Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
جمعه ۱۸ شهريور ۱۳۹۰ برابر با  ۰۹ سپتامبر ۲۰۱۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :جمعه ۱۸ شهريور ۱۳۹۰  برابر با ۰۹ سپتامبر ۲۰۱۱
ترس های انقلاب لیبی

دیدگاه

ترس های انقلاب لیبی

 

دخالت بشردوستانه یا ضرورت دموکراسی؟

 

میخک

شاید در تاریخ معاصر جهان، هیچ دو کشوری به اندازه‌ی «افغانستان» و «لیبی» بحث درباره تضاد ایستادگی بر استقلال ملی با مبارزه علیه دیکتاتوری را پیش نکشیده‌اند. در سال ۱۹۷۹ اتحاد جماهیر شوروی به خاک افغانستان حمله نظامی کرد تا رژیم حزب ‏دمکراتیک خلق افغانستان را از سرنگونی نجات دهد. تا اویل دهه ۱۹۸۰، بین ۱۰۰ تا ‏‏۱۵۰ هزار نیروهای ارتش شوروی درافغانستان مستقر بودند که چیزی در حدود سالی ۵ میلیارد دلار برای اتحاد جماهیرشوروی خرج داشت. این در حالی بود که کمک مالی ایالات متحده به مجاهدین افغان از ۳۰ میلیون دلار به ۶۰۰ میلیون دلار در سال در اواسط ‏دهه ۱۹۸۰ افزایش یافت و سعودیها این مبلغ را دوبرابر کرده بودند.‏ دولت افغان قادر به مقابله با قیام‌های روستایی ‏نبود و فرار ارتشیان اضمحلال تدریجی ارتش را به بار آورده بود. در حمله نظامی اتحاد جماهیر ‏شوروی حفیظ الله امین و اکثر رهبران جناح «خلق» کشته شدند و روس‌ها ببرک کارمل رهبر حزب چپی «پرچم» را ‏که توسط «خلقی» ها به تبعید فرستاده شده بود به قدرت نشاندند. تا زمانی که روسها یک دهه بعد بالاخره مجبور شدند افغانستان را ترک کنند، حدود یک میلیون افغان جان خود را از دست داده بودند. ‏اکثر آنها غیر نظامیانی بودند که در بمباران هوایی ارتش روسیه ( در اعمال سیاست پاکسازی ) به قتل ‏رسیده بودند. ۵ ملیون افغان به ایران و پاکستان پناهنده شده بودند و دو میلیون افغان دیگر درون ‏مرزهای افغانستان بی خانمان بودند.‏

 

باری هرچند که عصر واقعی اصلاحات افغانستان مصادف با خروج نیروهای شوروی بود و دولتِ حزب وطن به رهبری دکتر نجیب الله برای پیش بردن جریان توسعه‌ی سیاسی سیاست مذاکره با گروه های مخالف و اپوزیسیون را در طول مدت پنج سال پی گرفت و حتی به موفقیت های چشمگیری هم دست یافت، اما ضعف توان نظامی کشور به دلیل وابستگی تام و تمام آن به شوروی در دوران اشغال، در نهایت امر بازی را به دست امپریالیسم ایالات متحده با مهره ای به نام طالبان داد. پانزده سال پس از آن این‌بار جای شوروی و آمریکا عوض شده است و طالبان منتظر لحظه‌ی خروج نیروهای نظامی ارباب سابقش از افغانستان است تا به چشم به هم زدنی فاتحه‌ی دموکراسی نیم بند آن را بخواند.

 

همین وضعیت به شکل دیگری در عراق پس از سقوط صدام جریان دارد. دموکراسی ای که در آن نوشتن وصیت نامه در هر صبح خروج از منزل برای ساکنان نجف و موصل امریست عادی، چراکه ممکن است در جریان یک انفجار در اماکن عمومی جانشان را از دست بدهند.

 

و اینک لیبی: شش ماه پیش به دنبال اعتراض های مردمی تونس و مصر، روزهای ۱۷ و ۱۸ فوریه هم شد «روز خشم» لیبیایی ها. کمتر از دو هفته مخالفان حکومت، مبارزه ای مسلحانه را در پیش گرفتند. با اعلام «منطقه پرواز ممنوع» در آسمان لیبی به تاریخ ۱۸ مارس از سوی شورای امنیت سازمان ملل و متعاقبا وارد عمل شدن ناتو برای کمک به مخالفان، موجی از شادی نه فقط لیبیایی ها بل تمامی جهان را در بر گرفت. حالا نیروی بازدارنده‌ای وجود داشت تا جلوی جنون افسار گسیخته‌ی قذافی را بگیرد.

 

اما پس از اندکی، بسیاری این پرسش را مطرح کردند که “این حمله از چه نوعی است؟” آیا آنطور که ناتو مدعی بود نامش «دخالت نظامی بشردوستانه» بود؟ چه اهدافی پشت آن خوابیده بود؟ دگراندیشان و مخالفان سیاست خارجی ایالات متحده از عراق و افغانستان جدیدی که در راه بود حرف می زدند.

 

همگان می پرسیدند که چرا در لیبی ماجرا به سرعت وارد فاز خشونت انقلابی از نوع مسلحانه شد؟ نگاهی به پیشینه‌ی این نوع از مبارزه در قرن بیستم در کوبا، برزیل، شیلی، اروگوئه، فلسطین و حتی ایران نشانگر آن است که دست کم یک دوره طولانی مبارزه مدنی آرام تا پیش از مرحله مسلحانه وجود داشته است. بسیاری جنون قذافی در سرکوب وحشیانه ی مخالفین را علت این زودهنگامی عنوان می کردند و اینکه ۴۰ سال حکومت دیکتاتوری برآمده از یک کودتای نظامی اساسا امکانی برای تجلی جامعه مدنی، روزنامه، تحزب و بسیاری دیگر از آزادی های اجتماعی باقی نگذاشت. این دلیل موجه و قانع کننده‌ای به نظر می‌رسد، مگر آنکه بر این عقیده باشیم که “اگر بناست تنها راه پیشِ رو مبارزه مسلحانه باشد، ما ترجیح می دهیم باز هم صبر کنیم!” برای معتقدان به این طرز تفکر، شیوه ی رسیدن به آزادی و برابری است که تعیین کننده دوام و بقای آنهاست؛ و از آنجایی که باور دارند منطق مبارزه مسلحانه چیزی نیست جز “توجیه هدف به اعتبار وسیله” لذا غایت آن تفاوتی با دیکتاتوری حاکم نخواهد داشت.

 

برای تحلیل این شرایط پیچیده که اتخاذ موضعی قاطع را تقریبا ناممکن می کند، بهتر است به سراغ چالش قدیمی تمامی انقلاب های سیاسی برویمک اینکه بعد از رفتن دیکتاتور چه خواهد شد؟ آیا دیکتاتوری هم می رود؟ آیا اگر به اطمینان قابل توجهی از پرسش دوم نرسیم، نباید دست به کار تغییر وضع موجود شویم؟

 

پرسش از فردای انقلاب می تواند دو وجه داشته باشد:

 

    یکی وجه اسطوره ایِ معطوف به این نتیجه که “انقلاب کردن از اساس کارِ اشتباهی است چراکه هیچ تضمینی نیست آنچه می آید بهتر از آنچه که هست باشد“.

    دیگری وجه عقلانیت عمل انقلابی معطوف به این نتیجه که “برای تغییر وضع موجود باید ضمن تلاش برای براندازی آن، با تدوین یک بدیل قابل قبول امکان هر شکلی از احیای شرایط پیشین را به حداقل رساند“.

 

اینجا بار دیگر می توان به نمونه ی افغانستان نظر انداخت: اکنون افغان ها با خیال راحت می توانند ریش هایشان را بتراشند، زن ها می توانند وزیر، وکیل مجلس، پلیس و شهردار باشند. هنرمندان می توانند هنرشان را از موسیقی تا تئاتر و مد لباس عرضه کنند و بسیاری چیزهای دیگر که حتی تصورش در دوران حاکمیت طالبان ناممکن بود. اما این همه در معرض تهدید دائمی حمله ی طالبان، ماهی چند گروگان، درگیری های مستمر در مرزها و انفجارهای گاه و بیگاه در اماکن عمومی است. آنچه شاید بتوان نام «دموکراسی روی مین» را بر آن گذاشت. دموکراسی یی که بدون حضور نیروی نظامی آمریکا یا ناتو معنایی نخواهد داشت. آیا این همان تناقض درونی «روشنگری» نیست؟ تمدن و پیشرفت در ازای سرکوب امیالی که انسانیت انسان بسته به آنهاست.

 

اینجا صرف ایستادن بر موضع «حقیقت» راهگشای ما نخواهد بود. باید سعی کنیم وضعیت را با اتکا به تاریخ، سیاسی ببینیم.

 

زمانی که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، احتمالا این فرصت برای مخالفان وضع موجود سرمایه داری فراهم شد تا لزوما برای مخالفت با سیاست های ایالات متحده آمریکا و نئولیبرالیزم، خود را ناگذیر از هم موضع شدن با شوروی نبینند. اما این هم واقعیتی بود که تمامی دستاوردهای حقوق اجتماعی (رفاه و تأمین اجتماعی) در چشم بهم زدنی به نام جهان آزاد به یغما رفت و اکثریت جهان در «فقیر بودن» با یکدیگر برابر شدند!

 

برای واکاوی تاریخ می توان به بسیار قبل تر هم بازگشت: آن هنگام که در جوامع جهان سومی، سنت های عقب افتاده به وحشیانه ترین شکل ممکن هر شکلی از سودای حرکت به سوی توسعه و جامعه مدرن را سرکوب می کرد و در مقابل استعمارگران با اعلام اینکه می خواهند ایشان را در درون جهان متمدن ادغام کنند، توجیه بشر دوستانه ای برای غارت منابع ایشان ساختند. شاید هندی ها در مواجهه با استعمار بریتانیا با این درخواست وسوسه کننده روبه رو بودند:

 

ثروتت را به من بده تا تورا از شر رسم وحشیانه ی خودسوزی نجات دهم.”

 

نگاهی به رسوایی رسانه ای «رابرت مرداک» در بریتانیا و فروپاشی اسطوره «رسانه های آگاهی بخش و افشاگر» گواهی است بر این مدعا که حرف از «دخالت نظامی بشردوستانه» زدن از آن دست شوخی هایی است که اشک آدم را درمی آورد. اثبات این نکته که سیاست امپریالیسم برای پیش بردن منطق سود و انباشت سرمایه از حمایت از کودتاهای نظامی در کشورهای در حال توسعه و توسعه نیافته به حمایت از به اصطلاح دموکراسی های نوپا در این مناطق تغییر یافته است، در حوصله ی این نوشته نیست؛ اما اگر آن را تأیید کنیم، آنگاه بدون شک باید نگران پشت پرده های کمک ناتو به مخالفان معمر قذافی باشیم.

 

چاره ی کار اما نفی آنچه در لیبی اتفاق افتاده است نیست. از یک طرف واقعیت این است که در لیبی یک دیکتاتوری خون ریز و بی رحم حاکم بود که اینک با شورش مردم ناراضی و کمک نیروهای نظامی ناتو سرنگون شده است. از این نظر لیبی با مورد عراق یا افغانستان متفاوت است، چراکه نشانه هایی از حضور مردم و خواست و اراده ی ایشان برای تغییر وضعیت وجود داشت (دارد) اما در آن دو کشور صرف دخالت خارجی وضعیت را عوض کرد. از طرف دیگر واقعیت دیگری هم هست و آن اینکه احتمالا تا چند سال آینده درگیری های پراکنده حکومت جدید با هواداران قذافی تمام نشود و خود حکومت جدید برای حفظ امنیتش از نیروهای خارجی درخواست کمک و ماندن در خاک لیبی بکند و در کنار تمامی اینها پشت پرده های نفع مادی کشورهای عضو ناتو در موافقت با چنین حمایتی.

 

به این ترتیب با اتکا به آن ظرفیت مردمی موجود در لیبی باید ضمن محکومیت سیاست «دخالت بشردوستانه»، و افشای ماهیت واقعی پنهان شده ی زیر این ماسک قشنگ، جلوی به تاراج رفتن منابع ملی لیبی را گرفت و حاکمیت جدید را تحت فشار قرار داد تا قدرت را به تمامی به مردم منتقل کند.

 

باری آمریکا همواره برای ما ایرانی ها رویای آزادی و آن نجات دهنده ای بوده است که در زمان قطع امید از هر تغییر خودجوشی، منتظر نزولش از آسمانیم تا بساط جمهوری اسلامی را برچیند. در برابر چنین وسوسه ای باید ریشه های مشترک «کودتای ۲۸ مرداد» و «درخواست بریتانیا و آمریکا از شاه برای اعطای آزادی های سیاسی بیشتر از سال ۱۳۳۸» را در کنار یکدیگر به یاد آورد و تحریم های بین المللی ایران را توأمان با حمایت های قاطع نهادهای بین المللی نظیر «بانک جهانی» و «سازمان تجارت جهانی» [که تحت سیطره ی آمریکا و دیگر کشورهای قدرتمند سرمایه داری هستند] از سیاست های راستگرایانه ای چون «هدفمندی یارانه ها»، «واردات بی رویه» و «تضعیف اقتصاد ملی» درک کرد.

۱۳ شهریور ۱۳۹۰

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©