Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
شنبه ۲۱ تير ۱۳۹۹ برابر با  ۱۱ جولای ۲۰۲۰
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :شنبه ۲۱ تير ۱۳۹۹  برابر با ۱۱ جولای ۲۰۲۰
گرهگاهی تاریخی، مصافی عظیم

 

گرهگاهی تاریخی، مصافی عظیم!

 

به مناسبت صد سالگی تأسیس حزب کمونیست ایران

 

بخش سوم – اختلاف های سیاسی، جدل های نظری

 

امید بهرنگ – تیر 1399

 

اختلاف در جمهوری گیلان چگونه شکل گرفت؟ از کی و میان چه کسانی آغاز شد؟

 

گسست میرزا از جمهوری و لشکرکشی ناموفق برای فتح تهران منشأ اختلاف های سیاسی نظری شد. در آن دوره همه درگیر این اختلاف شدند. از رهبری انترناسیونال سوم و وزارت خارجه دولت شوروی گرفته تا رهبری حزب و دولت آذربایجان و فرماندهان ارتش سرخ و نیز رهبری حزب کمونیست ایران. بی شک نامه های اعتراضی میرزا به لنین و دیدار نمایندگان میرزا با یکی از معاونین کمیسر خارجه در مسکو در طرح این اختلاف بی تأثیر نبود. درمجموع نارضایتی از چگونگی پیشرفت امور مشهود بود. به نمایندگی بلشویک ها (به ویژه ارتش سرخ) بازرسانی برای بررسی اوضاع به گیلان فرستاده شدند تا از دشواری های پیش آمده، گزارش تهیه کنند.

 

پیش از این لنین همزمان با تأسیس حزب کمونیست ایران در ژوئن 1920 تزهای خود موسوم به "طرح اولیه تزهای مربوط به مسئله ملی و مستعمراتی" را در دومین کنگره انترناسیونال کمونیستی ارائه داده بود. (1) مجادله زیادی حول آن تزها در جریان برگزاری کنگره (که بیش از دو ماه به طول انجامید) جاری بود. اما در "کنگره ملل شرق" بود که مشاجرات در مورد "پرونده ایران" شکل حاد و علنی گرفت. این کنگره تقریباً یک ماه پس از دومین کنگره انترناسیونال در یکم تا هشتم سپتامبر 1920 (7 تا 17 شهریور 1299) در شهر باکو برگزار شد. از 2050 نماینده حاضر در کنگره از ملل مختلف، 202 تن ایرانی بودند. اختلاف بین نمایندگان ایرانی مشهود بود. گروهی به رهبری حیدر عمواوغلی به مخالفت با گروهی دیگر به رهبری سلطانزاده و پیشه وری برخاسته بودند. هیئت رئیسه شورای اجرایی "کنگره ملل شرق" به شکایت های کوچک خان و همفکران حیدر خان گوش فرا داد و سرانجام با صدور قطعنامه ای از گروه حیدر خان در مقابل مواضع کمیته مرکزی اول جانبداری کرد. در این قطعنامه آمده بود که: «موضع ما در ایران به دلیل سیاست ناکارآمد اعلام یک "جمهوری سوسیالیستی" در آنجا به خطر افتاده است ... اجرای زودهنگام برخی تدابیر ظاهراً "کمونیستی" که به غارت آشکار (پهلو می زند)، مردم ایران را در تضاد با خود قرار داده و سیاست حکومت شاه و موضع انگلیسیان را تقویت کرده است.» (2)

 

مناقشات پس از کنگره بشدت ادامه یافت. حیدر تزهای خود را ارائه داد؛ سلطانزاده علیرغم برخی تعدیلات در نظراتش مبنی بر "کنار نهادن انقلاب کمونیستی ناب" بر همان مواضع پیشین خود تأکید کرد. او پذیرفت که "بورژوازی و زمین‌داران به دلیل تبلیغات کمونیستی و تدابیر سوسیالیستی بی موقع کوچک خان را ترک کردند." او ضمن انتقاد از میرزا کوچک خان، بر فقدان عنصر پرولتری آگاه در ایران، جهل باورنکردنی دهقان و ضرورت روی آوری به خرده بورژوازی در کنار بخش پیشتاز کارگران و دهقانان برای پیشبرد انقلاب اجتماعی انگشت نهاد. سرانجام دومین کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران به رهبری حیدرعمواوغلی تشکیل شد. حیدر طی خطابه ای به مردم ایران مواضع جدید حزب را اعلام کرد. روزنامه "پراودا" نیز در 14 ژانویه 1920 (24 دی ماه 1299) موضع حیدر عمواوغلی را به عنوان موضع رسمی حزب کمونیست ایران منتشر کرد. مواضع جدید حزب شامل «اخراج انگلیسیان؛ سرنگونی شاه؛ اعلام جمهوری واحد، مستقل و مردمی و تشکیل ارتش ملی» بود. پیرو این سیاست در بهمن ماه همان سال پیام تبریکی خطاب به کوچک خان ارسال شد.

 

اما کمیته مرکزی اول به طور رسمی کناره گیری نکرد. سلطانزاده کماکان حزب را در کمینترن نمایندگی می کرد و به نوعی حمایت سیاسی کمینترن را با خود داشت. عملاً حزب به فراکسیون های مختلف تقسیم شد. نابسامانی تشکیلاتی بالا گرفت. تا بدان حد که در اواخر مرداد 1300 گروه سومی در باکو با برگزاری کنگره ای دیگر کمیته مرکزی سوم را انتخاب کردند. اما کمینترن آن‌ها را به رسمیت نشناخت. مدت‌ها هر بخش برای خود فعالیت می کرد. تا اینکه بعدها کمینترن فراخوان متحد شدن حزب را داد و حزب کمونیست آذربایجان را نیز ملزم به اجرای آن دانست. به دلیل فقدان اتحاد سیاسی نظری لازمه حزب انسجام تشکیلاتی خود را از دست داده بود. (3)

 

قبل از اینکه به محتوی تئوریک این مناقشات پرداخته شود، مختصری در مورد سابقه فکری و تجربه سیاسی این دو شخصیت کلیدی توضیح دهید.

 

آثار متنوعی در مورد زندگی شخصی و فعالیت های مبارزاتی حیدر خان و سلطانزاده در دسترس است که به شناخت بیشتر از این دو شخصیت تاریخی کمک می کند. بی شک مسائل خطی را نمی توان و نباید به خصائل فردی و سابقه مبارزاتی افراد فروکاست. اما تجربه زیست سیاسی شان کمک می کند که بهتر گرایش های سیاسی یا گسست های فکری شان را دریابیم.

 

پروسه زندگی سیاسی این دو کاملاً متفاوت بود. حیدر در مکتب اجتماعیون عامیون ایرانی – با همه قوت ها و ضعف هایی که برشمردیم - تعلیم یافته بود؛ در انقلاب مشروطه نقش برجسته ای ایفا کرده بود. به دلیل این سابقه از آتوریته انقلابی زیادی برخوردار بود. برخلاف روایت رسمی که عمدتاً حزب توده باب کرده، حیدرعمواوغلی از ابتدا لنینیست نبود. او تحت تأثیر سوسیال دمکراسی روسیه قرار داشت و با آموزش هایی که دیده بود قبل از انقلاب مشروطه به ایران آمد. اما همان‌طور که گفته شد بیشتر تحت تأثیر اوضاع عینی و سیر رویدادها، همانند اغلب اجتماعیون – عامیون جهت گیری فکری سیاسی متفاوتی اتخاذ کرد. فعالیت هایش بعد از فتح تهران حول حزب دمکرات ایران بیشتر بیان سردرگمی تئوریک - سیاسی اش بود. هرچند حزب دمکرات در آن مقطع از دیگر احزاب و گرایش های فکری رادیکال‌تر بود اما از چارچوب مشروطه خواهی فراتر نرفت. بی جهت هم نبود که بسیاری از فعالین آن حزب مانند تقی زاده بعدها به چرخ و دنده های نظام حاکم – به ویژه در دوران سلطنت پهلوی – بدل شدند. در دوره جنگ جهانی اول نیز حیدر از زاویه ملیّون ایرانی دنباله رو امپریالیسم آلمان و امپراتوری عثمانی شد و در عمل با ارتش عثمانی متحد شد تا جبهه ای علیه انگلیس بگشاید. به این معنا از موضع لنین که جنگ جهانی اول را ارتجاعی می دانست فاصله زیادی داشت. اساساً بعد از انقلاب فوریه و اکتبر است که حیدر خان با لنین جهت گیری کرد.

 

حیدر به‌عنوان فردی شجاع و رزمنده ای که درک تئوریکش در فرایند فعالیت های عملی تکامل یافت، به مدلی برای نسل های بعد – به ویژه کمونیست های دهه چهل و پنجاه شمسی - تبدیل شد. الگویی که در خود عنصری از کم بهایی به تئوری انقلابی را با خود داشت. تحت این عنوان که باید قدم در ره گذاشت؛ این ره است که خود گوید چون باید رفت! بی شک تئوری در ارتباط با عمل تکامل خواهد یافت اما بدون تئوری انقلابی سازمان دادن عمل انقلابی میسر نیست. از نقطه نظر شناحت مارکسیستی محدودیت تاریخی در رابطه با دانستن و عمل کردن همواره موجود است اما این امر به معنای آن نیست که تئوری در عمل روشن می شود. البته در هر عملی انجام برخی خطاها به دلیل عدم شناخت کافی اجتناب‌ناپذیر است؛ خطاهایی به‌اصطلاح ضروری که حتی در برخی مواقع امکان جهش به وضع آینده را ایجاد می کنند. درهرصورت تئوری نیازمند فعالیت مستقل خود است. مغز انسان هم باید قبل، حین و بعد از هر فعالیت انقلابی عرق ریزد.

 

حیدر خان به دلیل شرکت مستقیم در انقلاب مشروطه، شناخت نسبتاً همه جانبه و دقیق تری از صحنه سیاسی و بازیگران آن داشت. این نقطه قوت وی محسوب می شد. اما در این نقطه قوت، ضعفی هم نهفته بود. او گرایش داشت نقطه عزیمت در تحلیل از جامعه را تحلیل از نیروهای سیاسی بالفعل در جامعه قرار دهد و به تحلیل طبقاتی منسجم از جامعه اهمیت کافی ندهد. این از میراث فکری و عملی اجتماعیون – عامیون دوران مشروطه بود که به مانعی برای فهم درست از دوران جدید بدل شده بود. دورانی که چارچوبش به دلیل انقلاب اکتبر به طور کیفی با گذشته فرق کرده بود. خلاصه کنیم گرایش تجربه گرایانه (امپریستی) در حیدر خان که در تزهایش نیز منعکس است مانع از آن شد که دانشی که از جزییات انقلاب در ایران داشت را در پهنه و افق گسترده تری قرار دهد. افق گسترده و راه حل جدیدی که به واسطه انقلاب اکتبر جلوی روی بشریت قرار گرفته بود. در ادامه خواهیم دید او زمانی که سعی می کند از مفهوم سازی های اولیه مستتر در تزهای لنین سود جوید، صرفاً مصداق های تجربی آن تزها را جای مفاهیم پایه ای می نشاند.

 

سلطانزاده، به نوعی نقطه مقابل حیدرعمواوغلی بود. او در 22 سالگی و در سال 1911 به عضویت حزب سوسیال دمکرات روسیه درآمد. عمده تجارب انقلابی‌اش را در روسیه و در جریان انقلاب اکتبر کسب کرده بود. گفته می شود که قبل از انقلاب اکتبر در منطقه قفقار فعالیت می کرد. ولی درگیر انقلاب مشروطه نبود و از نزدیک با مسائل این انقلاب آشنایی نداشت. او جز معدود رهبران حکا بود که از مبانی مارکسیسم آگاهی داشت. در زمینه اقتصادی و نقش سرمایه مالی صاحب نظر بود. او در کنگره دوم انترناسیونال در کمیسیون ملی مستعمراتی شرکت داشت و به عضویت کمیته اجرایی انترناسیونال سوم درآمد و تا سال ها بعد مسئولیت‌هایی درارتباط با کمینترن بر عهده داشت. سلطانزاده از 1919 وارد حزب عدالت شد. او به نمایندگی از مسکو عازم تاشکند شد و نقش مهمی در حل و فصل سازمان یابی احزاب کمونیست در منطقه ترکستان ایفا کرد. در کنگره انزلی به دبیر کلی حزب انتخاب شد. اما پس از تشکیل "کنگره ملل شرق" از دبیر کلی برکنار شد و به عنوان نماینده حکا در کمینترن حضور یافت. به مدت ده سال نماینده حزب در کمینترن بود.

 

پس از شکست جمهوری گیلان به عنوان رهبر حکا نوشتارها، کتاب ها و گزارش های متعددی در مورد مسائل انقلاب ایران، در زمینه اسلام، مسئله زنان، مسئله ارضی و وابستگی اقتصاد ایران به امپریالیسم و مشخصاً افشای دولت رضاشاه نگاشت. تصویری که از او به عنوان طرفدار تروتسکی داده می شود، واقعیت ندارد. در آثار تئوریکی که از او باقی مانده چنین گرایشی دیده نمی شود. او در جریان تصفیه های خونین دهه سی میلادی در شوروی در سال 1938 گویا به اتهام "جاسوسی" به قتل رسید.

 

سلطانزاده در جریان برکناریش از کمیته مرکزی اول، "اتهام" پیشبرد "انقلاب کمونیستی ناب" در دوره اول جمهوری گیلان را نپذیرفت و عمده خطاها را بر عهده برخی مقامات ارتش سرخ شوروی در گیلان دانست. (4) در یک نگاه کلی می توان گفت که سلطانزاده نیز همچون حیدر خان قادر به ارائه راه حل صحیح برای پیشبرد انقلاب در ایران نشد. در ادامه خواهیم دید که تکیه وی عمدتاً به تجارب کسب شده در انقلاب اکتبر و منطقه قفقاز بود و به نوعی همان مدل را می خواست در شرایط ایران بکار بندد.

 

با نگاه امروز، می توان گفت نظریاتش به پیشداوری هایی آغشته بود که موجب شد نتواند با مصاف های تئوریکی و پراتیکی جدید روبرو شود. برخی متدهای دگماتیستی اش مانع از آن می شد که پدیده های نوظهور و ضرورت گسست از مدل های پیشینی را دریابد. علیرغم اینکه بعدها تلاش زیادی کرد که واقعیات مشخص جامعه ایران را ازنقطه‌نظر مارکسیستی تئوریزه کند اما همانند اغلب هم‌عصران خود در حزب بلشویک به دلیل قالبی فکر کردن نتوانست دستاورد تعیین کننده ای از خود بجا گذارد.

 

جالب اینجاست که از منظر تاریخی اغلب احزاب کمونیستی که در آن دوران تشکیل شده بودند با چنین مشکلاتی (همچون دگماتیسم و امپریسم) روبرو بودند. اغلب این گرایش ها یا می خواستند مدل تکرار نشدنی انقلاب اکتبر را تکرار کنند یا تحت عنوان تجربه خاص، اصول، مفاهیم و شالوده های علم کمونیسم  را کم‌رنگ کنند. علمی که به‌واسطه گسست فکری لنین از انترناسیونال دوم و تجربه انقلاب اکتبر با جهش نوینی روبرو گشته بود. حزب کمونیست چین که تقریباً یک سال بعد از حکا بنیان‌گذاری شده بود، نیز با چنین مشکلات مشابهی روبرو شد.

 

باید تأکید کرد که اختلاف های شکل گرفته در آن مقطع را نمی توان به مواضع حیدرعمواوغلی یا سلطانزاده تقلیل داد. گرایش ها و ضد گرایش های متنوعی در سطوح مختلف از حزب و دولت شوروی گرفته تا حزب و دولت آذربایجان تا رهبران حکا و جمهوری گیلان در کار بود. وجوه اشتراک و افتراق درهم و بر هم بود و مهم‌تر آنکه مهر اجبارات زمانه و اضطرارهای مبارزه نظامی را نیز بر خود داشت. از این زاویه صرفاً با چپ و راست خواندن این یا آن جناح به قضاوت صحیح نمی توان دست یافت و با تکیه بر دخالت های شخصی یا تشکیلاتی این یا آن فرد در مورد این اختلاف های خطی داوری کرد. به ویژه آنکه پس از گذشت صد سال هنوز در مورد خط و عملکرد جناح های مختلف کمیته مرکزی نمی توان با دقت بالا و کاملاً مستند سخن راند. بسیاری از اسناد از بین رفته اند یا هنوز یافت نشده اند و یا در دسترس نیستند. برای مثال در دوره جمهوری گیلان و در دوران دو کمیته مرکزی دو روزنامه به عنوان ارگان حزب (روزنامه "کامونیست" - در دوره کمیته مرکزی اول و روزنامه "عدالت" - در سی شماره در دوره کمیته مرکزی دوم) منتشر می شد. روزنامه هایی چون "لوای سرخ" و "ایران سرخ" به عنوان ارگان ارتش سرخ و ارگان جمهوری نیز منتشر می شدند. متأسفانه تحقیق مستندی در بررسی محتوی این روزنامه ها موجود نیست. محدودیت اسناد تاریخی در این زمینه ها موجب می شود که تنها و تا حدی بتوان بر رئوس کلی اختلاف ها و گرایش های نظری پرتو افکند.

 

با توجه به تزهای حیدر خان و آثار سلطانزاده جدل ها حول چه مسائل گرهی تمرکز یافت؟ نسبت نظرات این دو با تزهای لنین چه بود؟

 

عناوین این مبارزه خطی را می توان چنین دسته بندی کرد: طبقات شرکت کننده در انقلاب کیانند؟ کدام طبقه باید انقلاب را رهبری کند؟ بورژوازی چه نقش و جایگاهی در این انقلاب دارد؟ جایگاه مسئله ارضی – دهقانی چیست و چه ارتباطی با رهایی ملی دارد؟ گذر به سوسیالیسم چگونه خواهد بود؟ البته موضوع امپریالیسم و نقش آن در ارتباط با چگونگی تکامل اقتصادی – اجتماعی کشور و صف بندی های طبقاتی نیز به عنوان پس زمینه اصلی جدل ها مطرح بود. این پس زمینه در تزهای حیدر خان موجود است اما عمدتاً در آثار سلطانزاده که پس از شکست جمهوری گیلان نگاشته شده، فرموله تر و بسط یافته تر قابل مشاهده است.

 

برای اینکه بحث حالت انتزاعی به خود نگیرد و بتوانیم راحت تر مباحث آن دوران را دنبال کنیم. لازم است از دغدغه های ذهنی و عملی آن دوره آغاز کنیم. به عبارتی دیگر دریابیم که مشکل چه بود؟ راه حل یا راه حل ها چه بودند؟ آنان می خواستند در کشوری انقلاب کنند که بسیار عقب مانده بود و هنوز سرمایه داری در آن انکشاف پیدا نکرده بود، بخش اعظم جمعیت یعنی دهقانان اسیر مناسبات فئودالی بودند، کشور در آستانه مستعمره شدن قرار داشت و مالکان بزرگ در اتحاد با امپریالیست های انگلیس بر کشور حکومت می کردند. ظاهراً تا قبل از ظهور امپریالیسم و به ویژه انقلاب اکتبر پاسخ چندان پیچیده نبود. به راحتی می شد حکم داد که برای نجات از این وضعیت نیاز به انقلاب بورژوا دمکراتیک نوع کهنی است تا زمینه برای انقلاب سوسیالیستی فراهم شود؛ مرحله بورژوایی عمدتاً با رهبری طبقه بورژوازی باید طی شود تا دهقانان به زمین دست یابند و آزادی های سیاسی برقرار شود. اما با ظهور امپریالیسم از یک سو بورژوازی قادر نبود نقش انقلابی سابق را ایفا کند و از سوی دیگر و مهم‌تر از هر چیز با پیروزی پرولتاریا در روسیه، کیفیت جدیدی ظهور یافت که چارچوب مبارزات در سطح جهانی را عوض کرد. در نظر گرفتن همه این‌ها نیازمند مفهوم سازی جدید بود.

 

 لنین با ارائه تزهایش چارچوب و جهت گیری کلی و اولیه ای جلو نهاد. او تلاش کرد بگوید که چگونه در کشوری که هنوز پرولتاریا شکل نگرفته می توان انقلاب پرولتری کرد. البته لنین پیش از این با تکیه به تحلیلش از امپریالیسم اثبات کرده بود که چرا و چگونه پایه عینی انقلاب در جهان فراهم شده است. (5)

 

تزهای لنین 12 بند داشت. او در ابتدا به مفهوم انتزاعی و صوری برابری در دمکراسی بورژوایی می پردازد. وظیفه اصلی احزاب کمونیست را افشای آن می داند. از این زاویه می گوید باید اوضاع و احوال مشخص تاریخی را در نظر داشت. نگذاشت رهایی ملی مانع طرح منافع طبقات ستمدیده شود. باید خط مرز روشنی بین منافع استثمارشوندگان با منافع طبقه حاکم کشید زیرا منافع "ملت" همان منافع "طبقه حاکم" است. لنین بعد از این تأکید پایه ای بر اسارت مستعمرات و ستم اقلیتی ناچیز از کشورهای سرمایه داری پیشرفته بر اکثریت عظیم مردم جهان به عنوان یکی از مختصات مهم دوران سرمایه مالی و امپریالیسم اشاره می کند. او مبارزه برای محو استعمار و ستم ملی را شرط پیروزی بر سرمایه داری می داند و این کار را بدون سرنگون ساختن ملاکین و بورژوازی میسر نمی داند. از همین زاویه کلیت مسئله را به دیکتاتوری پرولتاریا گره می زند که در مرکز حوادث سیاسی جهان قرارگرفته بود. برای نخستین بار دولتی در تاریخ بشر متولد شده بود که آگاهانه برای محو تمامی اشکال ستم و استثمار می کوشید. قدرت دگرگون کننده ای که پاسخگوی ضرورت های زمانه بود و به عنوان تنها را ه حل ممکن توجه تمامی مردم جهان را به خود جلب کرده بود.

 

بخش هایی از تزهای لنین به چگونگی رفع ستم ملی در شوروی اختصاص دارد. او خواهان اتحاد جمهوری های شوروی، اتحاد اقتصادی آن‌ها و ایجاد اقتصاد جهانی واحد سوسیالیستی و در پیش گرفتن انترناسیونالیسم پرولتری در مقابل ناسیونالیسم به ویژه در کشورهای پیشرفته سرمایه داری می شود. او پافشاری می کند که مصالح مبارزه پرولتری در یک کشور باید تابع این مبارزه در مقیاس جهانی باشد. لنین بر این بستر عمومی یعنی ناتوانی بورژوازی در حل مسئله ملی و گره خوردن آن به دیکتاتوری پرولتاریا به طور مشخص به مستعمراتی که در آن مناسبات ماقبل سرمایه داری غلبه دارد می پردازد. از یکسو بر کمک احزاب کمونیست به جنبش های رهائی‌بخش ملی تأکید می ورزد. از سوی دیگر بر لزوم مبارزه علیه روحانیون و سایر عناصر مرتجع صاحب نفوذ در این کشورها انگشت می گذارد. او همچنین از ضرورت مبارزه با پان اسلامیست ها سخن می راند که می کوشند از جنبش رهایی بخش ضد امپریالیستی برای تحکیم موقعیت خان ها و آخوندها استفاده کنند.

 

یکی از مهم‌ترین بندهای این تزها، لزوم پشتیبانی از جنبش دهقانی علیه مالکان بزرگ و بر ضد هرگونه مظاهر یا بقایای فئودالیسم و اتحاد پرولتاریای کمونیست اروپای باختری با جنبش انقلابی دهقانان در خاور است. او رهنمود می دهد که باید با برپایی شوراهای زحمتکشان پایه های نظام کمونیستی تقویت شود. نکته برجسته دیگر، هشدارش در مورد کسانی است که سعی می کنند به جریان های رهائی‌بخش بورژوا دمکراتیک در این کشورها رنگ کمونیسم زنند. لنین فقط جنبش هایی را لایق حمایت دانست که مانع اتحاد کمونیست‌های واقعی در یک حزب واحد پرولتری نشوند و از کمونیست‌ها نیز خواست که ضمن اتحاد موقتی با دمکراسی بورژوایی در مستعمرات، با آن‌ها نیامیزند تا استقلال جنبش پرولتری حتی در نطفه ای ترین شکل آن بی چون و چرا محفوظ بماند. در خاتمه نیز تذکر می دهد که باید به احساسات ملی در این کشورها توجه کرد و برای مبارزه با خرافات و تنگ نظری ملی به گذشت های معینی تن داد.

 

این مفهوم سازی اولیه بی شک راهگشا بود اما کافی نبود. تزها از این زاویه که برای رسیدن به سوسیالیسم در مستعمرات نیازی به عبور از سرمایه داری نیست، بسیار تعیین کننده بودند. اما لنین تا آن حد از روشن بینی علمی برخوردار بود که در سخنرانی اش پیرامون این تزها در ارتباط با فرایند انقلاب در مستعمرات تأکید کند که: «ابزار لازم برای این کار را نمی توان از قبل تعیین کرد. این ابزار از طریق تجربه عملی کسب خواهد شد ... این‌هاست مسائلی که شما حل آن‌ها را در هیچ کتاب کمونیستی نمی یابید ... از این لحاظ در برابر شما وظیفه ای قرار دارد که سابقاً در برابر کمونیست‌های جهان قرار نداشت.» به جرئت می توان گفت که تجربه چندماهه اول جمهوری گیلان صحت این گفته ها بود.

 

هرچند سلطانزاده نسبت به حیدر خان بیشتر به مفهوم سازی های لنین تکیه می کرد اما در حیطه نظری و عملی هر دو نتوانستند به وظیفه ای که لنین جلو نهاد پاسخ دهند. بی شک به درجات متفاوت اشکالات متدیک آن دو مانع دست و پنجه نرم کردن صحیح شان با واقعیت مادی به طریق علمی شد. اما محدودیت های تاریخی شناخت را نیز باید در نظر گرفت. مشکل بتوان با تکیه به یک تجربه (یا طی فرایند کسب یک تجربه کوتاه مدت) به مفهوم سازی های تئوریک همه جانبه ای دست یافت. این محدودیت شناخت، البته شامل لنین نیز می شد.

 

بالاخره مرکز ثقل اختلاف ها بین کمیته مرکزی اول و دوم چه بود؟ آیا تزهای لنین برای پیشبرد امر انقلاب در ایران کافی نبود؟

 

واقعیت از خود نشانه های جدیدی بروز داد و طالب خوانش تئوریک صحیح بود. مهم‌ترین شاخص این نشانه های جدید، ضرورت گذر از مراحل و زیر مراحل مختلف برای رسیدن به اهداف نهایی بود. نیاز به تبیین جامع تری از وضعیت بود تا هم مراحل، هم ارتباط میان مراحل با یکدیگر و با هدف نهایی روشن شود. تصور اولیه همگان این بود که با همان روش و سرعتی که امر انقلاب در قفقار پیش رفت می توان در ایران نیز پیشروی کرد. اما صحنه متفاوت تر و پیچیده تر بود. ایران جزئی از امپراتوری تزاری نبود که ارتش سرخ بتواند به راحتی در آن در دفاع از جنگ های انقلابی داخلی دخالت کند. قدرت مرکزی کشور شوراها در منطقه قفقاز (به عنوان بخشی از کشور بزرگ روسیه) نقش تعیین کننده ای در تناسب قوای میان انقلاب و ضدانقلاب داشت. بسیاری از مشکلات با تکیه به این قدرت مرکزی انقلابی حل و فصل شد. به ویژه در مناطقی که پرولتاریا هنوز شکل نگرفته بود و یا کمونیست ها در آن از موقعیت ضعیف تری برخوردار بودند.

 

زمانی که نمایندگان میرزا در ملاقات با مقامات دولت شوروی برای توجیه مخالفت خویش با انقلاب ارضی، از برخی مشکلات در مورد تقسیم زمین در منطقه گیلان سخن راندند پاولوویچ (از مقامات کمینترن که مدافع خط سلطانزاده بود) مثال اوکراین و گنجه را آورد که در آن کمونیست ها با شورش ارتجاعی دهقانان تحت رهبری ملاکان روبرو شده بودند و با تکیه به ارتش سرخ این مشکلات را حل کردند. کمونیست های آن دوره فکر می کردند با اعمال دیکتاتوری نظامی می توان سریع به هدف دست یافت. اینکه محتوی طبقاتی این دیکتاتوری در ایران چیست، روشن نبود. مشخص نبود که این دیکتاتوری ادامه و بسط دیکتاتوری پرولتاریا شوروی در ایران است یا نوع دیگری از دیکتاتوری پرولتاریاست و معلوم نبود که چگونه منافع متحدین طبقاتی خود را در نظر می گیرد. (6)

 

لنین و بلشویک ها تصویر خاصی از روند پیشروی انقلاب جهانی داشتند. آنان جمهوری شوروی را مرکز موقتی می دانستند که انقلاب را به خارج از مرزهایش گسترش می دهد یا از نقاط دیگر، جمهوری های شورایی بیشتری به آن اضافه خواهد شد. مشکل این مدل فقط این نبود که متکی بر واقعیت روند تکوین انقلاب در سطح جهانی نبود. بلکه فرایند پیشرفت انقلاب در یک کشور با انقلاب جهانی را تقریباً بدون تضاد می دید. این دیدگاه موجب شد که همگونی منافع میان شوروی با پیشروی انقلاب در سایر نقاط جهان مطلق شود و تکامل مارپیچی پیشرفت انقلاب جهانی و تضادهای واقعی میان منافع کشور سوسیالیستی با انقلاب جهانی نادیده انگاشته شود. همگونی و مبارزه ای در این تضاد موجود بود. نمی شد منافع انقلاب در یک کشور را در همه حال و در همه شرایط پابه‌پا و موازی با منافع انقلاب جهانی قلمداد کرد. این درک تا حدی در دوران عقب نشینی کامل ارتش سرخ از ایران مشکل ساز شد که هنگام بررسی شکست جمهوری بدان خواهیم پرداخت.

 

بر پایه درکی که از پیشرفت انقلاب جهانی موجود بود، گذار کشورهای مستعمره به سوسیالیسم عملاً منوط به کمک دولت شوروی و پرولتاریای کشورهای پیشرفته می شد. البته این نظر را مارکس زمانی در ارتباط با دورنمای انقلاب در روسیه پیش نهاده بود؛ در دوره ای که روسیه هنوز قدم در راه سرمایه داری شدن نگذاشته بود. می دانیم که بعدها انترناسیونال دوم تئوری رشد نیروهای مولده را جلو گذاشت. آنان باور داشتند که بدون سطح لازمی از تکنیک و تمدن و صنعتی شدن و غلبه صنعت بر کشاورزی سوسیالیسم امکان پذیر نیست. آنان از این زاویه بر عقب ماندگی روسیه انگشت می نهادند و غیرممکن بودن ساختمان سوسیالیسم در شوروی را نتیجه می گرفتند. لنین علیه این تئوری جنگید. او مشکل را به رسمیت شناخت اما پرسش مهمی طرح کرد چه کسی می تواند تعیین کند که سطح این رشد چقدر باید باشد تا گذر به سوسیالیسم را امکان پذیر شود و چرا نتوان پس از کسب قدرت سیاسی این کار را انجام داد؟ علیرغم این مبارزه اغلب کمونیست‌ها من‌جمله لنین تا حدی سطح رشد نیروهای مولد در هر کشور را برای برقرار سوسیالیسم ضروری می دیدند. سلطانزاده و حیدر خان، هم ‌چنین می اندیشیدند. هر دو از مبارزه طبقاتی و ضرورت انقلاب اجتماعی سخن می راندند اما فقدان صنعت و پرولتاریای صنعتی را معضل جدی برای برقراری سوسیالیسم می دانستند. سلطانزاده در این زمینه کمک کشور شوراها را تعیین کننده می دید و حیدر خان فکر می کرد، در جریان تکامل انقلاب و راندن انگلیسی ها به‌طور طبیعی و به تدریج ایران به مدار نظام کمونیستی سوق پیدا خواهد کرد. (7)

 

از ‌نظر مبانی تاکتیکی نیز تزهای لنین با چالش روبرو شده بود. لنین به‌درستی بر پایان نقش و رسالت تاریخی بورژوازی در زمینه پیشبرد تحولات دمکراتیک انگشت نهاد اما درصحنه عمل بخش هایی از بورژوازی در این کشورها در مقاطعی ظرفیت های مبارزاتی معینی از خود نشان می دادند که قابل صرف‌نظر کردن نبود. زیرا مستقیماً بر تناسب قوای میان انقلاب و ضدانقلاب اثرمی گذاشت. برای ایجاد تناسب قوای مساعد جلب و جذب یا خنثی و بی‌طرف کردن و گاها مبارزه جدی با این بورژوازی ضروری بود. شرکت بورژوازی در انقلاب به معنای مقابله بیشتر با نفوذ ایدئولوژیک سیاسی آنان در بین توده ها نیز بود.

 

در زمینه چگونگی پیشبرد انقلاب ارضی نیز مشکلات و پیچیدگی‌ها متفاوت از روسیه بود. سلطانزاده پس از شکست جمهوری گیلان در یکی از آثارش نوشت که در کمیسیون ملی مستعمراتی دومین کنگره کمینترن با حضور لنین در مورد ایران بحثی درگرفت. اعضای کمیسیون از باکو تحت تأثیر وقایع گنجه استدلال کردند که زمان برای انقلاب دهقانی در ایران مساعد نیست زیرا با توجه به عدم آگاهی دهقانان ممکن است با شورش های ارتجاعی به رهبری مالکان روبرو شویم. لنین پس از شنیدن دقیق اظهارات همه طرف ها گفت: «در کشورهایی به عقب ماندگی ایران که بخشی از زمین ها در دست زمین‌داران است شعار انقلاب دهقانی بزرگ‌ترین اهمیت را برای دهقانان دارد و تا آنجا که به خیزش دهقانان مربوط می شود در کشور ما هم رخ می دهد و این بدان معناست که نباید از سیاست ارضی چشم پوشی کنیم.» لنین بر سیاست پایه ای درست تأکید کرد اما این امر هنوز با ارائه سیاست ارضی دقیق منطبق بر اوضاع و احوال مشخص ایران فاصله داشت. همه این واقعیت ها ضرورت عبور از مراحل مختلف و خوانش تئوریک صحیح از آن‌ها را نشان می داد. در مقابل این ضرورت دو گرایش اساسی شکل گرفت. گرایشی به مرحله گرایی کامل در غلتید که در تزهای حیدر خان منعکس است و گرایش دیگر توجهی به این مراحل نمی کرد که تا حدی در آرای سلطانزاده قابل رؤیت است.

 

با نگاه امروز، چه کمبودها و خطاهایی در تزهای حیدر خان و نظرات سلطانزاده قابل مشاهده است؟

 

چند محور اصلی نادرست در تزهای حیدر خان عیان است. او با صراحت بر رهایی ملی به عنوان مرحله اول مبارزه تأکید می کند و استقلال کامل سیاسی اقتصادی ایران را هدف این مرحله می داند تا شرایط برای گذر به مرحله بعدی آماده شود. تزها تصور اینکه انقلاب می تواند بر زمینه مبارزات طبقاتی به وجود آید و از همان آغاز زیر پرچم کمونیستی برود را نادرست می داند.

 

مهلک ترین خطای حیدر خان این است که در این مرحله از انقلاب خرده بورژوازی تجاری را یگانه طبقه قادر به رهبری سیاسی می دانست. او علت این امر را عدم توسعه سرمایه داری و فقدان پرولتاریا صنعتی در جامعه ای می دانست که در حال عبور از سیستم پدرشاهی – فئودالی و قبیله ای به سرمایه داری بود. ازنظر او با ویرانی صنایع محلی و پیشه وری و ورشکستگی دهقانان بی زمین طبقه گسترده ای به نام لومپن پرولتاریا شکل گرفته که هرچند غیر متشکل و فاقد آگاهی طبقاتی است اما بسیار انقلابی است. او معتقد بود که در جریان مبارزه علیه امپریالیست های انگلیس باید این طبقه و دهقانان و مستمندان شهری را متحد و متشکل کرد تا پس از پیروزی بر امپریالیست های انگلیس مبارزه ملی را به مبارزه طبقاتی و نهضت آزادی‌بخش را به نهضت کمونیستی بدل کرد.

 

 حیدر خان در تزهایش برای جلب نظر دهقانان نسبت به مبارزه رهائی‌بخش ملی از مصادره املاک بزرگ به نفع آنان سخن می راند و این اقدام را لطمه ای به منافع خرده بورژوازی و بورژوازی نمی داند. اما در بخش برنامه حداقلی که برای حزب ارائه می‌دهد هم از شعار ملی کردن زمین های متعلق به مالکان بزرگ و ایجاد ذخیره زمین های ملی دفاع می کند هم از واگذاری املاک خصوصی (که بیش‌ازحد نصاب بوده) به مالکیت کامل دهقانان حمایت می کند. او تحقق این خواست ها و مطالبات اجتماعی دیگر را در چارچوب نظام بورژوا – دمکراتیک قابل اجرا می داند. تزها در زمینه مبارزه با اوهام و خرافات مذهبی در میان دهقانان خواهان حداکثر احتیاط است.

 

روح حاکم بر تزها و برنامه حداقل حیدر خان، تکامل هر چه بیشتر انقلاب بورژوایی است تا شرایط برای گذر به سوسیالیسم فراهم شود. در این میان نه محتوی طبقاتی دولت آینده مشخص است نه از نقش رهبری کمونیستی بر کل فرایند انقلاب خبری است. تزها در زمینه شکل حکومتی، شکل شورایی را بدون محتوی پرولتری به عنوان مناسب ترین شکل دمکراتیک پیشنهاد می کند.

 

سپردن رهبری به خرده بورژوازی تجاری پیشاپیش راه را بر گونه تحول قاطع انقلابی حتی در چارچوب بورژوا – دمکراتیک نیز محدود می کند تا چه رسد به اینکه انقلاب به مراحل بالاتری تکامل یابد. آن هم در کشوری که بورژوازی (و حتی خرده بورژوازی) تجاری آن بندهای محکمی با زمین‌داری داشت. انگار وظیفه کمونیست ها صرفاً حمایت از رهبری خرده بورژوایی و هول دادنش به جلو بود. در همین راستا حیدر خان در تزهایش راه را برای شرکت در انتخابات و ورود به بلوک های انتخاباتی در همکاری با متحدینی چون کوچک خان برای شرکت در مجلس شاه را نیز بازگذاشت.

 

هرچند حیدر خان خود را طرفدار لنین می دانست اما آشکارا در نظراتش از تزهای لنین فاصله می گیرد. به نظر می رسد در عصر و دوره انتشار کتاب دو تاکتیک لنین متوقف مانده و تغییر اساسی که در روح زمانه صورت گرفته را هنوز درنیافته است. هرچند از برخی مفاهیم چون ضرورت مبارزه با سرمایه داری جهانی، حکومت شورایی و ورود به مدار نظام کمونیستی سود می جوید اما این مفاهیم یا گواه تجربی صرف دارند (همانند شورا به عنوان دمکراتیک ترین شکل حکومتی بدون محتوی پرولتری) یا بسیار دور از واقعیت امروز (همانند ضرورت گذار به مبارزه طبقاتی و گذار به سوسیالیسم در آینده ای نامشخص) مورد استفاده قرار می گیرند.

 

آنچه عجیب است حیدر خان و همچنین سلطانزاده اشاره ای به نکته لنین در مورد پان اسلامیسم و ضرورت مبارزه با آن نمی کنند. حیدر خان در مقابله با عقاید اسلامی محتاط است و تقریباً در همان مقطع سلطانزاده در نوشته خود به نام "جنبش کارگری و دهقانی در خاور" (1922) فناتیسم مذهبی که به اسلام نسبت می دهند را غلوآمیز می داند. او علیرغم اینکه پان اسلامیسم و جنبش "تجدید حیات" خلافت اسلامی را ارتجاعی و متعلق به قشرهای بالای اشرافیت فئودالی و روحانیت می داند از آن به عنوان یک نیروی کمکی در مبارزه با سرمایه داری اروپائی نام می برد. (8)

 

برگردیم به آرای سلطانزاده که درمجموع خطش در مقابل حیدر خان قرار می گیرد. البته سند مشخصی از سلطانزاده در دسترس نیست که در بحبوحه جمهوری گیلان نوشته شده باشد. به‌غیراز برخی اظهارات جسته و گریخته از وی در کنگره انزلی و قبل از آن، برنامه کنگره اول حزب که به‌طور جمعی ارائه شد و همچنین برخی نکات که در جلسات حل اختلاف میان کمیته مرکزی اول و دوم بیان کرده بود.

 

سلطانزاده نخستین بار قبل از تصرف باکو در 25 مارس 1920 در مقاله ای در شماره 25 روزنامه "ایزوستیا" استدلال کرده بود که «تقریباً همه کشورهای شرق بسیار به وضع امپراتوری سابق روسیه شبیه اند که صنایع آن عمدتاً به کمک سرمایه خارجی می گردید ... مردم روسیه از آن رو که تحت استثمار کشورهای پیشرفته اروپایی قرار داشتند توانستند آسان تر و سریع تر از دیگران گام در راه انقلاب اجتماعی بگذارند.» از همین رو اصرار می ورزد که انقلاب در خاور همچون روسیه باید سوسیالیستی باشد. در مقاله ای دیگر به نام "درباره کنگره حزب کمونیست ایران (عدالت) " در شماره 28 نشریه کمونیست در 5 ژوئن 1920 اظهار داشت که "ایران در یک موقعیت انقلابی در بالاترین سطح قرار دارد ... به دلیل انقلاب سوسیالیستی در روسیه شوروی و در حالی که طبقه کارگر سراسر جهان در تدارک مبارزه علیه استثمارگران خود است ... مبارزه حزب کمونیست ایران صد برابر تسهیل شده است. ... ایران نخستین کشور شرقی خواهد بود که پرچم سرخ انقلاب سوسیالیستی را بر فراز ویرانه های سلطنت به اهتزاز در خواهد آورد."

 

در همان دوران سلطانزاده در کنگره دوم انترناسیونال مخالف این اظهاریه لنین بود که گفته بود: "نباید دنبال انطباق اصول شوروی به جوامع پدرسالار – دهقانی بود". سلطانزاده در مقابل تأکید کرد که باید به شورای دهقانان همچون شوراهای کارگران در مستعمرات فاقد پرولتاریا نگریست. بر مبنای چنین نگرشی بود که برنامه اول حزب خواهان دمکراسی شورایی، دیکتاتوری پرولتاریا به سبک و سیاق شوروی شد. (9) بر پایه این برنامه حزب استراتژی سیاسی کوتاه مدت سرنگونی شاه؛ اخراج انگلیسیان و مبارزه علیه خان ها و زمین‌داران بزرگ را اتخاذ کرد. روح کلی حاکم بر برنامه و استراتژی کنگره اول را نمی توان نادرست خواند اما روشن است که هنوز اصطکاکی با صحنه واقعی نبرد پیدا نکرده است. این برنامه بیشتر بیان دیدگاه کمونیست های است که هنوز با مشکلات واقعی دست‌وپنجه نرم نکرده بودند و فکر می کردند همه چیز روشن است و امور به روال انقلاب روسیه پیش خواهد رفت. جالب اینجاست که لنین با جملات کوتاه و معناداری که در کنار متن پیشنهادی سلطانزاده در ارتباط با مسائل ملی مستعمراتی یادداشت کرد ضعف روش و دیدگاه او را به تیزی آشکار کرد. لنین نوشت: «هنوز "پاسخ مشخص نیست." نه تنها سازمان های شورایی هم چنین احزاب (در ترکیب و تکالیف خود) باید با سطح کشورهای مستعمراتی شرق مطابقت نمایند. "اصل این است."»

 

در اسنادی که پس از فروپاشی شوروی قابل دسترس شده اند، مشخص شده که سلطانزاده در جلسات بررسی اختلافات، نظرات خود را تعدیل کرد و قبول کرد که در کشوری عقب مانده همچون ایران باید حزب شکیبا باشد و «تمام مراحل انقلاب بورژوایی را دنبال کند و امکان ناپذیری گذار فوری به کمونیسم را در نظر داشته باشد.» بعدها نیز در آثار دیگرش مدام بر تزهای لنین مشخصاً بر ضرورت رهبری پرولتری تأکید می کرد. این تأکید او در مقابل حیدر خان که رهبری را به خرده بورژوازی تجاری می سپرد بسیار درست و اصولی بود و این از نقاط قوت او بود. اما قبول رهبری پرولتری امری فرمال نیست. بدون خوانش صحیح از واقعیت مادی و ارائه راه حل صحیح، امر رهبری کمونیستی به ادعایی ایدئولوژیک بدل می شود. با هیچ ایدئولوژی (هرچند انقلابی و رو به آینده و ضروری باشد) نمی توان ساختار مادی جهان را درک و تغییر داد. تنها برخورد علمی است که توان انجام این کار را دارد.

 

درعین‌حال، هنوز نیاز به شواهد و کسب تجارب انقلابی بیشتر بود تا بتوان به مفهوم سازی عمیق‌تر و همه جانبه تر در زمینه پیشبرد انقلاب در مستعمرات و نیمه مستعمرات دست یافت. سلطانزاده همراه با کمینترن تلاش هایی برای صورت بندی تئوریک مسئله انجام داد اما به موفقیت چندانی دست نیافت. (10) مصوبات کنگره های کمینترن به ویژه کنگره ششم در سال 1928 که علیرغم جهت گیری های کلی انقلابی آغشته به اکونومیسم و ماتریالیسم مکانیکی بودند راه را بر تکامل تئوری مسدود کردند. مفهوم سازی تئوریک در این زمینه اساساً در پروسه انقلاب چین اتفاق افتاد. مائو با مفاهیمی چون "انقلاب دمکراتیک نوین تحت رهبری حزب کمونیست"، "اتحاد استراتژیک میان کارگران و دهقانان" و "استراتژی جنگ درازمدت خلق" توانست به پرسش های اساسی که زمانی مقابل حزب کمونیست ایران قرار گرفته بود، پاسخ دهد. (11

 

سرانجام، چگونه باید در مورد این اختلاف خطی در دوران جمهوری گیلان داوری کرد؟

 

تا حدی داوری نهایی مشکل است. از منظر تاریخی اگر بخواهیم قضاوت کنیم باید بگوییم هنوز رهبران حکا از تجربه کافی برخوردار نبودند. به قول یک ضرب المثل چینی هنوز نیاز بود که "با لمس سنگ زیر پا از رودخانه گذر کنند."

 

در نگاه کلی می توان گفت زمانی که کمونیست ها دوراندیشی را کنار نهند جهت را گم می کنند و زمانی که واقع بین نباشند به موفقیت دست نمی یابند. بدون وسعت نظر سردرگمی ببار می آید و بدون دقت نظر پیروزی حاصل نمی شود. هر دو شکل این اشکالات در حکا موجود بود. می دانیم که مرحله گرایی حیدر خان به فاجعه انجامید و توجه نکردن به مراحل، توسط سلطانزاده ناکامی ببار آورد.

 

از منظر سیاسی - طبقاتی نیز باید گفت که هر یک از این گرایش های خطی پایه اجتماعی خود را در جامعه داشتند. به این معنا که در تحلیل نهایی هر خط یا گرایشی به ناگزیر با آمال و آرزوهای اقشار و طبقات معینی در جامعه منطبق می شود. هرچند که حاملان یا تدوین کنندگان آن گرایش خود نخواهند یا نسبت بدان آگاه نباشند. تزهای حیدر خان کاملا به تمایلات ناسیونالیستی و بورژوا دمکراتیک انقلابی در جامعه پاسخ می داد. این تزها بیشتر بیان آمال و آرزوهای بورژوا دمکرات‌های انقلابی بود که تمایلی به کمونیسم داشتند یا حداقل در کمونیسم این توان را می دیدند که جامعه را از عقب ماندگی فئودالی برهاند و پیشرفتی حاصل شود.

 

در مقابل، آرای سلطانزاده نیز در تحلیل نهایی تا حدی تمایلات خرده بورژوایی در جامعه را ارضاء می کرد. خرده بورژواهایی که به دلیل نابسامانی های ناشی از جنگ جهانی اول به سرعت دچار فقر، ورشکستگی و بیکاری شدند و به همین دلیل می خواستند سریع تر به دمکراسی اقتصادی و سیاسی دست یابند. جالب است که سلطانزاده در ارزیابی از عقب‌گرد میرزا بر ضرورت روی آوری به خرده بورژوای در کنار بخش پیشتاز کارگران و دهقانان برای پیشبرد انقلاب اجتماعی انگشت نهاد. خط و گرایشی که با بی تابی وعده پیروزی سریع می داد، بیشتر به مذاق خرده بورژواهای دمکرات خوش می آمد.

 

در تحلیل نهایی پایه اجتماعی هر دو گرایش – حتی اگر آن‌ها را چپ و راست یا بورژوایی و خرده بورژوایی نام گذاری کنیم - در تحلیل نهایی هر یک به طریقی به هم می رسیدند یا در مقاطع مختلف به هم تبدیل می شدند. در پیچ‌وخم های انقلاب فاصله زیادی بین راست روی بورژوا دمکرات‌ها با چپ روی خرده بورژواهای دمکرات نیست. به ویژه اگر خط صحیحی در رهبری انقلاب نباشد.

 

از نگاه امروز و از منظر تکامل تئوری ها باید گفت عقب ماندگی های اقتصادی – اجتماعی جامعه معضل واقعی بود. وظایف خاصی پیشاروی کمونیست ها قرار داشت که نمی توانستند نسبت به آن بی تفاوت باشند. این وظایف تاریخا در جنبش کمونیستی وظایف بجا مانده از انقلاب بورژوائی نام گرفت و انجامش بر عهده طبقه کارگر افتاد. هدف و شیوه انجام این وظایف تحت رهبری پرولتری نمی توانست همانند بورژوازی باشد. مفهوم سازی مائو در زمینه "انقلاب دمکراتیک نوین تحت رهبری طبقه کارگر" مهم بود. زیرا نشان داد که مراحل مختلف انقلاب کمونیستی در کشورهای تحت سلطه جزئی از یک فرایند واحد هستند. دیوار چین این دو مرحله را از هم جدا نمی کند. مائو تأکید کرد که به دلیل مبارزه علیه فئودالیسم و سلطه امپریالیسم و به دلیل مبارزه با بورژوازی بزرگ (در قالب سرمایه داری بوروکراتیک) انقلاب از سرشت دوگانه ای برخوردار است و باید به گونه ای هدایت شود که سرشت سوسیالیستی بر سرشت دمکراتیک غلبه کند. درنتیجه انجام وظایف انقلاب در مرحله نخست باید به گونه ای صورت گیرد که راه را بیشتر برای سوسیالیسم هموار سازد نه سرمایه داری. برای مثال آنچه که در طی جنگ طولانی مدت خلق در مناطق پایگاهی و پس از کسب سراسری قدرت طی سه سال در زمینه انقلاب ارضی و قطع سلطه امپریالیسم در چین انجام شد زمینه را برای گذر سریع به سوسیالیسم فراهم کرد. به همین دلیل بعدها در نیمه اول دهه شصت میلادی مائو در کتاب "نقد اقتصاد شوروی" در جمع‌بندی جدیدش عنوان کرد که "دمکراسی نوین شکلی از دیکتاتوری پرولتاریاست." (12)

 

از زمان مارکس تاکنون همواره بر سر محتوی و نام انقلاب جدل های زیادی بوده است. مارکس ثابت کرد که در عصر سرمایه داری دردهای گوناگون جامعه تنها یک راه حل دارد این راه حل هم نامش انقلاب کمونیستی است. پس از مارکس به دلایل گوناگون (درست و نادرست)، به تدریج تغییراتی در این نام‌گذاری ها صورت گرفت، انقلاب کمونیستی به انقلاب سوسیالیستی تغییر یافت، انقلاب سوسیالیستی به انقلاب دو مرحله ای تقسیم شد، انقلاب دمکراتیک تحت رهبری طبقه کارگر فرموله شد، انقلاب پرولتری به انقلاب کارگری بدل شد، برنامه انقلاب به برنامه حداقل (دمکراتیک) و حداکثر (سوسیالیستی) تقسیم شد و دیوار چین میان آن‌ها کشیده شد، انواع و اقسام برنامه های انتقالی و دوران گذار دمکراتیک به سوسیالیسم طراحی شدند. قطعاً برخی از این نام‌گذاری ها آشکارا غلط بودند، برخی دیگر غلط مصطلح بودند و برخی دیگر ناشی از رویارویی با ضرورت های عینی پیش پای کمونیست‌ها در انقلاب های گوناگون در قرن بیستم بود. از همان نوع ضرورت‌های تاکتیکی متفاوتی که مانیفست کمونیست مارکس و انگلس نیز بدان توجه داشت. اما آنچه که به‌مرور به‌ویژه پس از شکست سوسیالیسم در قرن بیستم کمرنگ شد، محتوی انقلاب کمونیستی و نام حقیقی اش است. نه به این معنای کودکانه که فردای کسب قدرت سیاسی فوراً کمونیسم برقرار خواهد شد بلکه تأکید بر دورنما و افقی است که باید مدام در بین توده ها به عنوان تنها راه حل انقلابی ضروری و ممکن طرح شود و تمامی اقدامات و گام‌ها با آن سنجیده شود. انقلاب کمونیستی، یعنی تأکید بر اهداف و جهت گیری های پایه ای و نهائی علیرغم مراحل و موقعیت هایی که این انقلاب با آن روبرو است، اینکه هر کشور در چه سطح از تکامل سرمایه دارانه قرار داشته باشد، تغییری در این واقعیت نمی دهد که تنها راه برای حل معضلات تمامی کشورهای جهان پیشبرد انقلاب کمونیستی است. این امر برخاسته از یک واقعیت عینی است. کلیه واقعیت های سیاسی اقتصادی جهان امروز در پرتو تضاد اساسی عصر – تضاد میان مالکیت خصوصی و تولید اجتماعی – قابل توضیح و تغییر هستند. ضرورت رهبری کمونیستی بر هر فرایند انقلابی از این واقعیت مادی کلان در سطح جهانی بر می خیزد و ربطی به کمیت پرولتاریا در این یا آن کشورمشخص ندارد. بدون تکیه به این پایه مادی و نقش تعیین کننده آن نمی توان ملاحظات تاکتیکی در هر کشور را به‌درستی تعیین کرد و از مرحله گرایی فاصله گرفت.

 

درک از امپریالیسم و رابطه آن با ساخت اقتصادی – اجتماعی ایران چه نقش و جایگاهی در مناقشات درون حزب کمونیست ایران داشت؟

 

می توان گفت این موضوع پس زمینه اختلاف ها بوده اما سندی در دست نیست که نشانه بحث و جدل جدی در این زمینه باشد. در تزهای حیدر خان اشاراتی کوتاه به امپریالیسم می شود. اما از سلطانزاده آثار مدون تری بجا مانده است. فرموله ترین اثر او "خطوط انکشاف ایران" نام دارد که سال ها بعد در سال 1928 برای مقابله با نظرات غلطی که رضاشاه را بورژوازی ملی می دانستند، نگاشته شد. ناگفته نماند خود وی در شکل گیری این اشتباه نقش داشت. رهبری حکا و کمینترن در ابتدا نتوانستند ماهیت طبقاتی رضاخان را درست تشخیص دهند.

 

حیدر خان و سلطانزاده هر دو جامعه ایران را در مرحله گذار از فئودالیسم به سرمایه داری و سلطه امپریالیسم را مانعی برای این گذار می دانستند. حیدر خان رخنه سرمایه داری جهانی را عامل محو صنایع پیشه وری ایران می دانست و انحصار مالی توسط بانک های خارجی را موجب ورشکستگی تجار قلمداد می کرد. سلطانزاده (البته در آثار پسینی تر) نظرات متفاوت تری ارائه می دهد. او نیز امپریالیسم را بزرگ‌ترین مانع رشد سرمایه داری در ایران می دانست ولی از نقطه نظر تئوریک قبول داشت که ممکن است ایران زمانی سرمایه داری شود اما بین انکشاف سرمایه داری توسط سرمایه داخلی با توسعه آن تحت سلطه سرمایه خارجی تفاوت می گذاشت. او صدور سرمایه به ایران را عاملی برای تقویت پایه رهایی ملی می دانست زیرا از یکسو باعت شکل گیری طبقه سرمایه دار بود و از سوی دیگر با احداث کارخانجات به تشدید تضاد میان پرولتاریا و بورژوازی کمک می کرد. در مجموع او ویژگی اصلی ساخت اقتصادی – اجتماعی ایران را "پیوند میان سرمایه تجاری – ربایی با اقتصاد فئودالی و توسعه بسیار بسیار آهسته سرمایه داری" می داند. به نظر او سرمایه تجاری – ربایی برخلاف غرب قادر به تحول شیوه تولیدی نبوده و بورژوازی تجاری ایران فقط نقش واسطه با سرمایه داران خارجی را ایفا می کند. زیرا نقشی در اتصال حلقه های مختلف بازار داخلی با هم ندارد. این کار بر عهده خرده بورژوازی تجاری است که به سرمایه داران خارجی وابسته نیست.

 

سلطانزاده فرصت آن را داشت که مبانی تئوریک بحث هایش را روشن کند. او با تکیه به فرازهایی از کتاب کاپیتال و تئوری های ارزش اضافی مارکس باور داشت که سرمایه اروپائی برای تحقق ارزش اضافی می کوشد کشورهای دارای مناسبات فئودالی و پدرسالارانه را به عرصه مبادلات کالایی و اقتصاد کالایی بکشاند و آنان را به خریداران کالاهای فرآورده های صنعتی و فروشندگان مواد خام بدل سازد. امری که موجب نابودی تولید خانگی از اقتصاد دهقانی و صنایع پیشه وری می شد.

 

سلطانزاده علیرغم برخی نظرات خاصی که داشت در مجموع مدافع تزهای اقتصادی کنگره ششم کمینترن بود. در آن کنگره بر پایه تئوری "بحران عمومی" مطرح شد که امپریالیسم نه می خواهد و نه می تواند نیروهای مولد را در کشورهای تحت سلطه رشد دهد. هرچند این تئوری به ظاهر با برخی شواهد تجربی همراهی داشت و منطبق بر توسعه محدود سرمایه دارانه در آن دوران در اغلب کشورهای تحت سلطه بود. اما ازنظر تئوریک کاملاً نادرست بوده و خلاف قوانینی حرکت سرمایه بود که مارکس کشف کرده بود. (13)

 

مارکس در مورد ساختار اقتصادی مستعمرات کار زیادی صورت نداده بود. او در کاپیتال نشان داد که چگونه فرآورده هایی که تحت شرایط ماقبل سرمایه داری (مشخصاً در مناطق عقب مانده جهان) تولید شده زمانی که وارد مدار تولید کالایی کشورهای پیشرفته می شوند، قوانین تو لید کالایی شامل آن‌ها می شود. برای سرمایه دار مهم نیست که یک محصول تحت چه شرایطی تولید شده است. زمانی که محصولی وارد مدار کالایی شد قانون ارزش (یعنی زمان کار اجتماعا لازم برای تولید یک کالا) بر آن اعمال می شود. البته مارکس توضیح نداد که این عملکرد چه تأثیر مشخصی بر خود شیوه های تولیدی ماقبل سرمایه داری در مستعمرات می گذارد و فشار قانون ارزش عامل چه تغییراتی در آن شیوه ها می شود. او فقط بر تخریب شیوه های قبلی انگشت گذاشت.

 

رجوع سلطانزاده به مباحث مارکس تا حدی شبیه تزهای رزا لوکزامبورگ است که به مستعمرات صرفاً از زاویه بازتولید سرمایه داری توجه می کند. یعنی گسترش مدام بازار جهانی تا ارزش اضافی تولیدشده در کشورهای پیشرفته متحقق شود. این تئوری توجه عمده را به مسئله گردش در حیطه جهانی معطوف می کرد و درک ناقصی از رابطه تولید و گردش ارائه می داد. اما باید توجه داشت که این مباحث ناظر بر دوره خاصی از تکامل سرمایه داری یعنی تکامل از رقابت آزاد به سرمایه داری انحصاری است. در آستانه قرن بیستم این مسئله بیان ادغام جهان درسطح کیفیتا متفاوت تری بود. به این معنا که گستره جهانی شدن سرمایه داری شامل مدار تولید نیز شد. تا قبل از آن فقط مدارهای پول و کالا جهانی شده بودند. به دلیل این ادغام دیگر اقتصاد ملل تحت ستم تابع دینامیک دیگری شده بود. اکنون دیگر کشورهای مختلف اجزا یک کلیت را تشکیل می دادند کلیتی که با تقسیم پایه ای جهان به تعدادی کشورهای پیشرفته سرمایه داری با اکثریتی از ملل تحت ستم رقم می خورد. موضوعی که به‌درستی لنین بر آن تأکید نهاد.

 

بر پایه این دینامسم کلی دیگر تحولات یک کشور بر پایه تضادهای درونی آن رقم نمی خورد. در اثر این ادغام هم تضادهای داخلی دچار تغییراتی شد هم تضادهای جدیدی بدان‌ها افزوده شد. دیگر نمی شد که مسیر تکاملی یک کشور را به گذار از فئودالیسم به سرمایه داری تقلیل داد و در این چارچوب تنگ به حل تضادهای مختلف پرداخت.

 

در همین راستا پرسشی بنیادین‌تر طرح می شود که آیا اقتصاد ایران قبل از نفوذ سرمایه های خارجی واقعاً در آستانه گذار از فئودالیسم به سرمایه داری بود؟ اگر ایران به کشوری نیمه مستعمره تبدیل نمی شد الزاماً سرمایه داری می شد؟ با توجه به ویژگی هایی که فئودالیسم در ایران داشت تا چه حد این گذار در خود و برای خود امکان پذیر بود؟ فئودالیسمی که شکل ایلی در آن برجسته بود و نزدیک به 80 درصد جمعیت آن را ایلات تشکیل می دادند. ساختار ایلی ارتش نیز به نوبه خود مانعی برای ظهور قدرت مرکزی نسبتاً قدرتمند و ایجاد ثبات و امنیت نسبی می شد. رشد محدود نیروی مولد و ویژگی های نظام مالکیت بر زمین و آب و دیگر منابع و ضعف مالکیت خصوصی بر این منابع ویژگی هایی به مناسبات ماقبل سرمایه داری در ایران بخشید که مانع از حرکت به سمت سرمایه داری شدن و رشد و تکامل آن می شد. تاریخ الزاماً مسیر از قبل تعیین شده ای را طی نمی کند. انواع و اقسام تضادهای کوچک و بزرگ در سیر تکاملی هر کشور مؤثر بوده و هستند و در کند یا تند کردن سرعت تحولات مؤثرند. برای مثال تا زمانی که در اروپا ثبات و امنیت نسبی حاصل نشد و ارتش‌های سازمان‌یافته‌تری شکل نگرفتند، اقتصاد فئودالی تکامل نیافت و تضاد میان تولید برای مصرف مستقیم تولیدکنندگان (و اربابان) و تولید برای مبادله جهش کیفی نیافت. سلسله قدرتمند صفوی نیز به جز دوران کوتاهی نتوانست بر ناامنی ها رایج که تمام وجوه زندگی ایرانیان را دربرمی گرفت فائق آید. (14)

 

فراتر از این پرسش که خود موضوع کتاب ها و کنکاش های تاریخی زیادی بوده و هست. درهرصورت واقعیت تاریخی به گونه ای دیگر رقم خورد. در عرصه جهانی بین اروپا که نظام سرمایه داری نخستین بار به هر دلیلی در آنجا شکل گرفته بود با باقی جهان برخوردی حاصل شد. درست است که به قول مارکس غارت مستعمرات در کنار دیگر ستم ها و غارت ها، نقش مهمی در شکل‌گیری انباشت اولیه سرمایه داشت اما این رخداد تاریخی از قبل برنامه ریزی نشده بود. اما تأثیر عمیق و کیفی بر تکامل اقتصادی تمامی کشورها به ویژه کشورهای تحت سلطه گذاشت. عملاً شکل گذار به سرمایه داری دیگر نه با تکامل درونی بلکه با تکامل سرمایه جهانی و به شیوه خاص گره خورد. ورود سرمایه کالایی و پولی به این کشورها موجب شد که فئودالیسم، به نیمه فئودالیسم گرایش یابد و با توجه به شکل های متفاوت فئودالیسم در گوشه و کنار جهان (یا درهر منطقه از یک کشور واحد)، اشکال گوناگون استثمار هیبریدی (ترکیبی یا دورگه) و فوق استثمار پدید آید. همه این اجزا با ظهور امپریالیسم معنای دیگری یافتند و نمی شد همه این ها را در آن مقطع تاریخی در چارچوب عبور از فئودالیسم به سرمایه داری توضیح داد. عملکرد تضاد اساسی عصر – تضاد میان مالکیت خصوصی با تولید اجتماعی – در سطح بین المللی محرک تمامی تضادهای بجا مانده از قبل در هر کشور شد. دیگر گذار از فئودالیسم به سرمایه داری از امری در خود و برای خود خارج شده و این امر تأثیر بلا واسطه بر نقش و جایگاه نیروهای اجتماعی – طبقاتی مختلف گذاشت.

 

در آن دوران تاریخی به واسطه این تغییر، نقش دهقانان در انقلاب به کلی دگرگون شد. تا قبل از ظهور امپریالیسم اغلب کمونیست ها نقشی برای دهقانان در انقلاب قائل نبودند. آنان دهقانان را غیرانقلابی می دانستند. حداکثر وظیفه ای که برای خود در قبال دهقانان قائل بودند حمایت از خواست های عادلانه شان بود نه رهبری آنان.

 

از منظر تاریخی، دهقانان – حتی در اوج شورش های مسلحانه شان – قادر به از بین بردن مناسبات فئودالی و برقراری روابط پیشرفته تر نبودند. دهقانان نمی توانستند نماینده نیروی تولیدی و روابط تولیدی نوین باشند زیرا اقشار مختلف آن علیرغم تضاد با مالکان به درجات متفاوت از مالکیت بر ابزار تولید (هرچند محدود) برخوردار بودند. دهقانان به مثابه یک طبقه اجتماعی نیز بسیار ناهمگون بودند. از یکسو خود به اقشار فقیر، میانه و ثروتمند تقسیم می شدند اما در مقابل مالکان بزرگ، همچون طبقه، یکپارچه بودند. این موقعیت متناقض موجب شد که تاریخا دهقانان علیرغم شدت استثمار و ستم وارده بر آنان و مقاومت های خونین شان نتوانند به مثابه سوژه تاریخی نقش ایفا کنند. پراکندگی شان مانع تمرکز و سازماندهی شان و مالکیت محدودشان بر ابزار تولید موجب محافظه کاری شان می شد. تنها زمانی که بورژوازی پا به عرصه حیات نهاد و امکانی برای حل تضاد تولید کالایی با فئودالیسم به وجود آمد نقش دهقانان در پیروزی انقلاب بورژوایی برجسته و تعیین کننده شد. (15)

 

اما با ظهور امپریالیسم در این زمینه تغییرات کیفی صورت گرفت. از یکسو سرمایه داری بدون اعمال ستمگری ملی و فلاکت دهقانان در سطح جهانی (مشخصاً در کشورهای تحت سلطه) به امپریالیسم بدل نمی شد. از سوی دیگر بورژوازی دیگر قادر نبود همچون گذشته این نیرو را رهبری کند. سرنوشت دهقانان به حل تضاد اساسی عصر گره خورد. این امر امکان آن را فراهم کرد که پرولتاریا (علیرغم شمار کم در این یا آن کشور) بتواند به دهقانان به عنوان نیروی ضربت انقلاب تکیه کند و آنان را رهبری کند. نخستین بار لنین در ابتدای قرن بیستم و در جریان انقلاب 1905 اهمیت و جایگاه کمّی دهقانان در انقلاب را درک کرد و سپس در جریان انقلاب اکتبر به اهمیت اتحاد استراتژیک کارگران و دهقانان برای حفظ قدرت سیاسی پی برد. لنین از ایده غالب بر انترناسیونال دوم که دهقانان را غیرانقلابی می دانست گسست کرد و نشان داد که دهقانان تحت چه شرایطی می توانند انقلابی شوند. به همین دلیل لنین در جریان جنگ داخلی و بعدها مائو در سطح کیفیتا متفاوت تر و تکامل یافته تری در جریان جنگ طولانی مدت خلق قادر شدند این نیروی اجتماعی را در جهت تحقق اهداف انقلاب کمونیستی هدایت کنند.

 

بدون شک حزب کمونیست ایران – علیرغم تأکیدش بر حل مسئله ارضی – از درک پایه ای فوق دور بود و قادر نشد به اهمیت عامل ذهنی – رهبری کمونیستی – در انقلابی و متحول کردن دهقانان به عنوان نیروی عمده انقلاب در آن شرایط تاریخی پی ببرد و آنان را به روش رادیکالی بسیج کند. متاسفانه پس از شکست جمهوری گیلان حزب کمونیست ایران به کلی این دغدغه اساسی را کنار نهاد.

خلاصه کنیم، اگرچه ازنظر مشی سیاسی و مرحله بندی انقلاب آشکارا میان حیدر عمواوغلی و سلطانزاده تفاوت موجود بود اما درک تئوریک شان از امپریالیسم مشابه بود. هر دو تضادهای جامعه را در چارچوب دوران گذار و موانع سرمایه داری شدن ایران می دیدند. از همین رو قادر نشدند به درک صحیحی از رابطه میان مبارزه طبقاتی با رهایی از سلطه امپریالیسم و نیروی عمده انقلاب و چگونگی اعمال رهبری پرولتاریا بر کل پروسه انقلاب، رشد ناموزون انقلاب و مسیر تکاملی جامعه دست یابند.

 

منابع و توضیحات:

 

1 – "طرح اولیه تزهای مربوط به مسئله ملی و مستعمراتی" - آثار منتخبه لنین در یک جلد صفحه 776، از انتشارات سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج از کشور 1353

 

2 – به نقل از کتاب "میلاد زخم" اثر خسرو شاکری، نشر اختران، سال 1386، صفحه 313

 

3 - عملاً افتراق تشکیلاتی حزب در سطح رهبری تا مدت ها ادامه یافت. در 25 ژانویه 1922 از میان اعضای کمیته مرکزی اول و سوم کمیته مرکزی جدیدی شکل گرفت و حزب کمونیست ایران دارای رهبری و تشکیلات واحد شد. رجوع شود. به کتاب "پیدایش حزب کمونیست ایران" – ت. ا. ابراهیموف (شاهین)، مترجم ر. رادنیا، نشر گونش، بهار 1360

 

از اعضای کمیته مرکزی دوم، کسی در کمیته مرکزی جدید حضور نداشت. به نظر می رسد اغلب آنان درجریان سرکوب جمهوری گیلان و توطئه کوچک خان به قتل رسیدند.

 

4 – سلطانزاده خطاها را متوجه مدیوانی، آبوکف و شاهپور دانست. اینان از فرماندهان ارتش سرخ در گیلان بودند. خسرو شاکری در کتاب "میلاد زخم"، مدیوانی را منتسب به جناح تروتسکی می داند.

 

5 – لنین در کتاب امپریالیسم بر تقویت پایه انقلاب پرولتری در مستعمرات از طریق پیدایش طبقه کارگر انگشت می گذارد و اشاره می کند که چگونه: «سرمایه وارد شده در آنجا (مستعمرات) بر شدت تضادها می افزاید و موجب مقاومت روزافزون توده هایی می گردد که افکار ملی آنان به ضد واردین بیگانه برانگیخته شده است. این مقاومت به سهولت ممکن است به اقدامات خطرناکی علیه سرمایه خارجی مبدل شود. مناسبات اجتماعی کهن از ریشه منقلب گردیده، انزوای ارضی هزاران ساله "ملت های برون از جریان تاریخ" از بین می رود و این ملت ها به گرداب سرمایه داری کشانده می شوند. خود سرمایه داری رفته رفته وسایل و شیوه های رهایی را در اختیار مسخر شدگان می گذارد.» کتاب "امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری" صفحه 437، منتخب آثار.

 

6 – دیکتاتوری پرولتاریا مفهومی بود که مارکس در سال 1851 در کتاب "مبارزه طبقاتی در فرانسه" جلو نهاد. مفهوم سازی او متکی بر جمع‌بندی علمی از تاریخ و مبارزه طبقاتی بود. برخلاف تصور بسیاری، این مفهوم سازی علمی پیش از تجربه کمون پاریس صورت گرفت. کمون پاریس تصدیق تجربی این مفهوم سازی علمی بود. مارکس در سند مانیفست کمونیست اعلام کرد که انقلاب کمونیستی فرایند «رادیکال‌ترین گسست از روابط سنتی مالکیت و رادیکال‌ترین گسست از ایده‌های سنتی» است؛ و در کتاب مبارزه طبقاتی در فرانسه نوشت: «سوسیالیسم اعلان تداوم انقلاب، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا به مثابه نقطه گذار ضروری است به سوی نابودی کلیه تمایزات طبقاتی، نابودی کلیه روابط تولیدی که این تمایزات بر روی آن‌ها بنا شده اند، نابودی کلیه روابط اجتماعی که منطبق بر این روابط تولیدی هستند و دگرگون کردن کلیه افکاری که از این روابط اجتماعی نتیجه می‌شوند.»

 

7 – جالب اینجاست که طرفین مبارزه در مورد گذار انقلاب ایران به سوسیالیسم و کمونیسم تأکید می کنند اما هیچیک به مفهوم و محتوی این گذار اشاره ای نمی کنند. این بحث تا حدی شبیه بحثی است که چند سال بعد در حزب کمونیست شوروی در مورد امکان برقراری سوسیالیسم در یک کشور به راه افتاد. به قول باب آواکیان به جای اینکه در مورد چیستی سوسیالیسم بحث کنند در مورد امکان پذیر بودن یا نبودن آن در یک کشور مناقشه کردند. رجوع شود به کتاب فتح جهان اثر باب آواکیان.

 

8 - سلطانزاده در مقاله نسبتاً مفصلی در مورد اسلام و پان اسلامیسم که بعدها نگاشته شد متذکر شد: «نظریه خلافت با سلسله مراتب روحانیت و همچنین پان اسلامیسم مطمئناً عمیقاً ارتجاعی است. اما در اوضاعی که طبقات فوقانی مسلمانان را بر ضد سرمایه داری غرب و در درجه اول سلطه بریتانیا بسیج می کند تا حدی نقشی انقلابی ایفا می کند زیرا ازهم‌گسیختگی سرمایه داری جهانی را تسریع، پایه های سلطه لندن را سست می کند.» او در انتهای مقاله تأکید می کند که «من سه دوست دارم، دوست خودم، دوست دوستم و دشمن دشمنم.») این منطق پراگماتیستی و میراث منفی تا زمان انقلاب 57 در جنبش کمونیستی ایران باقی ماند. کمونیست ها نتوانستند دریابند که چگونه کم بهایی به نقش اسلام به عنوان ایدئولوژی ارتجاعی نقش تعیین کننده در تولید و بازتولید نظام طبقاتی دارد. مبارزه با خرافات و عقاید مذهبی صرفاً امری شخصی و آموزشی نبوده و نیست، مستقیماً ربط دارد به اینکه خواهان تغییر همه جانبه روابط حاکم بر جامعه و متحول کردن ذهنیت توده ها هستیم یا خیر.

 

9 - برنامه اول حزب شامل 7 بند است: «1 - رهاسازی کارگران و دهقانان از قید بهره کشی از طریق برپایی دمکراسی شورایی که برای آن حزب باید سطح فرهنگ و خود – فعالی را ارتقا بخشد؛ 2 - تشکیل ارتش سرخ با ویژگی طبقاتی به عنوان ابزار اعمال دیکتاتوری پرولتاریا؛ 3 - حل مشکل حساس گوناگونی ملی و مذهبی با استقرار یک اتحادیه فدرال؛ 4 - پرهیز از اهانت به باورهای مذهبی توده ها با توجه به عقب ماندگی و جهل آن‌ها؛ 5 - ایجاد نظام آموزشی رایگان در سراسر کشورضمن آنکه سرشت کل سیستم از شیرخوارگاه و کودکستان تا عالی ترین نهادهای آموزشی و پژوهشی باید ملهم از ایدئولوژی کمونیستی باشد؛ 6 - ملی کردن کلیه کارخانه های عمده تولیدی، منابع کانی سد سازی و آبیاری و نظام بانکی و حمل و نقل عمومی؛ تشکیل یک شبکه حمل و نقل سراسری ترویج نظام تعاونی صنعت گران و تولید کنندگان کوچک و برچیدن مالکیت خصوصی بر زمین، انتقال زمین های وقفی به دهقانان تولید کننده؛ 7 - تهیه یک طرح کشوری برای خانه سازی که اجرای آن بر عهده دولت مرکزی و شوراهای محلی خواهد بود؛ ساماندهی وضعیت کار و بالابردن سطح بهداشت از طریق تصویب قوانین پیشرفته.» – به نقل از کتاب میلاد زخم، صفحه 202

 

البته نسخه های مختلفی به زبان های مختلف از برنامه حزب کمونیست ایران مصوب کنگره اول در دست است. استناد خسروشاکری به نسخه ای است که به زبان روسی در همان سال منتشر شده بود.

 

10 – طی دهه 20 میلادی در کمینترن جدل های زیادی در مورد چگونگی انقلاب در مستعمرات و نیمه مستعمرات صورت گرفت. به طور مشخص در مورد انقلاب چین میان تروتسکی و استالین مباحث حادی درگرفت. استالین با تأکیداتی چون ضرورت رهبری انقلاب دمکراتیک توسط پرولتاریا و تشخیص این مسئله که انقلاب چین از آغاز مسلحانه است و از همان ابتدا انقلاب مسلح با ضدانقلاب مسلح می جنگد، راه را برای پیشروی انقلابی گشود. هرچند برخی تأکیداتش بر لزوم همکاری با چانکایچک در دوره هایی خسران هایی برای انقلاب چین ببار آورد. رجوع شود کتاب استالین درباره انقلاب چین، ترجمه علی برقعی، نشر پژواک 1358

 

برای آشنایی با بحث های جاری در کمینترن به کتاب "کمینترن و خاور" به ویژه بخش "تحلیل ساختار اجتماعی جوامع مستعمره در اسناد کمینترن (1927 – 1920) به قلم م. ا. چشکوف رجوع شود. هرچند کتاب عمدتاً از منظر راست رویزیونیست های خروشچفی صورت بندی و مقاله هایش گردآوری شده، اما حاوی اطلاعات مفیدی است.

 

"کمینترن و خاور" ویراستار ر. ا. الیانفسکی، مترجم جلال علوی نیا، انتشارات تهران بین الملل، 1360.

 

11 - برای آشنایی با مفهوم سازی های مائو در این زمینه رجوع شود به کتاب "خدمات فناناپذیر مائوتسه دون" اثر باب آواکیان، ترجمه و تکثیر اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران) پائیز 1365.

 

مطالعه مقاله "مائوئیسم در ایران" نیز برای آشنایی با درک جنبش کمونیستی ایران از مائوئیسم مفید است. رجوع شود به نشریه حقیقت شماره 18 ارگان اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران)، شهریور 1369.

 

12 – مائو در اثر خود به نام "دمکراسی نوین" درمجموع درک درستی از فرایند انقلاب دمکراتیک تحت رهبری پرولتاریا و گذار به سوسیالیسم ارائه می دهد. اما این اثر عناصری بسیار فرعی از مرحله گرایی در خود دارد. همان‌طور که تأکید شد مائو در کتاب "نقد اقتصادی شوروی" جمع‌بندی صحیح‌تری از روند انقلاب دمکراتیک نوین در چین ارائه داد و دمکراسی نوین را شکلی از دیکتاتوری پرولتاریا دانست.

 

درک مائوئیست‌ها در زمینه این خدمت مائو نیز همواره ناموزون بوده است. تاریخا، اغلب مائوئیست‌ها به طریق دگماتیستی یا فرمالیستی به بحث های مائو در زمینه انقلاب دمکراتیک پرداخته اند و با تکرار توخالی فرمول ها، انقلاب دمکراتیک نوین را به مبارزه برای کسب حقوق ملی و دمکراتیک تقلیل داده اند. بدون اینکه تلاش کنند ‌به دینامیسم رابطه بین این دو مرحله از انقلاب و تداخل این دو مرحله، و اینکه چگونه به روش متفاوت و متغیری قابل به کاربست است، توجه کنند.

 

دو مرحله ای کردن انقلاب همراه با سنت فرموله کردن برنامه حداقل و حداکثر در تجارب پیشین و رویارویی با واقعیت های جهان امروز با محدودیت های خود روبرو شد. در این زمینه نیاز به گسست بود. عملاً مائوئیسم تقسیم به دو شد. هسته انقلابی، صحیح و علمی اش با برخی جوانب نادرست آن در تضاد قرار گرفت و عیان شد. با تلاش های باب آواکیان چه در زمینه مائوئیسم و چه در زمینه کل تجربه جنبش بین المللی کمونیستی درک پیشرفته تری زاده شد.

 

13 – برای نقد تئوری بحران عمومی کمینترن رجوع شود به کتاب "آمریکا در سراشیب" و همچنین مقاله "درباره دینامیسم امپریالیسم و سد کردن تکامل اجتماعی" اثر ریموند لوتا. در مجموعه "از اقتصاد تا سیاست" از انتشارات حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست)، 1397

 

14 – کتاب "ایران، تاریخ دوران نوین" اثر عباس امانت از انتشارات دانشگاه ییل که به زبان انگلیسی در سال 2017 منتشر شده تا حدی این محدودیت های تاریخی را به تصویر می کشد. بخش های عمده ای از این کتاب به فارسی در اینترنت قابل دسترس است.

 

همچنین رمان "روزگار سیاه کارگر" اثر محمد علی خدابنده، توصیف بسیار دقیقی از موقعیت بی ثباتی و ناامنی روستاهای ایران و نظام فئودالی در ابتدای قرن بیستم در منطقه کرمانشاه و همدان ارائه می دهد. این کتاب با پیش گفتار و پانوشت هایی از ناصر مهاجر و اسد سیف توسط نشر نقطه در پائیز 1395 منتشر شده است.

 

15 – در این زمینه به اثر بسیار ارزشمند و در دست انتشار رفیق امیر حسن‌پور به نام "شورش دهقانان مُکریان 1332 – 1331 / 1953 – 1952 " رجوع شود. زنده‌یاد امیر حسن‌پور در فصل اول این کتاب با دقت علمی بی‌نظیر و ازنقطه‌نظر ماتریالیسم تاریخی به نقش و جایگاه تاریخی دهقانان و جنبش‌های دهقانی پرداخته و نظرات مختلف مارکسیستی و غیر مارکسیستی در این زمینه را مورد بررسی قرار داده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                  

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©