
تصور است بجز
این که با
تمام نیرو از
توسعه سرمایه
داری دفاع کند
و کمر به خدمت
آن ببندد؟
برای آقای
اعظمی که یکی
از دلائل بی
خردی در
مبارزه برای
سوسیالیسم در
ایران را در
این می داند
که « صنایع و
تکنولوژی اش
قابل عرضه و
رقابت نیست»
برای قابل
رقابت کردن
ایران در
دنیای امروز چه
راهی بجز چار
اسبه تاختن در
مدل توسعه
نئولیبرالی
یعنی رقابت با
چین و ترکیه و
لهستان و پاکستان
بر سر نیروی
کار هرچه
ارزان تر و
هرچه بی دفاع
تر برای جلب و حفظ
سرمایه وجود
دارد؟
البته
این معما هم
لاینحل باقی
می ماند که حد و
قدر مطلق " تکنولوژی
و پیشرفت صنعت
و نیروی کار
آزموده و فنی
و علم و دانش و
رشد فرهنگی"
چقدر باید
باشد و چه کسی
آن را تشخیص
خواهد داد تا
سوت مبارزه
طبقه کارگر برای
مبارزه در جهت
تبدیل شدن به
آلترناتیو سیاسی
در جامعه را
به صدا در
آورد؟
مثلا آیا
ایران باید به
رشد سرمایه
داری نیمه قرن
نوزدهم
برگردد که
مارکس آن را
مستعد انقلاب
پرولتری می
دانست؟ یا
باید صبر کرد
تا از سطح کنونی
پیشرفت
سرمایه داری
در آمریکا هم
که - از مبارزه
ای مشهود برای
آلترناتیو
سوسیالیستی
در آن خبری
نیست - جلوتر
بزند؟!
وانگهی، جامعه
سرمایه داری
به هر درجه ای
از پیشرفت
برسد، باز هم
عقب تر از آن
سطحی خواهد
بود که هنوز
به آن نرسیده
است. پس در هر
سطحی از رشد
سرمایه داری
با استدلال
آقای اعظمی می
توان جلو
مبارزه برای
سوسیالیسم را
سد کرد و آن را
زود رس دانست.
این
ایده آقای
اعظمی که گویا
آلترناتیو
سوسیالیستی
هنگامی می
تواند در
دستور قرار
بگیرد که
توسعه سرمایه
داری همه
مصالح و اسباب"
ساختمان" و "استقرار"
سوسیالیسم را
فراهم کرده
باشد، اگر به
معنای نفی
گذار تدریجی
از اقتصاد
سرمایه داری
به اقتصاد
سوسیالیستی
نباشد، معنای
دیگری بجز این
نخواهد داشت
که گویا فقط
سرمایه داری
است که می
تواند توسعه
صنعتی و
تکنولوژیک و
علمی ایجاد
کند و گویا
ممکن نیست که
در یک جامعه
سرمایه داری
با توسعه
متوسطی از
صنایع و
تکنولوژی و
علوم، کارگران
و زحمتکشان
قدرت سیاسی را
به دست آورند
و رشد بعدی
صنایع و
تکنولوژی و
علوم و تکامل مصالح
لازم برای
ساختمان
سوسیالیسم را
خودشان بر
عهده بگیرند.
سوسیالیسم،
محصول جامعه
سرمایه داری
است؛ میوه آن
نیست. هیچ
جامعه سرمایه
داری با هر
میزان از رشد" تکنولوژی
وصنعت
پیشرفته،
نیرو و کادر آزموده
وفنی، علم و
دانش، و رشد فرهنگی"
هرگز
سوسیالیسم به بار
نمی آورد. برای
ساختمان
سوسیالیسم
این پیشرفت ها
و امکانات
مادی ( به معنی
وسیع کلمه)
ضروری است؛
اما رشد و
وفور این
امکانات،
هرگز سوسیالیسم
به بار نمی
آورد همانطور
که زهر مار خود
به خود به پاد
زهر تبدیل نمی
شود. سوسیالیسم
هلو نیست که
برای به با
آوردن اش درخت سرمایه
داری را آب و
کود بدهیم!
مبارزه برای سوسیالیسم
را به
توسعه هر چه
بیش تر سرمایه
داری حواله
دادن، یکی از
انواع
سوسیالیسم های
بورژوائی است
که فداکاری
استثمار
شوندگان در
راه رشد
سرمایه داری
را پیکار آنان
در راه رهائی
خودشان جلوه
می دهد.
سوسیالیسم
محصول شکوفائی
سرمایه داری
نیست؛ محصول
تضادهای ذاتی
و بحران های
لاینحل آن
است. حکم اخیر
به این معنا
نیست که
سوسیالیسم
بطور مقّدر و
خود بخود از
این تضادها
زاده می شود.
نباید فراموش
کرد که عرصه
انسانی،
اجتماعی یعنی
سیاسی این تضادها
که - سرنوشت
بقیه تضادهای
سرمایه داری را
رقم می زند،
تضاد طبقاتی
است. اگر
نخستین گام در
انقلاب
اجتماعی (
سوسیالیستی)
به دست آوردن
قدرت سیاسی
توسط طبقه
کارگر است، پس
سوسیالیسم
پیش از هر چیز
محصول مبارزه
طبقاتی است.
عبور به
سوسیالیسم،
یعنی گام اول
سوسیالیسم،
محصول پیروزی
پرولتاریا در
به شکست کشاندن
تلاش مداوم
بورژوازی
برای غلبه بر
بحران های
دوره ای و فرو
بردن جامعه از
بحرانی در
بحران دیگر می
تواند باشد.
سرنوشت نهائی چنین
پیکاری توسط
مبارزه
طبقاتی تعیین
می شود و نه در
نتیجه رشد
هرچه بیش تر و
بیش ترصنعت و تکنولوژی
و علوم! آنچه
مبارزه برای
سوسیالیسم را
( که آقای
اعظمی آن را
با و ساختمان
سوسیالیسم و
استقرار آن
عوضی می گیرد)
در یک جامعه
سرمایه داری
در دستور می
گذارد، این نیست
که صنایع و
تکنولوژی و
علوم در آن به
سطح لازم برای
تأمین مصالح
ساختمان
سوسیالیسم رسیده
باشند، بلکه
این تضاد ذاتی
است که شکوفائی
و بارآوری
فزاینده
تولید سرمایه
دارانه در دراز
مدت حاصلی جز
تخریب زندگی
مادی و معنوی
کل بشریت و
محیط و پشرائط
زیست او به
بار نمی آورد.
به همین دلیل
اگر در هر
سطحی از رشد
مادی سرمایه
داری نمی توان
ساختمان
سوسیالیسم را
آغاز کرد، اما
مبارزه برای
آلترناتیو
سوسیالیستی
وظیفه همیشگی
طرفداران
حقیقی سوسیالیسم
است. اگر بیلی
به دست
طرفداران
سوسیالیسم
باشد، برای
کندن گور
سرمایه داری
است و نه برای
شخم زدن و
بارآور کردن
زمین آن.
آقای
اعظمی نوشته
است :
«
البته راه
کارگر ادعا
کرده است که " مبارزه
از امروز برای
سوسیالیسم به
این معنا نیست
که ضرورتا ما
شرایط و
موازنه نیروها
را هم اکنون
برای تحقق
آلترناتیو سوسیالیستی
در برابر
جمهوری
اسلامی مساعد
ارزیابی
میکنیم، بلکه
به این معناست
که این
استراتژی
مستقیما و بلا
فصل در دستور است"».
اقای
اعظمی ادامه
می دهد: « این
جمله بافی های
مبهم هیچ چیز
را تغییر نمی
دهد بجز اینکه
روشن می کند
که دوستان ما
با وجود اینکه
شرایط رابرای
استقرار
سوسیالیسم
چندان هم آماده
نمی بینند اما
چون تحقق آن و
پیشروی به سوی
آن را خود جدی
نمی گیرند،
ضرورتی هم به
دیدن شرایط
جامعه و تکیه
بر واقعیات پیدا
نمی کنند. این
دوستان سیاست کردن را با
خیال بافتن
یگانه
انگاشته اند. این
جریان طرح های
ذهنی را برای
تحقق
آرمانهای خود
کافی پنداشته
است».
همانطور
که توضیح
دادم، بحث بر
سر " استقرار
سوسیالیسم"
یا " ساختمان
سوسیالیسم"
نیست بلکه بر
سر استراتژی
جایگزینی
دولت حاکم با دولت
کارگری یعنی تسخیر
قدرت سیاسی
توسط اکثریت
مزد و حقوق
بگیر است. در
این عرصه،
ملاک نه درجه
رشد صنعت و
تکنولوژی و
علوم، بلکه
موازنه قوای
اجتماعی در
زمین
پیکارهای
سیاسی و طبقاتی
است. ما گفته
ایم که توازن
قوا را در
شرائط حاضر
الزاما به سود
این استراتژی
نمی دانیم و ضعف
های اساسی
نیروی
اجتماعی
خودمان در این
زمینه را بدون
غفلت و با
صدای بلند
بیان کرده ایم.
ما وظیفه خود
را کمک به
غلبه بر ضعف
های این نیرو
و متحدین اش و
مداخله گری
سوسیالیستی
در عرصه
مبارزه با
استبداد و
برای دموکراسی
و نیز در عرصه
مطالبات جنبش
های اجتماعی
بمنظور تغییر
این توازن قوا
در راستای آن
استراتژی
دانسته ایم.
کجای این ها "
جمله بافی
مبهم" است؟
کجای این "خیال
بافی" و بی توجهی
به واقعیات
است؟ کجای این
" جدی نگرفتن
تحقق و پیشروی
به سوی آن"
است؟
آقای
اعظمی فرموده
است : « مبنی
کردن آرزو
برای اتخاذ
سیاست، بی
خردی است. یک
نیروی سیاسی
که چنین کند،
مردم به چشم
خیال پرداز به
او می نگرند. البته
یک محفل
مطالعاتی
یعنی تجمعی که
قصد سیاست
ورزی نداشته
باشد
می تواند
چنین بیاندیشد.
به این دلیل
که نقشی در
تغییر قدرت
سیاسی برای
خود قائل
نیست. اما یک سازمان
سیاسی نمی
تواند
ارزش های
نظری خود را
جایگزین
واقعیت ها
کند.»
سوسیالیسم
برای راه
کارگر " ارزش
نظری " نیست،
یک پروژه
سیاسی است؛ یک
آرمان نیست که
مبارزه برای
آن در جامعه
موجود را
خیالپردازی و
بی خردی
بدانیم، یک
پیکار سیاسی و
طبقاتی در
جامعه موجود،
در برابر نظم
موجود و دولت موجود
است. درست به
همین دلیل ما
نقش تغییر قدرت
سیاسی برای
خود قائلیم و
تلاش در
راستای تغییر
موازنه قوای
سیاسی به نفع
نیروی اجتماعی
مان را هدف و
مضمون تاکتیک
های خود قرار
داده ایم.
آقای
اعظمی همه این
ها را در
اسناد مصوب
کنگره دهم
خوانده است
اما آنچه مورد
انتقاد و از
دید ایشان
خیالبافی و بی
خردی است، پای
کارگران و
زحمتکشان را
به عرصه "
سیاست ورزی"
کشیدن است؛
نقش تغییر
قدرت سیاسی برای
کارگران و
زحمتکشان
قائل شدن است؛ تغییر
موازنه قوای
سیاسی را بسود
طبقه کارگر و
زحمتکشان
خواستن است.
او اینگونه سیاست
ورزی ؛ تغییر
قدرت سیاسی به
سود این طبقات
و تغییر توازن
قوا در این
راستا را بی
خردی می داند.
"
سیاست ورزی
خردمندانه" برای
سوسیالیست هائی
نظیرآقای
اعظمی این است
که ضعف های
طبقه کارگر را
یاد آوری کنند
تا
ضرورت تقویت
بورژوازی را
از آن نتیجه
بگیرند. وجود
استبداد را به
رخ بکشند تا
ضرورت به قدرت
رساندن یک آلترناتیو
بورژوائی
جمهوری خواه
دموکرات و لائیک
را توجیه
کنند. وظیفه
آنان بعنوان
سوسیالیست در
برابر
کارگران در
رابطه با
تغییر موازنه قوا
و تغییر قدرت
سیاسی در این
خلاصه می شود
که به آنان
بگویند: از سر
راه
کنار بروید! فعلا
نوبت شما
نیست.
این "
سوسیالیست ها
" در مبارزه با
استبداد و در
مبارزه برای
دموکراسی، در
خط تقویت جبهه
بورژوازی در« راستای
شكل گيری آلترناتيو
دموكراتيك و لائيك
در برابر حكومت
جمهوری اسلامی»
اند. اینان با
وجود ادعای چپ
بودن، حتا
وقتی طومار
حمایتی امضا
می شود، از
طومار«
فراخوان ملی
رفراندم»
حمایت می کنند
و به
نویسندگان
بیانیه 565 نفر
پیام می دهند
که « در کنار
شما هستیم»؛
اما وقتی حرکت
بزرگ «
کارگران
ایران تنها
نیستند» به راه
می افتند و
کارگران و
سوسیالیست
های ونزوئلا و
یونان و
نیجریه و
پاکستان و
مکزیک هم به این
حرکت می
پیوندند، از
این این «
سوسیالیست» ها
نشانی از حیات
دیده نمی شود.
حتا زحمت یک
امضای بی خرج
و خطر را هم به
خود نمی دهند.
سوسیالیسم
برای اینان،
سنجاق سینه
است!
14 نوامبر 2005
ادامه دارد