Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۷ برابر با  ۰۸ اکتبر ۲۰۱۸
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۷  برابر با ۰۸ اکتبر ۲۰۱۸
متن سخنرانی نادیا مراد در ملل متحد

متن سخنرانی نادیه مراد در ملل متحد

 

 نادیه مراد دختر جوان عراقی از اقلیت ایزدی اهل روستای کوجو در سنجار واقع در استان موصل است. او یکی از قربانیان داعش است. نادیه مراد باسی طاها متولد ۱۹۹۳ میلادی در سنجار است که شهرش به دنبال عقب نشینی پیشمرگه های گروه بارزانی از سنجار، در سال ۲۰۱۴ به اشغال داعش درآمد و داعشی ها روستای « کوجو» – زاگاه  نادیه مراد – را هم اشغال کردند و او را به همراه خود بردند . داعش بعد از اشغال روستای کوجو بسیاری از اهالی و منجمله مادر و ۶ برادر نادیه را به قتل رساند. نادیه بعد از کشته شدن مادر و ۶ برادرش توسط داعش ربوده شد و در مدت اسارتش مورد انواع شکنجه و آزارها از جمله تجاوز جنسی قرار گرفت. نادیه توانست بعد از مدتی از چنگ داعش فرار کرده و خودش را به یک مکان امن برساند.

 

نام شان داعش بود!

 

نام شان داعش بود، آمده بودند ما را به جهنم ببرند و «خود» شان سر راه به بهشت بروند !

دعوت نامه شان در دست چپ شان بود و با انگشت شهادتین دست راست، آسمان را نشان می دادند!

 

مادرم برای سکس شرعی بسیار پیر بود و طعم حوریان بهشتی را نمی داد، او را کشتند،

خواهر کوچکم را همچون بره ای تازه نگه داشتند . او باکره بود !

همچون مریم، کمی معصوم تر، کمی کردتر، همچون آب زلال خواهرم باید زن امیر الاکبر می شد !

 

خدا شاهد بود، ما تفنگ نداشتیم، سرود «خوایه وه ته ن» می خواندیم !

خدا شاهد بود، ما  گلدان ها را آب می دادیم، گل ها را گل می دادیم !

خدا شاهد بود، آمدند پدرم را به دو قسمت نامساوی تقسیم کردند؛ سرش را برای وطن جا گذاشتند و بدنش را زیر خاک دفن کردند تا نفت شود !

خدا شاهد بود، برادر کوچکم را لخت زیر آفتاب نگه داشتند و به او شهادتین یاد می دادند؛ باید می گفت الله بزرگتر است!

خدا شاهد بود، او از فرط عطش و بی آبی جان داد !

خدا شاهد بود، سیاه بودند، مردانی از سرزمین حجر و آتش و ما زبان شان را نمی فهمیدیم، اما رفتارشان را … ! مردانی با ریش های بلند، مغزهای کوتاه، باورهای سخت ! نام شان عقرب، ملخ، سوسمار بود! لشکری از لجن و پشم و اعتقاد ! آنها آمدند، آرزوهای من را کشتند، آنها من را غنیمت صدا می زدند!

 

آن زمان، دیگر نادیه  نبودم،

آن روز، دختری بودم با روحی زخمی که از نفس هایم خون می‌چکید،

آن روز، هیولای ظریفی بودم که با جهان قطع رابطه کرده بودم، در من انسان مرده بود و لاشه ای بودم که حتی مومیایی هزارساله اش ارزش نداشت،

آن روز، مرگی بودم در روحی!

 

بعد از آن زنی می مرد، زنی حامله می شد، زنی خودکشی می کرد، زنی خودسوزی… زنی هزار رکعت نماز جبر می خواند !

 

بعد از آن زنانی، از رنج حامله شده بودند، زنانی فقط یک تقویم می شناختند : روز اول تجاوز، روزهای بعد از آن عذاب !

بعد از آن، تاریخ به دو دوره تقسیم شد : قبل از فاجعه ی سیاه – بعد از فاجعه ی سیاه !

بعد از آن، زنان فقط  یک خیابان را سر راست بلد بودند، خیابان منتهی به بیمارستان بیماران روانی !

بعد از آن،  زنان فقط  یک آواز می خواندند : «ای مرگ کجایی؟  زندگی مرا  کشت!»

بعد از آن، زنان تابوت بودند و کودکان در شکم شان مردگان هزارساله!

بعد از آن،  زنان مجسمه ای بودند که وسط شهر برای عبرت تاریخ نصب شده بودند !

 

آن روز، هوا گرم بود، خدا شاهد بود، مردی آمد، من را کشت و باز دعا می خواند تا دوباره زنده شوم !

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©