«دست یاری
به دشتیاری»
بچههای
دشتیاری
چابهار تشنه
کتاب خواندن
۱۰هزار
تومان داری با هم
کتابخانه
بسازیم؟
مریم
طالشی
روزنامه
نگار
«۱۰
هزار تومانداری
با هم
کتابخانه
بسازیم؟!»
سؤال عجیبی
است، نه؟! با ۱۰
هزار تومان
مگر میشود
کتابخانه
ساخت؟ اصلاً
با ۱۰ هزار
تومان یک جلد
کتاب میشود
خرید؟! با ۱۰
هزار تومان چه
کار میشود
کرد؟ این،
سؤال بهتری
است. با ۱۰
هزار تومان میشود
یک ساندویچ
خورد، آن هم
نه از نوع
مخصوص و ویژه؛
یک ساندویچ
خیلی معمولی.
میشود چند
قلم جنس کوچک
از خواربار
فروشی خرید. یک
پاکت شیر، یک
ظرف کوچک ماست
و شاید دو سه
تا تخم مرغ. با ۱۰
هزار تومان میشود
از تره بار
فوقش دو کیلو
میوه خرید. پس
چطور میشود
با ۱۰ هزار
تومان
کتابخانه
ساخت؟! جوابش
این است: شما
میتوانید
یکی از چندصد
یا چند هزار
نفری باشید که
در ساخت
کتابخانه در
بزرگترین و
محرومترین
بخش آموزشی
کشور سهیم
هستند. بخش
دشتیاری از
توابع شهرستان
چابهار. بخشی
که ۳۰ هزار
دانشآموز در
آن مشغول به
تحصیل هستند،
با کمترین امکانات
و گاهی هیچ
امکاناتی.
هنوز در بعضی
روستاهای
این بخش مدارس
تخریبی وجود دارند
و دانشآموزانی
که به علت
نبود کلاس روی
زمین درس میخوانند.
اسم
دشتیاری برای
خیلیها نا
آشنا بود، تا
قبل از آنکه
گزارشهایی
از وضعیت مردم
این منطقه در
روزنامه چاپ و
فعالیتهای
گروههای
نیکوکار در آن
از طریق فضای
مجازی اطلاعرسانی
شود. گروهی از
بچههای
دانشگاه
علامه از
پیشگامان
فعالیت در این
منطقه بودند که
در قالب گروههای
جهادی کارشان
را شروع کردند
و در بخش آموزشی
به فعالیت
پرداختند.
حالا مؤسسه
مردم نهاد «دست
یاری به
دشتیاری» از
دل همان گروه
بیرون آمده و
با کمک خیران
به نوسازی و
بازسازی
مدارس در
منطقه مشغول
است.
حسین
علیمرادی،
مدیر مؤسسه
ازعزمی میگوید
که برای ساخت
کتابخانه در
دشتیاری جزم
شده است: «غرفه
کوچک مؤسسه در
نمایشگاه
کتاب تهران،
دایر بود و
شعارمان خیلیها
را جذب میکرد.
اینکه «۱۰هزار
تومانداری
با هم
کتابخانه
بسازیم؟» با
عکسی که زیرش
کار شده بود،
برای مردم
جالب بود. میآمدند
و سؤال میکردند
و برایشان
توضیح میدادیم
که ما
جوانترین
مؤسسه مدرسهسازی
در کشور شامل
بچههای
دانشگاه
علامه، شهید
بهشتی،
فرهنگیان، تهران
و خوارزمی
هستیم که در
سیستان و
بلوچستان
داریم کار میکنیم
و از ۴ سال پیش
فعالیتمان
را در قالب
آموزشی شروع
کردهایم و از
پارسال در
زمینه مدرسهسازی
فعالیت میکنیم.
امسال به
مناسبت
نمایشگاه
کتاب شروع کردیم
به جمعآوری
کمک برای
اینکه نخستین
کتابخانه را
در منطقه
دشتیاری برای ۳۰
هزار دانشآموز
بسازیم. چراکه
هیچ کتابخانه
و فضای مطالعهای
در این منطقه
وسیع وجود
ندارد. در این
منطقه نه تنها
کتابخانه وجود
ندارد حتی
کتابفروشی هم
نیست. البته
ما مهمتر از
این قضیه
برایمان
ایجاد فضای
مطالعه برای
بچههاست.
تصمیم داریم
یک فضای
مطالعه برای
دختران و یکی
برای پسران که
هر کدام حداقل
۳۰ نفر گنجایش
مطالعه دارد
درست کنیم.
قرار است این
کتابخانه در
مرکز دهستان
«پیرسهراب»
دشتیاری
ساخته شود که
خودش ۱۰ روستا
را پوشش میدهد.
کتابخانه
شامل سوله
کتاب و دو
فضای مطالعه
دختران و
پسران و
همچنین آمفی
تئاتر و اگر بشود
سینمای کوچکی
است که فیلم
برای بچهها
پخش شود.»
بچههای
دشتیاری نه
کتابخانه
دارند و نه
حتی دسترسی به
کتاب اما له
له میزنند
برای کتاب
خواندن. این
را علیمرادی
میگوید. گروههای
نیکوکار گاهی
برای بچهها
کتاب میبرند
اما زیاد نه.
در منطقه
آنقدر مشکلات
زیاد است که
شاید کسی به
ذهنش نرسد
باید در این
بخش هم کاری
کرد. فقر،
بیکاری، بیآبی
و سلسلهای از
مشکلات بهدنبال
آنها، همه و
همه مردم این
منطقه محروم
را درگیر کرده
است. در
مواجهه با
روستاهای منطقه
نخستین چیزی
که به ذهن میرسد
این است که
باید برای آب
آشامیدنیشان
فکری کرد.
مردم به هوتکهای
خشک – چالههایی
که برای جمع
کردن آب باران
کنده میشود-
امید دارند تا
با ذخیره اندک
آب، آنها را از
شر تشنگی
برهاند. بیماریهای
مختلف در
منطقه بیداد
میکند.
بیشترش به
خاطر آب
آشامیدنی
ناسالم و تغذیه
نامناسب. بچهها
حتی کیف مدرسه
ندارند و دفتر
و کتاب را روی سرشان
میگذارند و
مداد را پشت
گوش. این بچهها
هیچ تصوری از
اسباب بازی
ندارند. چون
چیزی با این
عنوان در
عمرشان
نداشتهاند.
کارتون و فیلم
ندیدهاند و
خیلیهایشان
نمیدانند
سینما چیست.
اینها گوشهای
است از واقعیتهایی
که در منطقه
دیدهام. بچهها
اما با وجود
تمام محرومیتها،
تشنه دانستن
هستند. باهوش
و مستعد و آدم
وقتی انبوه
کتابها و
خریداران
کتاب را در
جایی مثل
نمایشگاه کتاب
میبیند و بعد
تصویر دختر و
پسرهای بلوچ
با آن چشمهای
درخشان زیبا و
پاهای برهنه
جلوی چشمش میآید،
با خودش فکر
میکند چه حیف
از آن همه
دوری و آن همه
دور ماندن.
«رَمین»
یکی از
روستاهای
چابهار است که
بچههایش
کتابخوانی را
در یک کانکس
شروع کردهاند.
همان کانکس
شده آرزوی دل
خیلی از بچههای
دیگر که در
همین حد هم به
کتاب دسترسی
ندارند. تصورش
را بکنید در
گرمای بیحد
چابهار، بچههای
کوچک از عشق
کتاب خواندن
در کانکس داغ
مینشینند و
غرق در خواندن
میشوند.
صفحات را ورق
میزنند و
خودشان را جای
شخصیتهای
کتاب میگذارند
و به رؤیا میروند.
«خیلی
از ناشران که
ما را در
نمایشگاه
دیدند، علاقهمند
شدند و قول
دادند برای
کتابخانهای
که قرار است
ساخته شود،
کتاب بفرستند.
شمارهشان را
دادهاند و
گفتهاند
هروقت
کتابخانه را
ساختید خبر
دهید کتاب بفرستیم.
مردم هم در
نمایشگاه به
صورت نقدی کمکمان
کردند، با سهمهای
۱۰ هزار
تومانی. هرکه
هرچه در توانش
بود.» علیمرادی
این را میگوید
و ادامه میدهد:
«مسئولانی
همچون خانم
مولاوردی از
غرفهمان
بازدید کردند
و قول دادند
بررسی کنند و
ببینند چه
کمکی میتوانند
در این راه
بکنند و ما
امیدواریم که
با همراهی همه
بتوانیم در
این منطقه
محروم نخستین
کتابخانه را
دایر کنیم.»
تمام
این حرفها
تصویر حمیرا
را در ذهنم
زنده میکند.
دخترک بلوچ با
آن صورت خندان
که زودتر از همه
میآمد و در
سلام کردن به
میهمانها
پیشقدم میشد.
قیافهاش با
آن دو مدادی
که پشت گوشش
گذاشته بود
خیلی بامزه
شده بود. اول
مهر سال گذشته
بود. مراسم
افتتاح مدرسه
نوسازی شده که
ذوق نشستن روی
نیمکتهای
جدیدش بچهها
را از صبح
خیلی زود به
مدرسه کشانده
بود. بچههایی
که حتی آخر
وقت هم دلشان
نمیآمد از
نیمکتهای
تازه دل بکنند
و عکسی که از
آنها گرفتم آنقدر
در فضای مجازی
دست به دست شد
که توجه مردم
و مسئولان را
به منطقه جلب
کرد و حتی
زمینه ساخت و
نوسازی چند
مدرسه را در
منطقه فراهم
کرد.
آن روز
حمیرا مدام
جلوی دوربین
میآمد و
شیرین زبانی
میکرد. صلوات
میفرستاد و
سورههایی را
که حفظ بود،
میخواند.
لابهلای
کتابهای
درسیاش چشمم
به یک کتاب
داستان خورد؛
یک کتاب قطع خشتی
از همان کتابهای
معمول کودکان
که اینجا توی
هر دکه روزنامه
فروشی پیدا میشود
و آنجا حکم
کیمیا را
دارد. حمیرا
کتاب کهنه را
جوری به سینهاش
چسبانده بود
که گویی
ارزشمندترین
شیء دنیاست.
از او خواستم
کتابش را
نشانم دهد و
آنقدر از این
پیشنهاد ذوق
کرد که خودم
هم ذوق زده
شدم. کتاب،
چند صفحهاش
کنده شده بود
و روی صفحههای
باقی ماندهاش
آثار خط خطی
بود که حمیرا
با خجالت گفت
کار برادر
کوچکش عثمان
است. دختر
شروع کرد به
خواندن، بیآنکه
به کتاب نگاه
کند. چشم در
چشم من میخواند
و اتفاقاً
درست میخواند،
حتی صفحههایی
را که نبود.
چند بار تنها
کتاب داستانش
را خوانده بود
که آنجور کلمه
به کلمهاش را
از حفظ بود؟!
حالا که به
حمیرا فکر میکنم
و به تمام آن
بچهها با چشمهای
درخشان و
زیبا، با تمام
وجود درک میکنم
که آنها
براستی تشنه
خواندن هستند.
روزنامه
ایران / شماره : ۶۷۷۹
۲۴
ارديبهشت
۱۳۹۷ http://www.iran-newspaper.com/?nid=6779&pid=9&type=0