Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳ برابر با  ۰۵ می ۲۰۱۴
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳  برابر با ۰۵ می ۲۰۱۴
تجارت پنهان زنان | اما گلدمن

تجارت پنهان زنان

 

 اما گلدمن

 

 

اماگلدمن آنارشیست، نویسنده، فعال سیاسی در حوزه‌های کارگری، زنان و ضدجنگ در روسیه متولد شد، در کودکی به آمریکا مهاجرت کرد و غالب فعالیت‌های سیاسی خود را در آنجا انجام داد. وی به دفعات به جرم تهییج اذهان عمومی، سازماندهی کارگری، انتشار نشریات زیرزمینی، مبارزات ضد جنگ، ایجاد کمپین آموزش شیوه‌های پیشگیری از بارداری، و... بازداشت و زندانی شد.

گلدمن در سال ۱۹۱۸، پس از گذراندن دوسال حبس به جرم ایجاد کمپین "نه به سربازی" درمبارزه با اعزام نیرو به جنگ جهانی اول، در پی اجرایی‌شدن لایحه مهاجرت آمریکا مبنی بر منع ورود و تبعید بلامانع مهاجران آنارشیست Anarchist Execution Act ابتدا از شهروندی ساقط شده و سپس از آمریکا اخراج و به روسیه تبعید گشت. ادگار هوور، رئیس بخش اطلاعات وزارت دادگستری آمریکا، گلدمن را خطرناک‌ترین زن آمریکا خواند.

 

در مقاله‌ی پیش رو گلدمن به مخالفت با لایحه‌ی Mann Act می‌پردازد که در سال ۱۹۱۰ در آمریکا تصویب شد. بنابر این قانون انتقال تجاری "هر زن یا دختری که به هدف روسپیگری، هرزگی یا هرگونه هدف غیراخلاقی دیگر" صورت گیرد، بین ایالت‌ها یا از کشورهای خارجی به ایالات متحده، ممنوع است. این قانون که یکی از بسیار قوانین مصوب در دوران "اصلاحات ارزشی" در آمریکا است، به علت استفاده‌ی نادقیق و مبهمش از مفهوم "غیراخلاقی" در عمل به بهانه‌ای برای پیگردهای جزایی گوناگون و جرم‌سازی از روابط جنسی داوطلبانه مبدل گردید.

گلدمن در این نوشته به تحلیل ریشه‌های واقعی روسپیگری پرداخته و توجه ناگهانی و موضعی قدرتمندان به این موضوع را جز نیرنگی برای فریب افکار عمومی نمی‌داند. علی‌رغم گذشت بیش از صد سال از نگاشته‌شدن این مقاله، تحلیل‌های ارائه‌شده در آن همچنان روشن‌گر است و به همین‌دلیل ارغوان در ادامه‌ی یادداشت پیشین خود در مورد کارجنسی به ترجمه‌ی این اثر مبادرت ورزید.

 

| گروه ارغوان |

 

 

تجارتِ پنهانِ زنان

 

مصلحان جامعه‌ی ما ناگهان به کشف بزرگی نائل آمده‌اند؛ تجارتِ پنهانِ فحشا. صفحات روزنامه‌ها پُر است از توصیف این «اوضاع و احوالِ بی‌سابقه» و قانون‌گذاران اکنون در حال وضع مجموعه قوانین تازه‌ای به منظور مقابله با این وحشتِ عظیم هستند.

جالب است که هرگاه قرار باشد افکار عمومی از یک فاجعه اجتماعی منحرف گردد، جهادی علیه هرزگی، قمار، مشروب فروشی‌ها و... به راه انداخته می‌شود. و حاصل این جهادها چیست؟ قمار در حال افزایش است، عرق‌فروشی‌ها در حیاط خلوت‌هایشان مشغول کسب و کاری پر رونق هستند، روسپیگری به نقطه‌ی اوج خود رسیده و وضعیت سیستمِ جاکشان و قوادان صرفا وخیم‌تر گشته است.

چگونه ممکن است چنین رسم و سنتی که تقریبا هر بچه‌ای نیز از آن خبر دارد، اکنون این‌گونه ناگهانی کشف شود؟ چطور امکان دارد این شرّ اجتماعی که همه‌ی جامعه‌شناسان از آن آگاه هستند، اکنون تبدیل به یک چنین مساله‌ی مهمی شود؟

این فرض که پژوهش‌ اخیر در باب تجارتِ پنهانِ فحشا (که از قضا پژوهشی بسیار سطحی‌نگرانه است) به کشف امر تازه‌ای نائل آمده باشد، اگر نخواهیم زیاده‌روی کنیم، باید بگوئیم که فرضی بسیار احمقانه است.

روسپیگری، فسادی رایج و فراگیر بوده و هست، با این‌حال نوعِ بشر با بی‌تفاوتیِ کامل نسبت به رنج‌ و محنت‌های قربانیان روسپیگری به امورات خود می‌پردازد. در واقع، نوع بشر نسبت به این امر همان‌قدر بی‌تفاوت است که در برابر سیستم اقتصادی حاکم بر خود (روسپیگریِ اقتصادی) بی‌اعتنا بوده است.

تنها هنگامی که رنج‌های بشری به بازیچه‌ای با رنگ‌ها و جذابیت‌های خیره‌کننده تبدیل شوند، مردمِ نابالغ به آن علاقه پیدا می‌کنند (حداقل برای یک مقطع زمانی). مردم هم‌چون طفلی دمدمی‌مزاج‌اند که هر روز باید اسباب سرگرمیِ تازه‌ای داشته باشد. آه و فغانِ «زاهد‌مآبانه» علیه تجارتِ پنهانِ فحشا، از همین دست بازیچه‌هاست. این اسباب‌بازی در خدمتِ سرگرم‌کردن مردم برای یک مقطع کوتاه است، و چند شغل سیاسیِ نان و آب‌دارِ دیگر راه خواهد انداخت-- انگل‌هایی که در لباسِ بازرس، مفتش‌، کارآگاه و مانند اینها گرداگردِ جهان در کمین نشسته‌اند.

اما در واقع چه چیزی موجب تجارت پنهان زنان می‌گردد؟ نه فقط در خصوصِ زنان سفید‌پوست، بلکه برای زنان زرد‌پوست و سیاه‌پوست نیز به همین ترتیب. ناگفته مشخص است: استثمار؛ همان خدایِ بی‌رحمِ سرمایه‌داری که با کارِ با دستمزد پایین فربه‌تر شده و بدین ترتیب هزاران زن و دختر را به کام روسپیگری می‌کشاند. آنگونه که خانم وارن(۱) ابراز می‌دارد، این دختران به خود می‌گویند «چرا عمر خود را با روزی هیجده ساعت کار روزانه در یک نظافت‌خانه برای چند شیلینگ ناقابل در هفته تلف کنیم؟»

مصلحان اجتماعی طبیعتا در این مورد سکوت اختیار می‌کنند. آنها به خوبی از این امر آگاه هستند اما برایشان ارزشی ندارد که بخواهند چیزی در موردش بگویند. برایشان بیشتر می‌ارزد که نقش افراد زاهد را بازی کنند و ادای وجدانی جریحه‌دار شده را در بیاورند، تا اینکه بخواهند به کُنه‌ی امور بپردازند.

با این‌همه، یک استثناءِ قابلِ‌ستایش در میانِ نویسندگان جوان وجود دارد؛ رینالد رایت کافمن(۲) که اثرش «خانه‌ی بردگی»(۳)، نخستین تلاش جدی در راهِ پرداختن به این شرّ اجتماعی به شمار می‌رود- نه از یک نقطه‌نظر خامِ احساسی. یک روزنامه‌نگار پرتجربه هم‌چون آقای کافمن به‌صورت مستدل نشان می‌دهد که نظام صنعتیِ ما برای اغلبِ زنان هیچ مسیر جایگزین دیگری به جز روسپیگری باقی نمی‌گذارد. زنانی که در «خانه‌ی بردگی» به تصویر کشیده شده‌اند، به طبقه‌ی کارگر تعلق دارند. این نویسنده پیش از این هم زندگیِ زنان در محیط‌های دیگر را به تصویر کشیده و در آنجا هم وضعیت امور بر همین منوال بوده است.

هیچ کجا با یک زن بر اساس ارزش کارش رفتار نمی‌شود، بلکه بر اساس جنسیتش با او برخورد می‌شود. بنابراین برای او اجتناب‌ناپذیر است که برای حق حیاتش غرامت بپردازد و با ارائه خدمات جنسی، به هر ترتیبی که شده موقعیت خود را حفظ نماید. بدین ترتیب مساله صرفا شدت ماجراست که آیا او خود را به یک مرد (در زندگیِ زناشویی یا خارج از آن) می‌فروشد، یا به تعداد زیادی مرد؟ مصلحان اجتماعیِ ما بپذیرند یا نپذیرند، مسولیت روسپیگری‌ بر عهده‌ی فرودستیِ اقتصادی و اجتماعی زنان است.

به واسطه‌ی این افشاگری‌ها، مردمِ نیکوکارِ ما دقیقا زمانی دچار شوک شده‌اند که تنها در نیویورک از هر ده زن یک نفر در کارخانه کار می‌کند، و دستمزد متوسط دریافتیِ زنان به ازای چهل و هشت تا شصت ساعت کار در هفته شش دلار است، و بخش عمده‌ی کارگرانِ زنِ دستمزدی با ماه‌های بیکاریِ بسیاری مواجه هستند که دستمزدِ متوسطی در حدود ۲۸۰ دلار در سال برای آنها برجای می‌گذارد. نظر به این دهشت‌های اقتصادی، آیا جای تعجب دارد که روسپیگری و تجارتِ فحشا تبدیل به عواملی چنین غالب شده‌اند؟

برای اینکه مبادا مواردی که به تصویر کشیده شد اغراق‌آمیز دانسته شوند، خوب است ببینیم که برخی از افراد موثق در خصوص روسپیگری چه حرفی برای گفتن دارند:

«یکی از علل شایع هرزگی زنان را می‌توان در فهرست‌های متعددی یافت که وضعیت جستجوی کار و حقوق‌های دریافتی توسط این زنان پیش از افتادن به دام تباهی را نشان می‌دهند. این پرسشی پیشِ رویِ اقتصاددانان سیاسی خواهد بود که قضاوت کنند ملاحظات شغلیِ صرف تا کجا باید عذری باشد از جانب کارفرمایان برای کاهشِ نرخ حق‌الزحمه؟ و اینکه آیا پس انداز کردنِ درصد اندکی از دستمزدها، تکافویِ میزان هنگفت مالیات و هزینه‌هایی را خواهد کرد که از طریق یک نظام فاسد بر عموم مردم تحمیل می‌شود؟ نظام فاسدی که از بسیاری جهات محصول مستقیمِ اجر ناکافیِ کار شرافتمندانه است

 

خوب است مصلحان اجتماعیِ امروزین ما کنکاشی در کتاب دکتر سانگر(۴) داشته باشند. در آنجا درخواهند یافت که از ۲۰۰۰ موردِ مشاهده شده توسط او، تنها تعداد اندکی از افراد به طبقات متوسط، شرایط رفاهی مناسب، یا خانه‌هایی با وضعیت مناسب تعلق داشته‌اند. اکثریت عمده‌ی دختران و زنان، کارگر بودند؛ برخی به‌واسطه‌ی نیاز شدید به کامِ روسپیگری کشیده شده بودند، برخی دیگر به سبب زندگیِ فلاکت‌بار و بیدادگرانه در خانه، و بعضی هم به دلیل طبیعت‌های فیزیکیِ عقیم و فلج (که بعدا در مورد آن صحبت خواهم کرد). هم‌چنین برای مدعیان پاکدامنی و اخلاق خوب است بدانند که از میان ۲۰۰۰ مورد، ۴۹۰ مورد زنان متاهل بودند، زنانی که با همسرانشان زندگی می‌کردند. از قرار معلوم، ضمانتِ چندانی برای «اطمینان و پاکدامنیِ» آنها در تقدس ازدواج وجود نداشته است.(۵)

دکتر آلفرد بلاشکو (۶) در «روسپیگری در قرن نوزدهم»(۷) حتی بیش از این بر توصیفِ شرایط اقتصادی به مثابه یکی از حیاتی‌ترین عواملِ موثر بر روسپیگری تاکید می‌کند. «اگرچه روسپیگری در تمامی دوران‌ها وجود داشته، اما این در قرن نوزدهم بود که روسپیگری به صورت یک نهاد اجتماعیِ غول‌پیکر گسترش پیدا کرد. توسعه‌ی صنعت با توده‌های عظیمی از مردم در بازار رقابتی، رشد و ازدحام شهرهای بزرگ و ناامنی و بی‌ثباتی شغلی، به روسپیگری چنان نیرویِ محرکی بخشیده که در هیچ مقطعی از تاریخ بشری قابل تصور نبوده است».

و هاولاک الیس (۸) هم با وجود اینکه در پرداختن به علت اقتصادیِ روسپیگری چندان قاطع نیست، اما در هر صورت ناچار است اقرار کند که عامل اقتصادی به صورت غیرمستقیم یا مستقیم علت اصلی است. بدین‌سان در می‌یابد که درصد زیادی از روسپیان از قشر پیشخدمت‌ جذب این کار شده‌اند، اگرچه قشر پیشخدمت پروای کمتر و امنیت بالاتری دارد. از سوی دیگر، جناب الیس انکار نمی‌کند که امور عادیِ روزمره، کارِ پرزحمت، زندگیِ یکنواخت و ملال‌آورِ دختر پیشخدمت، و به‌ویژه این حقیقت که او احتمالا هرگز از مصاحبت بهره‌ای و از خانه‌ای لذتی نمی‌برد، در وادار ساختنِ او به جستجوی تفریح و بی‌خیالی در خوشی و تلالو روسپیگری، عاملی ناچیز محسوب نمی‌شود. به دیگر سخن، دخترِ پیشخدمت که با او هم‌چون یک نوکر رفتار شده، هیچگاه اختیار خود را نداشته و به واسطه‌ی هوی و هوسِ اربابش از پا درآمده، هم‌چون دختر فروشنده و یا کارگر، تنها می‌تواند در روسپیگری مفرّی برای خود بیابد.

خنده‌دارترین جنبه‌ی مساله که اکنون پیش رویِ همگان است، خشمِ «مردمِ آبرومندِ نیکوی» ماست، به‌ویژه مردان نجیب‌زاده‌ی مسیحیِ، که همواره برآنند که در صفِ مقدم هر جهادی دیده شوند. آیا این به آن معناست که آنها کاملا از تاریخِ دین و به‌ویژه دینِ مسیحیت ناآگاه هستند؟ یا بدین معناست که آنها امیدوارند که چشمِ نسلِ جدید را بر بخشی از تاریخ که در آن کلیسا در ارتباط با روسپیگری نقشی ایفا کرده ببندند؟ دلیلِ آنها هر چه که باشد، در فریادِ وانفسا برآوردن علیه قربانیان بیچاره‌ی امروزین، آنها باید در انتهای صف بایستند، چرا که بر هر شاگرد باهوشی مبرهن است که روسپیگری دارای خاستگاه دینی بوده، از جانب دین مورد حمایت قرار گرفته و پرورانده شده، نه به عنوان یک ننگ، بلکه به عنوان یک فضیلت، و از جانب خودِ خدایان این چنین مورد خوشامدگویی قرار گرفته است.

 

«اینگونه به نظر می‌رسد که خاستگاه روسپیگری را اصولا باید در سنّتِ دینی جستجو کرد؛ دین، این حافظ بزرگِ سنت‌های اجتماعی، یک آزادی بدوی را، که از کلیتِ حیات اجتماعی در حال محو شدن بود، در قالبی دگرگون‌شده حفظ می‌کرد. نمونه‌ی نوعیِ این امر آن چیزی‌ست که توسط هرودوت ثبت گردیده است؛ در سده‌ی پنجم پیش از میلاد مسیح، در معبد میلیتا، الهه‌ی عشق و زیباییِ بابلی؛ جایی که هر زنی یک‌بار در طول زندگی‌اش می‌بایست به آنجا وارد می‌شد و به منظور عبادت الهه‌، خود را در اختیار نخستین غریبه‌ای می‌نهاد که سکه‌ای در دامانش می‌انداخت. آداب و رسوم بسیار مشابهی در بخش‌های دیگر آسیای غربی، شمال آفریقا، مصر، و دیگر جزایر مدیترانه شرقی وجود داشته است، و نیز در یونان، جایی که معبد آفرودیت بر فراز دژِ شهر کورینت دارای بیش از هزار غلام بوده که وقف خدمت به الهه شده بودند».

«این نظریه که روسپیگریِ دینی (به عنوان یک قاعده‌ی کلی) از درون این اعتقاد ظهور پیدا کرد که عمل زاد و ولدِ آدمیزاد تاثیری اسرارآمیز و هراسناک در ارتقاءِ باروریِ طبیعت داشته است، مورد حمایت تمامیِ نویسندگانِ معتبر در این زمینه قرار گرفته‌ است. با این‌همه، به تدریج و هنگامی که روسپیگری به نهادی سازمان‌یافته تحت نفوذ کشیشان تبدیل شد، روسپیگریِ دینی جنبه‌های سوداگرانه‌ی آن را گسترش داد، و بدین‌ترتیب به افزایش درآمد عمومی کمک کرد».

«افزایش قدرت سیاسیِ مسیحیت، تغییر اندکی در این خط‌‌‌ِ مشی پدید آورد. پدرانِ برجسته‌ی کلیسا با روسپیگری با مدارا برخورد کردند. فاحشه‌خانه‌های تحت حمایت شهرداری در قرن سیزدهم تاسیس شده‌اند. آنها نوعی از خدمات عمومی را شکل دادند که اداره‌کنندگانِ آنها تقریبا به عنوان خدمت‌کارانِ عمومی در نظر گرفته می‌شدند».(۹)

گفته‌های زیر از اثر دکتر سانگر را نیز باید به این موارد افزود:

«پاپ کلمنت دوم (۱۰) حکمی مذهبی صادر کرد که بنا بر آن روسپی‌ها در صورتی تحمل خواهند شد که مقدار معینی از درآمدهای خود را به کلیسا اختصاص دهند».

«پاپ سیکستوس چهارم (۱۱) منفعت‌طلب‌تر بود؛ وی از هر فاحشه‌خانه (که خودِ او ساخته بود) درآمدی معادل ۲۰۰۰۰ سکه‌ی طلا کسب می‌کرد».

کلیسا در دورانِ مدرن، در زمینه‌ی روسپیگری کمی محتاط‌‌تر است. دست کم به‌طور علنی از روسپیان باج‌خواهی نمی‌کند. کلیسا (به عنوان مثال کلیسای تثلیثی)(۱۲) دریافت که ورود به بازار املاک و مستغلات برایش سود بیشتری دارد، تا اینکه بخواهد بیغوله‌های خطرناکی را به بهایی گزاف به کسانی اجاره دهد که از طریق روسپیگری امرار معاش و زندگی می‌کنند.

اگرچه علاقه‌ی زیادی به سخن گفتن در خصوص روسپیگری در مصر، یونان و روم در قرون وسطا دارم، اما در اینجا مجالی برای آن وجود ندارد. شرایط قرون وسطا به‌گونه‌ای خاص جالب توجه است؛ از آنجایی که روسپیگری به هیات اصنافی درآمد که تحت رهبریِ یک ملکه‌ی فاحشه‌خانه(۱۳) بود. این اصناف اعتصاباتی را به عنوان ابزاری برای بهبود شرایط‌شان و تثبیت یک قیمت استاندارد، سازمان دادند. بدون شک چنین شیوه‌ای نسبت به شیوه‌‌ی مدرنِ پرداخت دستمزد به بردگان جنسی سودمندتر است.

اینکه عامل اقتصادی را تنها مسبّب روسپیگری بدانیم، نگاهی تک‌بعدی و بسیار سطحی‌نگرانه است. عوامل دیگری نیز وجود دارند که به همان اندازه مهم و حیاتی‌اند. مصلحان جامعه نیز از این امر آگاهند اما حتی به اندازه‌ی نهادی که شیره‌ی جانِ زنان و مردان را می‌کشد، جرأت مطرح کردن آن را ندارند. منظورم مسئله‌ی سکس است که اشاره گذرایی به آن به‌صورت ناخودآگاه موجبِ اضطراب اخلاقیِ اکثر مردم می‌شود.

این حقیقتی پذیرفته‌شده است که زن به عنوان یک کالای جنسی در نظر گرفته می‌شود، اما زن کماکان در جهل مطلق درباره معنا و اهمیت سکس نگه داشته می‌شود. هر آن چیزی که به این موضوع بپردازد سرکوب گردیده، و افرادی که در تلاشند که بر این تاریکیِ وحشتناک نوری بتابانند مورد اذیت و آزار قرار گرفته و به زندان افکنده می‌شوند.

بنابراین مادامی که این حقیقت پابرجاست که یک دختر نباید آگاه باشد که چگونه از خود مراقبت کند و کارکرد مهم‌ترین بخش زندگیِ خود را بداند، جای تعجب نیست که به‌سادگی قربانیِ روسپیگری یا هر شکل دیگری از یک رابطه شود که او را به جایگاهِ ابزاری برای لذت جنسیِ صرف تقلیل می‌دهد.

در اثر همین جهل است که تمام زندگی و طبیعتِ دختر عقیم و فلج گشته است. اینکه پسران می‌توانند به ندای طبیعت گوش فرا دهند را سال‌هاست که حقیقتی بدیهی می‌پنداریم؛ بدین معنا که به‌محض اینکه طبیعت جنسیِ آنها تاثیرِ خود را نشان داد، می‌توانند آن را ارضا کنند؛ اما اخلاق‌گرایانِ ما حتی از فکر اینکه طبیعتِ یک دختر نیز باید مجال ظهور یابد برآشفته می‌شوند.

از نظر اخلاق‌گرایان، روسپیگری چندان مبتنی بر این حقیقت نیست که یک زنِ روسپی بدن خود را می‌فروشد، بلکه مساله فروش آن در خارج از رابطه‌ی زناشویی است. اینکه این ادعایی صرف نیست با توجه به این حقیقت اثبات می‌شود که ازدواج بر مبنایِ ملاحظات مالی، کاملاً مشروع است و توسط قانون و افکار عمومی تقدیس می‌شود، در حالی که هر نوع پیوند دیگری محکوم و مردود شمرده می‌شود. حال آنکه یک روسپی، اگر به درستی تعریف شود، هیچ معنایی جز این ندارد: «هر فردی که روابطِ جنسی‌اش وابسته به منفعت باشد.» (۱۴)

«آن زنانی روسپی هستند که بدن خود را برای انجام عمل جنسی می‌فروشند و این کار را شغل خود قرار داده‌اند.»(۱۵)

بنگِرت(۱۶) پا را از این هم فراتر می‌گذارد؛ وی ادعا می‌کند که عملِ روسپیگری «فی‌نفسه با عملِ مرد یا زنی که به دلایل اقتصادی پیمان زناشویی می‌بندند، یکسان است».

البته که ازدواج هدفِ هر دختری است، اما از آنجایی که تعداد بی‌شماری از دختران قادر به ازدواج نیستند، آداب و سنن اجتماعیِ حماقت‌بارِ ما آنها را یا به ریاضتِ جنسی و یا به روسپیگری محکوم می‌کند. سرشت آدمی خود را فارغ از هر قانونی نمایان می‌سازد و هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای نیز وجود ندارد که چرا طبیعت باید خود را با درکی منحرف از اخلاق وفق دهد.

جامعه، تجربیات جنسیِ یک مرد را به مثابه نشانه‌ای از (روندِ) تکاملِ معمولیِ او به حساب می‌آورد، در حالیکه همان تجربیات در زندگیِ یک زن به مثابه فاجعه‌ای وحشتناک، از دست دادن شرافت و همه خوبی‌ها و نجابت‌هایِ بشری نگریسته می‌شود. این معیارِ دوگانه در خصوص اخلاق، نقش مؤثری در خلق و پابرجاماندنِ روسپیگری ایفا کرده است. این امر دربردارنده‌ی نگه‌داشتنِ جوانان در جهلِ مطلق در خصوص مسائل جنسی است (که «معصومیت» نامیده می‌شود)، و همراه با طبیعتِ جنسیِ سرکوب‌شده و پُرتنش، به پدید آمدنِ شرایطی یاری می‌رساند که پاک‌دینانِ ما برای اجتناب یا جلوگیری از آن به‌شدت نگران هستند.

لذت جنسی لزوما منجر به روسپیگری نمی‌شود؛ بلکه تعقیب قضاییِ بی‌رحمانه و سنگدلانه‌ی کسانی که جسورانه قدم در راههای غیرمعمول می‌گذارند، مسئول پدید آمدن روسپیگری است.

دخترانی که هنوز در سنین کودکی خود به‌سر می‌برند روزانه ده تا دوازده ساعت در اتاق‌های شلوغ و پر از تنش و هیجان پشتِ یک دستگاه کار می‌کنند، و این شرایط آنها را در حالتی جنسی نگه می‌دارد که دائما به شدت تهییج شده است. بسیاری از این دختران هیچ نوع سرپناه یا اسباب آسایش و آرامشی ندارند؛ بنابراین تنها راه گریز آنها از روزمرگی، خیابان یا هر مکانِ خوشگذرانیِ ارزان قیمتِ دیگر است. این امر طبیعتاً آنها را در مجاورتِ مستقیمِ جنس مخالف قرار می‌دهد.

دشوار بتوان گفت که کدام یک از این دو عامل، هیجانِ شدید جنسیِ این دختران را به اوج خود می‌رساند، اما بسیار بدیهی و طبیعی است که این هیجان به نقطه اوج خود برسد. این اولین گام به‌ سوی روسپیگری است و از این جهت مسئولیتی متوجه این دختران نیست. در مقابل، اینها روی‌هم رفته خطای جامعه، ناتوانی ما در فهم، سهل‌انگاری ما در ستایش شور زندگی و به‌ویژه خطای تبهکارانه‌ی اخلاق‌گرایانِ ماست که یک دختر را به دلیل خروج از «مسیر پاکدامنی» تا ابد تخطئه می‌کنند؛ به دیگر سخن، به این دلیل که نخستین تجربه‌ی جنسیِ او بدون تاییدِ کلیسا صورت پذیرفته است.

دختر جوان خود را یک مطرودِ تمام‌عیار می‌بیند که درهای خانه و جامعه به رویش بسته شده‌اند. تمامیِ تربیت و سنّتِ او به‌گونه‌ای‌ست که خودِ دختر احساس تباهی و سقوط می‌کند، بنابراین هیچ نقطه اتکا و دستاویزی نخواهد داشت که در عوضِ اینکه او را در منجلاب فرو برد، از غرق شدن نجاتش دهد.

پس در واقع، جامعه خود قربانیانی خلق می‌کند که در ادامه به‌گونه‌ای عبث می‌کوشد از شرّ آنها خلاص شود. حتی فرومایه‌ترین، فاسدترین و فرتوت‌ترین مردان نیز خود را شایسته‌تر از آن می‌دانند که زنی را به همسری برگزینند که خود با کمال میل حاضرند الطاف او را با پول خریداری نمایند، حتی اگر او بدین وسیله (ازدواج) بتواند خود را از یک زندگی دهشتناک نجات دهد. چنین زنی حتی نمی‌تواند از خواهرِ خویش یاری بجوید. او (خواهر وی) در کمال حماقت خود را آنقدر منزه و پاکدامن می‌پندارد که نمی‌تواند بفهمد موقعیت خودش از بسیاری جهات حتی از وضعیت خواهرش در خیابان‌ها نیز رقت انگیزتر است.

هاولاک الیس معتقد است «زنی که به‌خاطر‍‍‌ پول ازدواج می‌کند در مقایسه با روسپی، یک موجودِ حقیرِ به تمام معناست. او دستمزد کمتری دریافت داشته و در عوض کار و تیمار بسیار بیشتری عرضه می‌کند، و به‌طور مطلق در قید اربابش قرار دارد. روسپی هیچگاه حقی را که بر وجودِ خویشتن دارد واگذار نمی‌کند، آزادی و حقوق فردی خود را حفظ کرده و مجبور نیست همواره خود را تسلیم آغوش مردی کند».

زنی که به لحاظ اخلاقی خود را برتر از دیگران می‌پندارد، مدعای حمایتیِ لکی(۱۷) (در خصوص روسپیان) را نیز درک نمی‌کند که معتقد است «اگرچه شاید روسپی نمونه‌ی عالیِ فساد باشد، اما کارآمدترین محافظِ تقوا نیز هست. برای او آن خانه‌های سرشار از خوشبختی، آلوده و تصنعی و سرشار از تجربیات آزاردهنده است».

اخلاق‌گرایان همواره آماده‌اند که نیمی از نوعِ بشر را در راه نهادی رقت‌انگیز که از وانهادنِ آن ناتوان هستند، فدا کنند. به عنوان بخشی از حقیقت، همان‌گونه که قوانین سختگیرانه نمی‌تواند سپری در برابر روسپیگری باشد، روسپیگری نیز نمی‌تواند از پاکی کانون خانواده حراست نماید.

حداقل پنجاه درصدِ مردانِ متأهل، مشتریان روسپی‌خانه‌ها هستند. به‌واسطه‌ی همین رکن اخلاقی (خانواده) است که زنانِ متأهل (و حتی کودکان) به بیماری‌های مقاربتی مبتلا می‌شوند. در حالی که هیچ قانونی در وحشی‌گری علیه قربانی بیچاره فروگذار نیست، جامعه حتی کلمه‌ای نیز در محکومیت مردان به زبان نمی‌آورد. روسپی نه تنها طعمه و قربانیِ کسانی‌ست که از او بهره می‌برند، بلکه به‌صورت کاملا بی‌دفاع در دستانِ مأموران پلیس و کارآگاهان رقت‌آورِ حاضر در صحنه، ماموران پاسگاه‌های کلانتری و مقامات زندان‌ها نیز قرار دارد!

در کتاب اخیرِ زنی که به مدت دوازده سال گرداننده‌ی یک «روسپی‌خانه»‌ بوده است می‌توان عدد و رقم‌های زیر را پیدا کرد: «افراد صاحب قدرت من را وادار می‌کردند که ماهیانه مبلغی بین ۱۴.۷۰ تا ۲۹.۷۰ دلار به عنوان جریمه به پلیس پرداخت کنم، این رقم برای دختران بین ۵.۷۰ تا ۹.۷۰ دلار بود». با توجه به اینکه کسب و کار نویسنده‌ی این کتاب در شهر کوچکی بوده و مبالغ پرداختی توسط وی رشوه‌ها و جریمه‌هایِ بیش از این را دربر نمی‌گیرد، به سرعت می‌توان به عایدیِ هنگفت اداره پلیس از خون‌بهای قربانیانش که حتی مورد حمایت قرار نمی‌گرفتند پی برد. وای بر آنها که از پرداخت این باج امتناع کنند؛ آنها همانند گله‌ای گاو جمع‌آوری خواهند شد، «به امیدِ ایجاد حسی مطلوب در شهروندانِ پرهیزکارِ شهر، یا در صورتی که قدرتمندان بخواهند پولی به جیب بزنند. برای ذهن منحرفی که معتقد است یک زنِ بی بند و بار قادر به درک احساساتِ انسانی نیست، غیرممکن خواهد بود که اندوه، خفّت، اشک‌ها و غرور جریحه‌دارشده این زنان را درک کند؛ یعنی همان احساساتی را که در هر بار دستگیر شدن احساس می‌کردیم».

عجیب نیست زنی که اداره‌کننده‌ی یک «روسپی‌‌خانه» بوده است، اینگونه قادر به درک چنین احساساتی باشد؟ اما از آن عجیب‌تر این است که یک دنیای مسیحیِ پاک بایستی این زنان را سرکیسه کرده و خون آنها را در شیشه کند، و درعوض چیزی جز ناسزا و آزار و اذیت نصیب آنها ‌نکند. آه و افسوس بر نیکوکاریِ یک دنیای مسیحی!

فشار بسیار زیادی بر روی روسپی‌هایی که به آمریکا صادر شده‌اند، حاکم است. آمریکا چگونه می‌خواهد بدون کمک اروپا پاکدامنی خود را حفظ کند؟ انکار نمی‌کنم که ممکن است در برخی موارد اینگونه باشد، اما به همان اندازه هم باور نمی‌کنم که مامورانی مخفی از آلمان و سایر کشورها وجود دارند که بردگان اقتصادی را برای ورود به آمریکا تطمیع کرده و می‌فریبند؛ با قاطعیت منکر این امر می‌شوم که بخش اعظم نیروی روسپیگری از اروپا تأمین می‌شود. ممکن است اکثر روسپیانِ شهر نیویورک‌ را افراد خارجی تشکیل دهند، اما این بدان علت است که بخش اعظم جمعیتِ این شهر خارجی هستند. وقتی به هر شهر دیگری در آمریکا برویم، به شیکاگو یا به هر شهر دیگری از اوهایو تا کوه‌های راکی سر بزنیم، درخواهیم یافت که روسپیان خارجی از نظرِ تعداد به وضوح در اقلیت هستند.

به همان میزان، اعتقاد به اینکه اکثرِ دختران خیابانی در این شهر پیش از ورود به آمریکا نیز درگیر همین کسب و کار بوده‌اند، اغراق‌آمیز است. بخش عمده‌ی این دختران زبان انگلیسی را عالی صحبت کرده، و دارای مشرب و ظاهری آمریکایی‌شده هستند– امری که غیرممکن می‌نماید مگر اینکه آنها سالیانی دراز در این کشور زندگی کرده باشند.

به دیگر سخن، آنها به‌واسطه‌ی شرایط حاکم بر آمریکا به روسپیگری کشانده شده‌اند، به‌واسطه‌ی عرف و عادت تماما آمریکایی در نمایشِ مفرطِ زیورآلات و لباس‌های پر زرق و برق که طبیعتا مستلزم داشتنِ پول است– پولی که با کار کردن در کارگاه‌ها و کارخانه‌ها حاصل نمی‌شود.

به عبارت دیگر، وقتی شرایطِ آمریکا موجب می‌شود که بازار مملو از هزاران دختر باشد، دلیلی ندارد بپنداریم که هیچ دسته‌ای از مردان، ریسک و هزینه‌ی دستیابی به کالاهای خارجی را بپذیرند. از سوی دیگر، شواهد کافی وجود دارد که نشان می‌دهد صادراتِ دختران آمریکایی با هدف روسپیگری به هیچ‌وجه، عامل کم‌اهمیتی نیست.

کلیفورد جی. رو (۱۸) دستیار سابق نماینده ایالتیِ بخشِ کوک در ایالت ایلینویز، با طرح پرونده‌ای در دادگاه اعلام می‌کند که دختران ایالت‌های نیوانگلند برای استفاده‌ی انحصاریِ مردانِ در استخدامِ عمو سام (۱۹)، با کشتی به پاناما حمل می‌شوند. آقای رو می‌افزاید: «به نظر می‌رسد بین بوستون و واشنگتن، راه‌آهنی زیرزمینی و مخفی وجود دارد که بسیاری از دختران از طریق آن سفر می‌کنند». آیا اینکه این خطِ‌ قطار دقیقا به مقرّ مقامات فدرال (واشنگتن) ختم می‌شود، سؤال‌برانگیز نیست؟ اینکه آقای رو بیش از آنچه در چارچوب‌های معین موردِ پذیرش است به زبان آورده، با این واقعیت اثبات می‌شود که او سِمت خود را از دست داد. افشایِ اسرار مگویِ پشت پرده برای مردانِ دارایِ قدرت عواقبی دارد.

عذری که برای شرایطِ حاکم بر پاناما مطرح گردیده این است که فاحشه‌خانه‌ای در منطقه کانال (پاناما) وجود ندارد. این راهِ فرارِ همیشگیِ دنیای ریاکاری است که شهامت رویارویی با حقیقت را ندارد. بنابراین روسپی‌گری وجود خارجی ندارد، نه در منطقه کانال پاناما، و نه در محدوده‌های شهر.

در کنار آقای رو، می‌توان به جیمز برانسون رینولدز (۲۰) اشاره کرد که مطالعه‌ای جامع درباره تجارت پنهان فحشا در آسیا انجام داده است. تئودور روزولت(۲۱)، به‌عنوان یک شهروند آمریکایی وفادار و یار ناپلئونِ آینده‌ی آمریکا، مسلماً آخرین فردی‌ست که پاکدامنی کشور خود را بی‌اعتبار ساخته است.

اکنون توسط او مطلع گشته‌ایم که اصطبل‌های چرکینِ فسق‌وفجورِ آمریکایی در هنگ‌کنگ، شانگهای و یوکوهاما واقع شده‌اند. روسپیان آمریکایی در آنجا آنقدر خود را انگشت‌نما کرده‌اند که در مشرق زمین عبارتِ «دختر آمریکایی» مترادف روسپی است. آقای رینولدز به هم‌میهنانِ خود یادآور می‌شود که در حالی که آمریکایی‌ها در چین تحت حمایت نمایندگانِ کنسولی قرار دارند، چینی‌ها در آمریکا از هیچ‌گونه حمایتی برخوردار نیستند. هر کسی که خبر داشته باشد که چینی‌ها و ژاپنی‌ها در سواحل اقیانوس آرام متحمل چه آزار و اذیت‌هایِ بی‌رحمانه و وحشیانه‌ای می‌شوند، ادعای آقای رینولدز را می‌پذیرد.

نظر به واقعیت‌هایِ فوق، اینکه اروپا را هم‌چون باتلاقی که سرمنشأ همه بیماری‌های اجتماعی آمریکاست نشان دهیم، تا اندازه‌ای عبث و مضحک است. دقیقا همان‌طور که جار زدنِ این افسانه که براساس آن یهودیان بزرگ‌ترین گروهِ قربانیانِ خودخواسته را تشکیل می‌دهند، مزخرف و بی‌معناست. مطمئناً کسی مرا به داشتن گرایش‌های ناسیونالیستی متهم نمی‌کند. با افتخار اعلام می‌کنم که خود را از این‌گونه گرایش‌ها و بسیاری پیشداوری‌های دیگر رهانیده‌ام.

بنابراین اگر من از این ادعا که روسپیان یهودی وارداتی هستند خشمگین می‌شوم، نه به دلیل هرگونه هم‌دردی با یهودیان بلکه به دلیل واقعیت‌هایِ ذاتی موجود در زندگی آنهاست. فقط سطحی‌نگرترین افراد ادعا می‌کنند که دختران یهودی به سرزمین‌های بیگانه مهاجرت می‌کنند، بی آنکه رابطه و پیوندی در آنجا داشته باشند. دختر یهودی ماجراجو نیست. تا همین سال‌های اخیر او هیچ‌گاه خانه خود را ترک نکرده بود و مگر برای ملاقاتِ بستگانش، حتی تا روستا یا شهرکِ مجاور هم از خانه دور نشده بود.

در این صورت آیا می‌توان باور کرد که دختران یهودی تحت تأثیر و به‌واسطه‌ی وعده‌های نیروهایِ ناشناس، والدین یا بستگان خود را ترک کرده و تا هزاران مایل دورتر به سرزمین‌های ناآشنا سفر کنند؟ به سراغ هر کشتی‌ بخار بزرگی که وارد می‌شود بروید و به چشم خود ببینید که آیا این دختران همراه با برادران، والدین، خاله‌ها، عمه‌ها و یا سایر خویشاوندان خود وارد می‌شوند یا نه. البته ممکن است استثناءهایی هم وجود داشته باشد، اما بیانِ اینکه تعداد بسیار زیادی از دختران یهودی به قصد روسپیگری یا هر هدف دیگری به این کشور وارد شده‌اند، بدون شک ناشی از عدم‌شناخت روانشناسی یهودی است.

کسانی که خود در خانه‌ی شیشه‌ای نشسته‌اند، اشتباه می‌کنند که به‌سوی آنها سنگ پرتاب می‌کنند؛ گذشته از این، خانه‌ی شیشه‌ایِ آمریکا نسبتا نازک است، به‌راحتی خواهد شکست و داخل آن هر چیزی هست جز چشم‌اندازی زیبا.

نسبت دادنِ روسپیگری به آنچه به اصطلاح واردات نامیده می‌شود، به رشد نظامِ جاکشی یا دلایل مشابه آن، بسیار سطحی‌نگرانه است. به مورد نخست کمی پیشتر اشاره کرده‌ام. در خصوص نظام جاکشی، گرچه شرایط نفرت‌انگیزی دارد، نباید این حقیقت را نادیده بگیریم که این سیستم در اصل وجهی از روسپیگریِ مدرن است– وجهی که ویژگیِ برجسته‌ی آن سرکوب و و رشوه‌خواری و سوءاستفاده‌ای است که از جهادهای گاه و بیگاه علیه این شرِّ اجتماعی نشأت می‌گیرد.

شکی نیست که جاکش، نمونه‌ی پست خانواده‌ی بشری است، اما چطور می‌توان او را زبون‌تر از پلیسی دانست که جیب فاحشه را تا آخرین قران خالی می‌کند و بعد او را در مرکز پلیس بازداشت می‌کند؟ چرا جاکش در مقایسه با مالکانِ فروشگاه‌های بزرگ و کارخانه‌هایی که خونِ قربانیانِ خود را مکیده و پروارتر شده و آنها را به‌سوی خیابان‌ها سوق می‌دهند، گناه‌کارتر یا تهدید بزرگ‌تری برای جامعه تلقی می‌شود؟

من دادخواستی در دفاع از جاکشان صادر نمی‌کنم اما نمی‌توانم درک کنم که چرا آنها بی‌رحمانه مورد آزار و حمله قرار می‌گیرند، در حالی که مرتکبان واقعیِ همه‌ی شرارت‌ها و بی‌عدالتی‌های اجتماعی از مصونیت و احترام برخوردارند. هم‌چنین بهتر است فراموش نکنیم که این جاکشان نیستند که روسپی‌ را به‌وجود می‌آورند. این ریاکاری و نفاق ماست که روسپی و جاکش، هر دو را خلق می‌کند.

مفهومِ جاکش تا سال ۱۸۹۴ در آمریکا زیاد شناخته شده نبود. سپس ناگهان مورد هجوم اپیدمیِ پاکدامنی قرار گرفتیم. فسق و فجور باید به هر قیمتی از بین ‌رفته و کشور پاک و منزه می‌شد. در نتیجه، سرطانِ اجتماعی از مقابل دیدگان دور شد اما بیشتر به عمقِ جانِ جامعه راه یافت. مدیران فاحشه‌خانه‌ها همانند قربانیانِ بدبختش، به دستان بخشنده‌ی پلیس سپرده شدند. آنچه به ناگزیر درپی آمد، ندامتگاه بود و رشوه‌های گزاف.

در حالی‌که در روسپی‌خانه‌ها دختران تحتِ حمایت بوده و ارزش پولیِ مشخصی داشتند اما اکنون و در خیابان، آنها خود را مطلقا بی‌دفاع و اسیر چنگال پلیس دندان‌گردِ سوءاستفاده‌گرِ رشوه‌خوار درمی‌یافتند. طبیعتاً این دخترانِ مأیوس، نیازمند حمایت و در طلب مهر و عاطفه، صیدی آسان برای جاکشان بودند که خود نیز برخاسته از روح زمانه‌ی تجاریِ ما هستند. بنابراین، نظامِ جاکشی نتیجه‌ی مستقیمِ تعقیب و آزار، سوءاستفاده و باج‌خواهی، و سرکوب عامدانه‌ی روسپیگری به‌دستِ پلیس بود. حماقت محض است که این وجهِ مدرنِ شرِّ اجتماعی را، با دلایل پدید آمدن روسپیگری اشتباه بگیریم.

سرکوبِ محض و تصویب قوانین وحشیانه، تنها می‌تواند در خدمت تلخ‌تر کردنِ زندگی و انحطاطِ هرچه بیشترِ قربانیانِ بیچاره‌ی جهل و حماقت باشد. این وحشی‌گری در قانون پیشنهادی (جدید) به حدِّ کمال جلوه‌گر گشته است، به‌گونه‌ای که رفتارِ مشفقانه با روسپیان جرم تلقی شده و هر کسی که به یک روسپی پناه دهد با ۵ سال زندان و ۱۰۰۰۰ دلار جریمه مجازات خواهد شد. چنین نگرش و برخوردی صرفا نمایانگر ناآگاهیِ تام از دلایل واقعی روسپیگری، به‌عنوان یک عامل اجتماعی، و همین‌طور فاش‌کننده‌ی روح پاک‌دینانه‌ی روزگارِ رمانِ «داغِ ننگ»(۲۲) است.

از میان نویسندگان مدرنی که در باب این موضوع نوشته‌اند حتی یک نفر وجود ندارد که به بیهودگیِ مطلقِ شیوه‌های قضایی در مواجهه با این مسئله اشاره نکرده باشد. بدین‌سان است که دکتر بلاشکو، معتقد است که سرکوب دولتی و جهادهای اخلاقی دستاوردی نداشته‌اند، جز آنکه این شر را به مجراهای مخفی سوق داده و خطر آن برای جامعه را چندبرابر نموده‌اند.

هاولاک الیس، کامل‌ترین و انسان‌ترین پژوهشگرِ حوزه ی روسپیگری، با استناد به داده‌های فراوان ثابت می‌کند که هرچه شیوه‌های تعقیب و آزار سخت‌گیرانه‌تر باشد، شرایط وخیم‌تر می‌شود. از میان دیگر داده‌ها درمی‌یابیم که در فرانسه «چارلز نهم در سال ۱۵۶۰، با صدور فرمانی روسپی‌خانه‌ها را منحل کرد اما متعاقبِ آن تعداد روسپیان صرفا افزایش یافت، و روسپی‌خانه‌های جدید به اشکالی نامحسوس پدیدار گردیده و خطرناک‌تر شدند. به رغم تمام این قانونگذاری‌ها، یا به موجب آنها، هیچ کشوری وجود نداشته که در آن روسپیگری نقشی برجسته‌تر (از فرانسه) ایفا کرده باشد».(۲۳)

یک افکار عمومیِ آموزش‌دیده که از بند تعقیب و آزار اخلاقی و قانونیِ روسپی‌ها رها شده‌ باشد، خود به‌تنهایی می‌تواند به بهبود شرایط فعلی یاری رساند. نادیده گرفتن و چشم‌پوشیدنِ خودسرانه بر این شر به‌عنوان عنصری اجتماعی از زندگیِ مدرن، تنها موجب وخیم‌تر شدنِ مسائل می‌گردد. ما باید از تصورات احمقانه‌ی «کسانی که خود را به لحاظ اخلاقی برتر از دیگران می‌پندارند» گذر کرده و یاد بگیریم که روسپی را به عنوان محصولی از شرایط اجتماعی بازشناسیم. چنین درکی، نگرش و برخورد ریاکارانه را زدوده و منجر به درکی عمیق‌تر و رفتاری مهربانانه‌تر می‌شود. راجع به ریشه‌کن کردنِ کاملِ روسپیگری باید گفت هیچ چیز نمی‌تواند از پسِ این کار برآید جز: از نو سنجیدنِ کاملِ تمامی ارزش‌ها و معیارهای پذیرفته‌شده- به‌ویژه ارزش‌های اخلاقی- به همراهِ برانداختنِ بردگی صنعتی.

 

پانوشت‌ها؛

 

1. Mrs. Warren

2. Reginald Wright Kauffman

3. The House of Bondage

4. Dr. Sanger, The History of Prostitution

5.نکته ی حائز اهمیت آن است که کتاب دکتر سانگر از سیستم ارسال پستی دولت آمریکا کنار گذاشته شده است. از قرار معلوم صاحبان قدرت مشتاق نیستند که عموم جامعه از علل واقعیِ روسپیگری آگاه شوند

6. Dr. Alfred Blaschko

7. Prostitution in The Nineteenth Century

8. Havelock Ellis

9. Havelock Ellis, Sex and Society

10. Pope Clement II

11. Pope Sixtus IV

12. Trinity Church

13. brothel Queen

14. Guyot, La Prostitution

15. Bangert Criminalité et Condition Economique

16. Bangert

17. Lecky

18. Clifford G. Roe

19. Uncle Sam

20. James Bronson Reynolds

21. Theodore Roosevelt

22. Scarlet Letter

23. Sex and Society

 

برگرفته از : «ارغوان»

http://arghavancollective.blogspot.de/2014/05/blog-post.html

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©