Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
سه-شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۹ برابر با  ۰۴ اگوست ۲۰۲۰
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :سه-شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۹  برابر با ۰۴ اگوست ۲۰۲۰
در دفاع از دموکراسی

 

در دفاع از دموکراسی

  

 رحمت خوشکدامن

 

 در این مقاله به این موضوع که  دموکراسی چیست و مارکس آنرا چگونه می دید و مسائلی که رفیق فراهانی در نقد نظر هیئت اجرائی مطرح نمود می پردازم .

  رفیق فراهانی در نقد نظر هیات می نویسد :

«چندی پیش هیات اجرایی سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر) در قطعنامه ای (به تاریخ ۶ دسامبر برابر با ۱۵ آذر ماه )۱۳۹۶ از ضرورت اصلاح یکی از شعارهای کلیدی این سازمان و پاره ای دیگر از سازمانهای چپ سخن گفته است. بر مبنای قطعنامه مذکور از این پس در کنار شعار”زنده باد آزادی ، زنده باد سوسیالیسم”، “دمکراسی” نیز باید آورده شود.»

رفیق فراهانی  چنین شعاری را ضروری نمی داند و بر این نظر  است که با طرح شعار زنده باد دموکراسی در کنار زنده باد آزادی و زنده باد سوسیالیسم مرزهای طبقاتی به هم فرو می ریزد و چرا که از دموکراسی بطور کلی صحبت می شود. بگذارید از زبان خود او بشنویم :        

«از دو حال خارج نیست یا آنان (هیات اجرائی) از معنای مقوله دمکراسی وقتی در ادبیات مارکسیستی از آن استفاده میشود آگاهی دارند یا اینکه این مقوله را به سیاق کسانی که در یک محاوره سیاسی معمولی بین دو غیرمارکسیست از آن استفاده میکنند بکار می برند . در اینگونه گفتگوها و حتی مباحثات ، واژه دمکراسی نه به عنوان یک مقوله سیاسی که دارای بار معین و تعریف شده ای هست بلکه به مثابه یک واژه کلی مترادف با مجموعه ای از آزادیهای سیاسی و مدنی بکار برده میشود.»                                                                                            

  کمی پائين‌تر خواننده پی می‌برد که منظورش چیست . و آن اینکه برای او دموکراسی بدون پسوند معنی ندارد و فکر می کند که  چنین کاری را تنها کسانی که خود را مارکسیست نمی دانند بکار می برند و در مباحثات شان از دموکراسی به طور کلی و بدون پسوند صحبت می کنند .

او تاکید و تکرار می کند که خودش همیشه چنین کرده و همچنین  در برنامه کاری‌اش دموکراسی را مترادف با مجموعه‌ای از آزادی های سیاسی و مدنی نمی‌بیند . و او بجای اینکه کانون توجه اش را روی این موضوع متمرکز کند و روشن کند که چرا آزادی های سیاسی یکی از رکن های  (مهم) دموکراسی نیست ، یواشکی مقوله دموکراسی را با مقوله دولت یکی می گیرد و می گوید :« مارکسیستها به هیچوجه چنین درک خنثی و ماوراي طبقاتی از دولت نداشته و برعکس نقش آن را در دفاع از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و تضمین ادامه سلطه مرئی و نامرئی طبقه بورژوازی حاکم تعیین کننده می دانند و برای همین دولتهای موجود را نه «تحقق خرد ، تجدد و یا ایده مطلق» بلکه پاسدار دموکراسی بورژوازی می دانند . این دمکراسی مساوی با جمع جبری یکسری از آزادیهای مدنی و سیاسی موجود و قابل تحقق در جامعه سرمایه داری نبوده بلکه براساس قدرت سرمایه استوار است برای همین در همه جا ما از صفت بورژوائی برای تعریف این سیاق حاکمیت دمکراتیک سرمایه داری استفاده میکنیم . »

 بنابراین رفیق فراهانی بما می گوید : ۱- مارکسیستها دموکراسی را با پسوند یا صفت مثلا خرده بورژوائي و یا بورژوائي و یا پرولتری بکار می برند . ۲-  آزادی‌های سیاسی و مدنی را نباید جزء دموکراسی دانست .

 پرسیدنی است که اول اینکه  چرا نمی توان آزادی های سیاسی و مدنی را جزئی و یا بخشی از دموکراسی دانست ؟ دوم اینکه اگر  دموکراسی همان دولت است و با تعریف دولت مفهوم می یابد چرا در ادبیات ما مارکسیستها در حین ارتباط این دو باهم از آنها به عنوان دو مقوله صحبت می کنم . سوم اینکه چه تفاوتی بین دموکراسی و دولت وجود دارد !

رفیق فراهانی  هیچ پاسخی برای این سوالات نمی دهد و هر جا که می خواهد به آن نزدیک شود سریعآ از طبقاتی بودن دولت حرف می زند  خودتان از زبان او بشنوید:  « برای اینکه در فرهنگ مارکسیستی، دموکراسی یک مقوله سیاسی – طبقاتی و در واقع بیانگر نوعی دولت هست ! به قول لنین ما چیزی به نام «دموکراسی خالص » نداریم ! جدل کوبنده لنین با کائوتسکی در این مورد را به خاطر می آورید ؟»

تو گویی که بحث بر سر طبقاتی بودن یا نبودن دولت است !  حال آنکه موضوع بحث همان چیزی است که او  پیش می کشد و آن آینکه آیا  « آیا از نظر مارکسیستها دمکراسی بدون پسوند وجود دارد ؟»

مارکس و دموکراسی

 ساده لوحی است که بر اساس تجربه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به قضاوت بنشینیم و این نتیجه را بگیریم که مارکس و مارکسیستها با دموکراسی بیگانه اند . شاید چنین قضاوتی با توجه به عملکرد بلشویکها که دموکراسی را بنام کارگران در تمام ابعادش قربانی کردند و سر بریده اش را در پیشانی تاریخ حک کردند ،  چیزی بدیهی به نظر آید .  اما این نیز واقعیتی بدیهی ست که از زمان نگارش اولین نوشته های مارکس که پیش از ۱۷۰ سال می گذرد هر جا که جنبشی دموکراتیک و مردمی نمایان شد از یک طرف کمونیستها اولین کسانی بودند که در صف اول مبارزه برای جامعه ای بهتر با رشادتی بی نظیر در صف اول مبارزه حضور داشتند و از طرفی دیگر در هیچ یک از نوشته های مارکس تا جائیکه من اطلاع دارم،  مطلبی در مخالفت با دموکراسی ننوشت .   چیزهای که لنین و بلشویکها پس از انقلاب اکتبر در روسیه شوروی عملی کردند (نمی گویم که هیچ ربطی نداشت ) ، نظرات مارکس را در یک فرایند تکمیل شدن، بررسی نکردند و سعی نمودند از اینجا و‌ آنجا چیزهای از نوشته‌های او بیرون بکشند که تا اندازه ای توجیه گر عمل شان باشد . به طور نمونه  در رابط با دولت و دیکتاتوری پرولتاریا  در نوشته های اولیه  مارکس و انگلس درکی ابزاری از دولت داشتند و  دولت را چیزی جز ابزار سرکوب یک طبقه بر علیه طبقه دیگر نمی دیدند . ( به مانیفست رجوع شود ) . اما آنها تنها در عرض سه سال در هیجدهم برومر بر استقلال نسبی دولت پای فشردند که با درک ابزارگرایانه از دولت تمایز آشکاری دارد ، بنابراین اگر نظریه مارکس را تکه تکه نکنیم و در طول حیاتش و با توجه به تغییراتی که کرد درنظر بگیرم خواهیم دید چیزی که در مانیفست طرح می شود تنها پس از کمون پاریس و تجربه آن تکمیل  می شود و می نویسد : «شکل سیاسی سرانجام به دست آمده ای که رهایی اقتصادی کار [از قید سرمایه ] از راه آن می توانست تحقق پذیر باشد . »  و این را نه تنها در مورد دولت بلکه در حوزه های دیگری نیز می توانیم ببینیم . ولی تصادفآ مارکس چیزی که در باره دموکراسی نوشت به جرآت می توان گفت که همچنان از اولین مقالات او تا لحظه مرگش تغییری نمی کند .  او در سال ۱۸۴۲ به عنوان یک دموکرات انقلابی پا به عرصه فعلیت سیاسی می گذارد و در همین سال سردبیری روزنامه - Reinische Zeitung-  را به عهده می گیرد و دو مقاله در رابطه با آزدی مطبوعات و آزادی بیان می نویسد که شاید این دومقاله را می‌توان معروفترین مقالات این دوره اش نامید . او می نویسد : « آزادی ، ذات انسان است تا بدان حد که حتی دشمنانش نیز آن را تحقق می بخشند ، البته در عین پیکار با واقعیت آن ؛ آنها می خواهند چیزی را که به عنوان زیور طبیعت بشری به دور افکنده اند ، در ارزشمندترین زیور از آن خود سازند . هیچکس با آزادی (به طور کلی ) پیکار نمی کند ، افراد حداکثر با آزادی دیگران پیکار می کنند . بنابراین همه انواع آزادی همواره وجود داشته است ، فقط گاهی به صورت امتیازی خاص و گاهی برای دیگران ...»  بنابراین حتی دشمنان آزادی ، آزادی را برای خودشان می خواهند و برای دیگران است که چنین حقی را مجاز نمی دانند . مارکس در همین مقاله در قسمتی دیگر در رابطه با محدود کردن آزادی می نویسد : « شما گونه گونی شورانگیز و غنای پایان ناپذیر طبیعت را می ستایید . شما توقع ندارید که گل سرخ عطر گل بنفشه بدهد  اما می خواهید که غنی ترین پدیده ی عینی ذهن فقط به یک شیوه وجود داشته باشد؟ » و در مقاله دیگری درمورد مطبوعات آزاد که حتی اگر نتایج بدی نیز ببار بیاورد می نویسد : « مطبوعات آزاد حتی اگر محصولات بدی داشته باشد ، خوب باقی می ماند ، چون این محصولات خائن به سرشت مطبوعات آزاد است . خواجهء حرم سرا ، حتی اگر صدای خوبی هم داشته باشد ، آدم مفلوکی باقی خواهد ماند . طبیعت ، حتی اگر هیولا به بار آورد ، خوب باقی می ماند .»  بسیاری از کسانی خود را مارکسیست می دانستند سعی کردند  این نظرات را متعلق به دوره جوانی مارکس بدانند و به دوره ای ربط دهند که مارکس هنوز یک دموکرات انقلابی بود تا بلکه بتوانند با توجه به درک غلط شان از دیکتاتوری پرورلتاریا آنرا  دیکتاتوری بی رحمانه  اکثریت بر اقلیت که به هیچ قانونی وابسته نیست معرفی کنند و چنان  آزادی های سیاسی را در زنجیر خشونت ببندند که تاکنون نیز جنبش کمونیستی نتوانسته است خود را از چرخ عذاب آن رها کند .

 البته حتی اگر ادعای این مارکسیستها ی بهتر از مارکس نیز درست باشد ، باید چنین نظراتی به دور ریخته شود و بدانند که نمی توان از «طریق شیوه های نامقدس به هدف مقدس دست یافت ( مارکس) » . حال می دانیم که چنین نبوده است برای اثبات این موضوع که او هرگز از نظرات اولیه خود (در این حوزه ) دست نکشید دو دلیل وجود دارد : ۱- مارکس در سالهای ۱۸۵۰ و ۱۸۵۱ تصمیم می گیرد که مجموعه ای از مقالات خود را چاپ کند که این دو مقاله نیز جزء در این مجموعه بوده است . ۲- تا آخر عمر خودش نه او  و دوست همرزمش انگلس هیچ کلمه ای در مخالفت با این موضوع ننوشتند . 

گرچه جدا از دو دلیل بالا واضح است که مارکس و انگلس نمی‌توانستند طور دیگری بیندیشند ، وقتی که سوسیالیسم را با مفهوم از خود بیگانگی و بازگشت انسان به خود یکی می دیدند ، یعنی جامعه ای که در آن تضادهای طبقاتی و دولت از بین رفته و اجتماعی از افراد تشکیل خواهد شد ، «  که در آن تکامل آزاد هر فرد شرط تکامل آزاد همگان است .»

 دموکراسی چیست ؟

از زمان بوجود آمدن جوامع اولیه که انسان از طریق شکار و جمع آوری مواد خوراکی زندگی خود را می گذراند ، دموکراسی به شکل ابتدائی و اولیه اش وجود داشت  . انسانها  با مشورت ، همیاری مسائل جاری را رتق و فتق می کردند . این نوع دموکراسی هیچ جنبه حقوقی نداشت و بر أساس  الزامات اقتصادی جامعه عملی می شد که آنرا می توان دموکراسی طبیعی نامید . تنها با پیدایش مالکیت خصوصی، طبقات و دولت ،  دموکراسی اولیه از بین می رود .  از این تاریخ به بعد تاریخ ما سراسر مبارزه طبقاتی می شود و دموکراسی ، عدالت اجتماعی به مهترین آرزو و خواست بشری تبدیل می گردد .

این مبارزه مراحل گوناگونی را سپری می کند و تنها پس از شکل گیری  شیوه تولید سرمایه داری است که وارد مرحله  جدیدی می شود . در أوائل طبقه سرمایه دار  برای برداشتن موانعی که سر راهش وجود داشت یعنی  برعلیه مناسبات عقب مانده فئودالی ، با شعار دموکراسی به میدان می آید . مبارزه طبقه کارگر در این دوره مراحل گوناگونی را طی می کند  . مبارزه او با سرمایه داری  از هنگام زایش او آغاز می شود . ولی در ابتدا مبارزه اش برعلیه دشمن خود نیست « بلکه با دشمن دشمن خود ، یعنی بقایای سلطنت مطلقه، مالکان ، بورژواهای غیر صنعتی و خرده بورژوازی ، مبارزه می کند» . اما هر جا که شرایط مبارزه طبقاتی برایش مهیا می شد خواست طبقاتی خود را پیش می کشد و برای آن مبارزه می کرد . یعنی برای دموکراسی . اما باید دید که این دموکراسی چیست ؟  و از نظر ما مارکسیستها چه مفهومی دارد ؟

اگر سه پایه زیر را در نظر بگیریم به بیراهه نرفته ام : ۱- انتخابات آزاد بر پایه‌ی حق رای همگانی ۲- آزادی های بی قید و شرط سیاسی ۳- برابری اقتصادی و تغییر  مناسبات تولیدی . و از آنجائیکه این سه پایه دموکراسی در یک مناسبات تولیدی معینی می تواند متحقق گردد . بنابراین نمی تواند  متاٍثر از  مبارزه طبقات قرار نگیرد و  هر طبقه ای  سعی می کند آنرا از فیلتر طبقاتی خود عبور دهد و برای آن مفاهیمی بتراشد که در خدمت منافع طبقاتی اش باشد . در این میان بطور مشخص طبقه سرمایه‌دار  همیشه تلاشش بر این بوده که در رابطه با دموکراسی کاری به کار پایه سوم یعنی برابری اقتصادی نداشته باشد و این سه پایه دموکراسی را مستقل از هم  ببیند حال آنکه این سه پایه گرچه تا اندازه ای از هم استقلال نسبی دارند اما در واقعیت امر آنها بدون همدیگر و بی ارتباط با هم همیشه ناقص اند و امکان بازگشت به نقطه اول وجود دارد . البته اگر بپذیریم که دموکراسی یک دستاورد تاریخی است .

 به طور مثال اگر در جامعه ای که آزادی بی قید وشرط سیاسی وجود نداشته باشد چگونه انتخابات می تواند بر پایه‌ی حق رای همگانی و واقعی  عملی گردد و یا اگر حق انتخابات رای همگانی و آزادی های بی قید و شرط سیاسی چگونه می تواند بدون برابری اقتصادی در حوزه ی مناسبات تولیدی نهدی شود و هر لحظه امکان بازگشت به نقطه اول وجود نداشته باشد ؟ آیا چنین چیزی ممکن است ؟

واقعیت این است که طبقه سرمایه دار هیچ وقت موضوعش فراتر رفتن از انتخابات آزاد و آزادی های بی قید شرط سیاسی نبوده و نیست  . در این دو حوزه هم تا جایی با آنها موافق است که خطری برایش وجود نداشته باشد . مثلآ در رابطه با انتخابات آزاد ، اگر روزی و لحظه ای متوجه شود که کارگران و زحمتکشان از این طریق می توانند به اکثریت تبدیل گردند و قدرت سیاسی را از چنگ شان بیرون آورند بیکار نخواهند نشست و سعی می کنند که با تمام هست و نیست شان از قدرت سیاسی شان پاسداری کنند، به قول مارکس در این گونه مواقع آنها جنگی راه می اندازند که بشریت در برده داری نیز شاهد چنین جنگی نبوده است . یا همین آزادی های بی قید و شرط سیاسی را در نظر بگیرید سرمایه داران همیشه تلاش کرده اند  که آن را تحت کنترل خود نگه دارد و هر جا که زورشان می رسید آنرا محدود کنند و شرط و شروط های برای آن  بگذارد . بطور نمونه همین  آزادی مطبوعات در آمریکا را در نظر بگیرید . تا قبل از رئیس جمهور شدن  أوباما در سطح جهانی در رده بالای چهلم قرار داشت ولی بعد از به قدرت رسیدن اوباما کمی شل تر می شود و در ردیف بیستم و یکم  قرار می گیرد . یعنی این موضوع در رابطه با گرایش های راست و یا راست تر سرمایه و توازن قوا در مبارزه طبقاتی می تواند بالا و پائين  برود . البته من کشورهای را در نظر دارم که مدعی دموکراسی هستند نه کشورهای که أصلا  توجهی به این گونه مسائل ندارند . گرچه حتی کشورهای مدعی  در قرن نوزدهم و حتی  نیمه اول قرن بیستم از چنین چیزهایی - حق رای همگانی و آزدی های بی قید و شرط سیاسی- خبری نبود و تنها پس از جنگ جهانی دوم و بر اثر مبارزات توده ها و با اما و اگرهای تن به آن دادند و هر جا هم که کمی توازن قوای مبارزه طبقاتی به نفع شان بهم خورد کوتاهی نکردند و سعی نمودند که با تدوین قانون های جدید آنرا  محدود کنند .

 در حوزه سوم یعنی برابری اقتصادی در مناسبات تولیدی أصلا موضوعی نیست که حتی سرمایه داران به فکر طرح آن برسند . و ما می دانیم که بدون فراتر رفتن از حق رای عمومی و آزادی های بی قید شرط سیاسی هیچگاه دموکراسی نمی تواند به ثبات معینی دست یابد و نهادی گردد و چنانکه گفتم همیشه خطر این است که تمام دستاوردها از سوی سرمایه داران پس گرفته شود .

 از اینرو  ما مارکسیستها براین اعتقادیم که تنها با برابری اقتصادی در مناسبات تولیدی (یعنی نابودی شیوه ی تولید سرمایه‌داری ) می توان مطمئن شد که راه بازگشت بسته خواهد شد و دموکراسی به شکل واقعی اش در تمام حوزه های زندگی انسان جاری خواهد گردید . بنابراین بدون حاشیه پردازی می توان  نتیجه گرفت  این طبقات هستند که دموکراسی را مثل هر چیز دیگری از موضع طبقاتی نگاه می کنند نه اینکه خود دموکراسی با پسوند متولد شده باشد . نگاه هر طبقه به این موضوع فرق دارد و از موضع طبقاتی با آن برخورد می کنند و تا جایی با آن موافق هستند و که با منافع طبقاتی شان در تضاد نباشد و هر جا که ببنند  چنین نیست جلوی آن با تمام قدرت می‌ایستند و سرکوب می کنند و من فکر می کنم که به اندازه کافی می توان در این رابطه نمونه آورد .

بنابراین می بینیم که دموکراسی در حین حال که پیوند تنگاتنگی با دولت دارد از لحاظ مفهومی یکی نیست . و آنجا که انگلس بحث دموکراسی و دولت را پیش می کشد منظورش چیزی دیگری است و آن اینکه به گرایش های در جنبش کارگری  که فکر می کردند در یک جمهوری دموکراتیک ماهیت بورژوازی تغییر می کند هشدار  دهد و می گوید  در بهترین دموکراسی ها نیز دولت نماینده یک طبقه برعلیه طبقه دیگر است و در چنین جمهوری های ماهیت بورژوازی تغییر نمی کند، تولید ارزش اضافی و استثمار به قوت خود جاری است و  این به معنی بهم ریختن مفهوم دموکراسی و دولت نیست . اینجا از طبقاتی بودن دولت صحبت می کند نه از طبقاتی بودن دموکراسی  . یعنی  این طبقات هستند که دموکراسی را از موضع و منافع طبقاتی شان معنی می کنند و برایش پسوند یا شاید پیشوند قائل شوند حال آنکه دموکراسی هیچ پسوندی ندارد ، دموکراسی دموکراسی است با تعریفی که من در بالا از آن نمودم و طبقات تنها با توجه به منافع و ظرفیت طبقاتی شان نشان می دهند که تا کجا می توانند برای تحقق آن مبارزه کنند . ما مارکسیستها بر این اعتقادم که تنها طبقه کارگر می تواند  برای تحقق آن تا برابری اقتصادی در حوزه تولید و توزیع  پیش رود .  هیچ طبقه ای بجز طبقه کارگر نه طرفیت آنرا دارد که تا آخر برای آن مبارزه کند و نه منافع طبقاتی اش به او اجازه چنین کاری را می دهد .

  البته شاید رفقایی  مثل بهروز فراهانی  که همیشه آن را با پسوند و یا صفت بکار برده اند بگویند که ما با چنین کاری مرز خودمان را با نیروهای طبقاتی دیگر مشخص می کنیم ! اما باید به این دسته از رفقا گفت أولا شما با این کار مرز خودتان را با آنها مشخص نمی کنید بلکه مرز خودتان را با دموکراسی مشخص می کنند و نقدتان بجای اینکه متوجه طبقه بورژوازی باشد متوجه دموکراسی است و آنرا با این تصور که بورژوائی است رد می کنید. دوما بدون اینکه برحق باشید بورژوازی را پیشتاز مبارزه برای دموکراسی ( البته به قول خودتان بورژوائی) معرفی می کنید و فکر می کنید که طبقه کارگر وقتش را نباید برای این دموکراسی تلف کند بلکه او باید برای دموکراسی واقعی ! (و یا بازهم به قول خودتان پرولتری) مبارزه کند .  و این دسته از رفقا چنان با تخت گاز پیش می روند  که دو پایه  اصلی دموکراسی یعنی آزادی های سیاسی و حق رآی عمومی را جزء دموکراسی نمی دانند و جالب است که ناآگاهانه با افتخار اعلام می کنند که «آزادی های سیاسی و مدنی را نباید جز دموکراسی دانست» . یعنی همین کاری که رفیق فراهانی می کند و اگر کسی از او بپرسد که چرا ؟ او پاسخ می دهد : اولا دموکراسی یعنی دولت . دوما اینها چیزهای است که در مناسبات سرمایه داری قابل تحقق است . یعنی هم آزادی های بی قید و شرط سیاسی و هم حق رای عمومی می تواند در جوامع طبقاتی پیاده شود و باز اگر کسی مثل من از او بپرسد رفیق فراهانی مگر طبقه کارکر و طبقه بورژوازی منافع طبقاتی مشترک و یکسانی دارند که فکر می کنید که در مورد مثلا چیزی بنام آزادی بیان  یا تشکل و تجمع و یا تظاهرات و یا حق رآی یک جور عمل کنند و وجه اشتراک و توافق داشته باشند ؟

براستی که برای فهم آن نیازی به مغز افلاطونی نیست  . با یک نگاه هر آدم اندک آشنایی از مبارزات کارگران و تاریخ مبارزه طبقاتی که سراسر تاریخ ما را تشکیل می دهد می داند که نگاه این دو طبقه در همه حوزه ها با هم متفاوت است و اگر گاهآ نزدیکی‌های ایجاد می شود  تنها و تنها به خاطر این  است که برای طبقه سرمایه دار راه دیگری غیر از تن دادن به این نزدیکی وجود ندارد . سرمایه تنها در فکر سود و ارزش اضافی است و به قول ایستوان مزارش اگر بتواند حتی هوا را در شیشه کند  و بفروش برساند از این کار دریغ نمی کند  . بنابراین پر واضح است  یکی تمام نیروی خود را بکار می برد که نظام سرمایه داری راحفظ کند و دیگری برای نابودی آن اقدام می کند ، از اینر هیچ وجه اشتراک طبقاتی بین کارگران و سرمایه داران وجود ندارد .  و نمی توان مثل رفیق فراهانی خوشبین بود وگفت که بر سر آزادی های سیاسی و مدنی بین این دو می توان مخرج مشترک گرفت و چنین توهمی داشت که چنین چیزهای «هم در جامعه سرمایه داری و هم در جامعه سوسیالیستی قابل اجرا و پیاده شدن هستند . » و علت این امر را نیز چنین توضیح داد که اینها مسائلی هستند که « مربوط مبارزه طبقاتی و در مرکز آن مسئله قدرت دولتی و نقش عریض و طویل دولتی آن » ربطی ندارند و از اینرو می توان چنین مخرج مشترکی را گرفت !  ولی در مسائلی که به موضع قدرت ربط دارد و چون طرفداران بورژوازی دولت را وسیله ای خنثی می بینند چنین مخرج مشترکی را نمی توان گرفت . جالب ترین موضوع اینست که او پس از طرح دلایل این چنینی و مخرج مشترک گرفتن  و نگرفتن ها و گفتن اینکه چنین چیزهای هم در جامعه سرمایه داری و هم در جامعه سوسیالیستی قابل تحقق هستند می نویسد : « مارکسیستها بهیچوجه چنین درک خنثی و ماورای طبقاتی از دولت نداشته و برعکس نقش آن را در دفاع از مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و تضمین ادامه سلطه مرئی و نامرئی طبقه بورژوای حاکم تعیین کننده میدانند و برای همین دولتهای موجود را نه « تحقق خرد، تجدد و یا ایده مطلق » بلکه پاسدار دمکراسی بورژوازی میدانند. این دموکراسی مساوی با جمع جبری یکسری از آزادیهای مدنی و سیاسی موجود و قابل تحقق در جامعه سرمایه داری نبوده بلکه براساس قدرت سرمایه استوار است برای همین در همه جا ما از صفت بورژوائي برای تعریف این سیاق حاکمیت دمکراتیک سرمایه داری استفاده می کنیم .»  چه دلایل محکمی !!

رفیق فراهانی  فکر می کند که بورژوازی نمی داند که دولتش  طبقاتی است و تنها ما مارکسیستها می دانیم که دولت خنثی نیست و طبقاتی است !! و از این رو باید پسوند بورژوائی را بکار برد !  و از اینجا به این نتیجه می رسد  که اگر در بین مارکسیستها افرادی پیدا شوند که از پسوند و یاصفت بورژوائی برای دموکراسی استفاده نکنند مثل غیر مارکسیستها فکر می کنند !! 

دربالا توضیع دادم و دلایلم را نیز گفتم و گفتم که این دو موضوع ( دولت و دموکراسی ) را نباید یکی دانست چرا که حتی اگر ازلحاظ تاریخی نیز نگاه کنیم اول دموکراسی به شکل طبیعی اش وجود داشت و بعد در مرحله معینی از تکامل ،« جامعه در یک تضاد حل نشدنی با خود درگیر » می شود و چیزی بنام دولت بوجود می آید . و در جامعه طبقاتی چیزی نیست که طبقاتی نباشد به قول لنین که رفیق فراهانی چپ و راست از او نقل می کند : « اگر قضایای بدیهیة هندسی هم با منافع افراد برخورد می نمود محققآ آنرا رد می کردند . » (ص ۲۴مجموعه آثار یک جلدی از مقاله مارکسیسم و رویزیونیسم) 

و واضح است که بورژوازی « میان انسانها رابطه ای جز نفع شخصی صرف و – پرداخت نقدی- بی عاطفه باقی نگذاشته است . (مانیفست)»

بنابراین برخلاف نظر رفیق فراهانی بورژوازی بخاطر درک و دیدگاهش نیست که دولت را خنثی جلوه می دهد،  بلکه دقیقا منافع طبقاتی اش است که به او می‌گوید چه کار انجام  دهد . 

از این رو وقتی که ما در بعضی از کشورهای سرمایه داری می بینیم حق رای  و آزادی بیان و ... به صورت نیمبندش وجود دارد چیزی نیست که بورژوازی داوطلبانه چنین چیزی را تقدیم طبقه کارگر کرده باشد  بلکه بلاجبار به این موضوع که به نفعش نیست تن داده است و اگر مجددا توازن طبقاتی به نفع شان به هم بخورد تمام دستاوردهای جنبش کارگران و زحمتکشان یکی یکی پس خواهد گرفت . حق رای همگانی و  آزادی های  سیاسی موضوع بورژوازی نیست و او هیچ نفع طبقاتی  در آن ندارد . چرا ؟ برای آنکه از چنین حقی برخوردار است .  او نیازی نمی بیند برای چیزی که  همیشه برایش مهیا بوده مبارزه کند .  این طبقه کارگر است  که برای بدست آوردن آن  در سراسر تاریخ مبارزه طبقاتی جنگید ، به خاک افتاد ، کموناردها،  خاوران  و صدها نقطه دیگر از خود به جا گذاشت که برای همیشه در یادها خواهدماند .

 

 

دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹

دوشنبه ۳ آگوست ۲۰۲۰

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©