Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵ برابر با  ۲۳ ژانويه ۲۰۱۷
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۵  برابر با ۲۳ ژانويه ۲۰۱۷
بیایید وطن مان را «به روز» کنیم

بیایید وطن مان را «به روز» کنیم!

 

بیرق مشکی وقهرمانان آتشنشان با عدد ۱۲۵

نصراله خلیلی

 

 عدد سه رقمی ۱۲۵برای من خاطره خوشی ندارد .من مشکی پوش وعزادارمردان شعله های بی رحم آتش هستم . مشکی پوش آتش نشانان غیرتمند و ایثار گرجبهه های سخت روزگار؟ مشکی پوش آنان که در زیر آوار ماندند؟ صدای آنان به جایی نرسید. مردانی که بهشت و قدردانی از خانواده های آنان کمترین مزداز خود گذشتگی و مجاهدت آنان است.

نه!!!!هیچکدام ! ما معلمان بازنشسته در سوگ سه دهه از بهترین لحظات عمردر سنگر ادب واندیشه ومبارزه با جهل خود هستیم ! همان شغل شریف معلمی ،  که در آتش فرق وتنگدستی و دادخواهی سوختیم ، بدون آنکه هنوز استفاده از کپسول آتشنشانی را بلدباشیم ودرنقاشی های خود کشیده باشیم! بدون آنکه بدانیم یک مبتلا به سکته ی قلبی را چگونه از مرگ نجات دهیم! بدون آنکه بدانیم چگونه دستان شکسته ای را آتل بندی کنیم! اما در سابقه ی تدریسم دهها تشویقی از مدیر و رییس اداره با کاغذهای رنگی گلاسه با امتیاز های مختلف و مدیرکل و وزیرو گواهی حضور درکلاسهارا اندوخته ام.ودر زمان بازنشستگی به جایی به حساب نیامدو نه در رتبه بندی .در زونکن مدارک خانه خاک می خورد بی ثمر؟؟.

پلاسکو فرو ریخت ولی تنها نبود. همراه با پلاسکو رفتار مدنی ما ایرانی ها نیز فرو ریخت. آنجا که به جای کمک به امداد رسانی خود معضلی شده بودیم و با ازدحام و سلفی گرفتن ایجاد مزاحمت می کردیم و باعث مرگ اتش نشانان عزیز و زحمتکش شدیم و خانواده های بسیاری را داغدار و بی سرپرست کردیم.. آنجا که تجهیزات اتش نشانی ما کافی و به روز نبود و اصلا در حد و اندازه کلان شهر و پایتختی مثل تهران نبود. با پلاسکو خیلی چیزها فرو ریخت خیلی چیزها

نزدیک به هزار ساعت یا بیشتر دوره ی ضمن خدمت را پشت سر گذاشته ام اما در لابه لای آنها هیچ اثری از امداد و نجات و کمک به همنوع نیست.و حقوق شهر وندی رعایت نشد !!!!

وقتی دانش آموزم، بر اثر زمین خوردن زانویش آسیب دید؛ فقط به دوتا دانش آموز درشت هیکل دستور دادم زیر بازویش را بگیرند و به دفتر ببرند و من هم ظفرمندانه پدرش را با تلفن آگاه کردم تا او را از روی دستم بردارند!!!! همین.

آخر توانایی من بیش از این نبود در عوض دوره ی کتاب های مختلف را برای گذراندن دوره ضمن خدمت برای طرح رتبه بندی وجمع آوری امتیاز، خودم را به در ودیوار کوبیدم تا شندر غاز حقوقم را افزایش دهم.

آمادگی در برابر زلزله را در بیست دقیقه و با یک امتحان کتبی چهار گزینه ای گذرانده ام و چند ساعت امتیازش را هم از آن خود کرده ام.!!! ودر مانور زلزله فقط به زیر میز خودم پناه گرفتم تا عکس یادگاری بگیرند.اما چه سود.

دوسال پیش که زلزله ی 4 ریشتری آمد فقط گوش به رادیو بودیم ببینیم کجا چه اتفاقی افتاده . تا آمدم از زیر پتو بیرون بیایم و به اطرافم نگاه کنم زلزله آمده بود و رفته بوداما من در خواب غفلت!!

در زنگ آمادگی برای زلزله در مدرسه  فقط چند عکس تهیه کردیم برای ارسال به اداره.چون آنها همین عکس ها را معیار مستند بودن و آماده بودن و آموزش در سطح مدارس می دانستند!

به مطالبی که تدریس می کنیم نگاهی انداختم.وای براین نظام آموزشی !!!

همه اش به درد دنیای پس از مرگ می خورد. انگار بعد از زلزله و آتش سوزی و مردن است که ثمره و نتیجه ی آموزشم دیده می شود نه امید به زندگی. 

معلم باید وظایف عوامل اجرایی شهر وهمه ارگان ها را آموزش می داد.و آچار فرانسه باشد  در حالی که کارهایی که آقای فلان مسئول انجام می داد کل کل های جناحی و افزایش 7برابری حقوق بود.

من از وظایف مسئولان سخن گفتم از عدالت ، ولی الان بعد از سی سال تلاش برای گذراندن معیشت خود به ناچار در مدرسه غیر دولتی با حقوق اندک 650000هزار تومان باید تدریس کنم آن وقت قانون مدیریت خدمات کشوری بین ایستگاه مجلس متوقف ویا درادارات همجوار سرگردان باشد ومعلمان بازنشسته هم برای عدالتخواهی جلوی درب شرقی مجلس حیران.ما بازنشستگان فرهنگی زیر آوار فرق وتبعیض حقوقی فنا شدیم قاطعانه خواهان رفع تبعیض هستیم .آیا وزیر برای مدارس غیر دولتی ونیروهای بازنشسته حداقل حقوقی منصفانه تعیین وتحت نظارت اداره متبوع انجام شود .

آری با این بی برنامگی ها و بی عدالتی در پرداخت ها باید سیاهپوش شهری شویم بعد از زلزله ای که تمام کوچه پس کوچه هایش را به "بن بست کده ای" تبدیل کندو با آمدن باران وبرف و حجم ترافیک ماشین ها شهر قفل شودولی تولید خودرو رو به افزایش باشد . و من و دانش آموزانی که همه چیزرا می دانند جز قانون مندی و قانون گرایی و کمک به هم نوع.

من و شاگردانی که فقط مدرک داریم و الفبای شهروندی را نمی دانیم فقط مدرک گرایی می کنیم.

من و شاگردانی که دوست داریم کمک کنیم ولی نمیدانیم چگونه.!!

فقط تنها کاری که ازدستمان  بر می آید؛ عکس سلفی بگیریم.عکس پروفایلمان را مشکی کنیم.

متن ادبی در رثای جانباختگان بنویسیم و خودجوش شمع روشن کنیم در شهرهای مختلف.

بیایید فرهنگمان را درس هایمان را داشته هایمان را وطن مان را "به روز "کنیم.

آنچه داریم فقط با ویندوز 98 با اصلاح و اجرای مدیریت خدمات کشوری وهمترازی حقوق معلمان بازنشسته با سایر ادارات ونهادها بالا می آید ویندوز 10سال گذشته منسوخ و مورد تایید پیش کسوتان نیست .

کمپین حمایت از بازنشستگان

--------------------------------------------------------

۰۱ بهمن ۱۳۹۵

● دیدگاه

 

دولت ضعیف، ملت قوی − نمونه پلاسکو

 

محمدرضا نیکفر

 

این یک یادداشتِ خلاف جریان است، از جمله خلاف جریان فکری اصلی در میان نیروهای مخالف و منتقد. هدف این است که نشان داده شود وقتی بر خلاف کلیشه‌های رایج به اطرافمان نگاه کنیم، می‌توانیم چیزهای بیشتری را ببینیم. یک زاویه ثابت تنها بخش ثابتی از واقعیت را منعکس می‌کند، و بخشی از حقیقت ممکن است فریبنده‌ باشد و ما را از تمامیت غافل سازد.

 

آیا این مردم فقط تماشاچی و منفعل‌اند؟ در قبال فاجعه‌هایی چون پلاسکو مردم خود چه مسئولیتی دارند؟

آیا این مردم فقط تماشاچی و منفعل‌اند؟ در قبال فاجعه‌هایی چون پلاسکو مردم خود چه مسئولیتی دارند؟

از مورد ملموس فروریزی ساختمان پلاسکو آغاز کنیم. پس از این فاجعه گرایش عمومی بر این قرار گرفته که شهرداری، شورای شهر تهران، وزارت کشور و این یا آن مسئول دولتی مقصر شناخته شود. اما مسئولان آتش‌نشانی و شورای شهر تهران می‌گویند که بارها به کاسبان مستقر در ساختمان پلاسکو و مدیریت این ساختمان در باره ایمن نبودن آن تذکر داده‌اند. در این غوغای همراه با تأثر و سوگواری کسی به این یادآوری‌ها توجه ندارد. بایستی مقصر پیدا شود و مقصر همواره در آن کانونی نشسته که دایره قدرت مرکزی است، دولت در مفهوم وسیع آن.

 

ممکن است گفته شود: مسئولان می‌بایست با قدرت عمل کرده و به کاسبان پلاسکو رعایت اصول امنیتی را تحمیل می‌کردند. در ایران اما دو-سه پلاسکو وجود ندارد، ایران پر از پلاسکو است، چنانکه کل محیط زیست ایرانی را می‌توان چونان یک پلاسکو در نظر گرفت. آیا دولت باید در همه جا با قدرت عمل کند؟ یعنی قدرتش را از این که هست بیشتر کند؟ اما مگر دولت قوی نیست؟ مگر معتقد نیستیم که مستبد مطلق است؟ می‌خواهیم مستبدتر شود؟ حتما می‌گویید نه؛ منظور از قدرت، قدرت فیزیکی نیست؛ منظور این است که مدیریت بهتری داشته باشد. اما مگر تئوری سیاسی رایج در میان ما نمی‌گوید که قدرت دولت در فیزیک آن است؟ و در برابر دولت، اگر مردم سر پیچیدند، آنوقت چه؟ آیا همواره در سرپیچی حق دارند؟

 

می‌‌گوییم دولت ما علاوه بر مستبد بودن این ویژگی را هم دارد که نفتی است، یعنی به پول نفت وابسته است و با این وابستگی از ملت مستقل است. اما چرا ملت را هم نفتی نمی‌دانیم؟ مگر فرهنگ و اخلاق ما نفتی نیست؟ مگر مشخصه آن این نیست که مسئولیت پذیرفته نمی‌شود و این گمان بر آن سنگینی می‌کند که یک چیزی از یک جایی بالاخره می‌آید و مشکل‌گشا می‌شود؟ مگر تلاش عموم ما متمرکز بر این نیست که سهممان را از این چیز بگیریم؟

 

در مورد نقش دولت به عنوان مسئول یا مدعی مسئولیت به اندازه کافی می‌نویسند و می‌نویسیم و می‌خوانید و می‌خوانیم. اتفاقا دولت هم گمان می‌کند خیلی مسئول است، خیلی قوی است، یعنی خیلی قوی باید باشد، و ابهت خود را باید همواره حفظ کند و مبادا بگوید در جایی ضعف داشته و قوی عمل نکرده است. دولت هم گول این تصور از خود را می‌خورد، مورد به مورد دچار شکست می‌شود، اما کوشش می‌کند دفعه بعد قوی‌تر عمل کند، پس ضعف خود را می‌پوشاند تا عاقبت این پهلوان‌پنیه در موقعیتی بحرانی، بر زمین بیفتد.

 

ملت چه مسئولیتی دارد؟ حد آگاهی کاسبان ساختمان پلاسکو تا حد فهم ضرورتِ داشتنِ یک دستگاه آتش‌خامو‌ش‌کن نمی‌رسیده است؟ یا اینکه طمع می‌کرده‌اند و می‌گفته‌اند انشاءالله چیزی پیش نمی‌آید، پس برای چه خرج کنیم؟

 

جهالت و طمع‌کاری! این دو خصلت، ملت را ضرورتا ضعیف نمی‌کند، بلکه قوی هم می‌کند. دولت، اسیر دست ملت جاهل می‌شود. دولت جاهل با ملت جاهل همراهی و همدستی می‌کند.

 

به دولت، هر چه باشد، در جامعه مدرن استانداردهایی تحمیل می‌شود، اما دولت جرأت نمی‌کند به ملتی که توصیفش کردیم، این استانداردها را تحمیل کند. از زاویه استانداردها و قواعد عمومی چه بسا ملت مرتجع‌تر و نادان‌تر از دولت باشد.

 

قدرت دولت، بیش از آنکه به قدرت واقعی آن برگردد، به عقب‌نشینی‌ای است که در برابر قدرت جهالت و فساد ملی می‌کند، تا واکنشی برنینگیزد. با این عقب‌نشینی در برابر جهالت و فساد، نیرویش را جمع می‌کند و آن را بر روی سرکوب منتقدان و دگراندیشان متمرکز می‌سازد.

 

مواردی چون فاجعه پلاسکو بسیارند. در تخریب محیط زیست و سوءاستفاده از منابع همه مقصر هستند و سهم ملت در این عرصه به هیچ رو از دولت کمتر نیست. حتا اگر مورد بارزی را در نظر گیریم مثل ستم و تبعیض در مورد زنان، می‌توانیم نمونه‌های بی‌شماری را ببینیم و بازنماییم که نشان می‌دهند بخش چشمگیری از مردم حتا از دولت مرتجع مرتجع‌ترند و قوانین ارتجاعی را زیرپا می‌گذارند برای اِعمال ستم و تبعیض بیشتر.

 

ملت طلبکار

 

عادت ما در تحلیل و کنشگری سیاسی چیست؟

 

ملتی را ترسیم می‌کنیم که ضعیف و توسری‌خور است و اسیر یک دولت قوی‌پنجه شده است. مدام از ستم بر این ملت می‌گوییم و مطالباتش را برجسته می‌کنیم.

 

ما ملت آگاه نمی‌خواهیم، ملت طلبکار می‌خواهیم! و غافل از این هستیم که دولت می‌تواند با ملت طلبکار به گونه‌ای کنار بیاید، زیرا طلبکاری با شگردهای نسبتا ساده‌ای به طمع‌کاری تبدیل می‌شود و قدرت دولت در تطمیع است، یعنی ضعفش را در برآوردن مطالبات واقعی، تبدیل می‌کند به قدرتش در تطمیع‌گری.

 

دولت از ملت همدست می‌سازد و ملت دولت را همدست خود می‌کند. این اتفاق در ساختمان پلاسکو افتاده است و در هزاران ساختمان دیگر، نهاد دیگر، شهر و ده دیگر.

 

نقد یک کلیشه

 

یک دوگانه، فکر سیاسی ما را علیل کرده است: دولت بد، ملت خوب – دولت ستمگر، ملت ستمکش – دولت فاسد، ملت معصوم.

 

رایج‌ترین کلیشه در فرهنگ سیاسی ایران و در نگاه به ایران و کشورهای مشابه آن، کلیشه “دولت قوی، مردم ضعیف” است. در پهنه تئوری سیاسی مدتی است که انتقاد از آن آغاز شده (به عنوان نمونه نگاه کنید به آثار جول میگدال)، اما هنوز این انتقاد تأثیرگذار نشده است.

 

در ایران، ما لازم بود با انقلاب ۱۳۵۷ این کلیشه را کنار بگذاریم. انقلاب نشان داد که شاهنشاه آریامهر چقدر ترسو و ضعیف بوده است، او، ارتشش‌ و ساواکش. مطالبات بخش بزرگی از مردم، که آخوندها آنها را نمایندگی می‌کردند، در برابر سیستمی که رژیم شاه برقرار کرده بود، ارتجاعی بود. مردم به راحتی نظام شاهی را درهم‌پیچیدند. دولت تازه‌ای سربرآورد که بر خلاف آنچه که گروه‌های سیاسی مخالف در آغاز انقلاب می‌گفتند، “ضد خلقی” نبود، اتفاقا بسیار هم “خلقی” بود، اگر “خلق” را یک مفهوم ایده‌آل در نظر نگیریم. و این رژیم ماند؛ نزدیک به چهار دهه است که مانده است اتفاقا به دلیل “خلقی” بودن آن، یعنی همدستی بخشی از مردم با آن.

 

خامنه‌ای دیکتاتور است، یعنی اراده‌اش را بر ملت دیکته می‌کند. اما اکنون اطلاع ما از او و دربارِ او تا آن حد هست که بدانیم آدم مخبط خودشیفته‌ای است که آلت دست مداحان دور و برش قرار می‌گیرد، و آنان هفت‌خط‌هایی هستند با منافع و مطامع پایان‌ناپذیر؛ و این مداحان به “خلق” هم متصل هستند و عده‌ای دور آنان سینه می‌زنند، عده‌ای که برخی از آنان از کف جامعه برخاسته‌اند. این تصویر، ساده‌سازی دنیای سیاست در ایران نیست. دست گذاشتن روی واقعیتی است که برای تصحیح اندیشه سیاسی در ایران باید به آن توجه کرد.

 

کاش تصحیحی صورت گیرد در راستای گزاره‌هایی این چنین:

 

دولت همه‌کاره نیست، و چنین نیست که ملت هیچ‌کاره باشد.

ملت هم باید مورد نقد قرار گیرد و مسئولیت‌اش نشان داده شود.

نقد فرهنگی بی‌امان، بایستی مکمل نقد سیاسی باشد.

با دولت سازش نکنیم، با ملت نیز!

خطر اصلی دولت نیست، خطر اصلی در همدستی دولت و ملت در طمع‌کاری و فساد و نادانی است.

آگاه‌گری اصل است نه مطالبه‌گری. مطالبه‌گری بدون آگاه‌گری انتقادی به همدستی با طمع و فساد و جهالت می‌انجامد، و این درسی است که می‌بایست از انقلاب بهمن می‌گرفتیم.

مهمتر از تلاش برای برقراری یک دولت بدیل، تلاش برای نیروگیری و گسترش یک فرهنگ و یک سبک زندگی بدیل است.

سایت زمانه :

https://www.radiozamaneh.com/320173

------------------------------------------------------------------

متافیزیک “ملت” به روایت نیکفر – مورد پلاسکو

 

 پریسا نصرآبادی

 

در امتداد واقعه‌ی فاجعه‌بار فروریختن ساختمان پلاسکو، محمدرضا نیکفر یادداشتی منتشر کرده است که بنا به ادعای خود وی، با هدف "خلاف جریان" بودن نوشته شده است. اما به نظر می‌رسد که این یادداشت نه تنها خلاف موج حرکت نمی‌کند و "متفاوت" نیست، بلکه از قضا هم‌سو و هم‌راستای یکی از قدرتمندترین امواج ایدئولوژیک جاری قرار گرفته و گفتار معینی را تقویت می‌کند. گفتاری که ظاهراً به نظر می‌رسد نیکفر (دست کم تا قبل از واقعه پلاسکو) با آن زاویه داشته است.

در بحبوحه‌ای که بخشی از سازوبرگ‌های ایدئولوژیک دولت جمهوری اسلامی، یعنی رسانه‌های تصویری و مکتوبش نظیر صدا‌ و‌ سیما و بنگاه‌های خبرپراکنی نظیر فارس، به اهریمن‌سازی (دمونیزه کردن) مردم مشغولند و آنان را به واسطه تجمعشان در محل وقوع فاجعه در ساعات نخستین آن، عامل ناکارامدی عملیات امدادرسانی و اخلال در مدیریت بحران معرفی می‌کنند، نیکفر نیز همین مسیر را از کوره‌راهی دیگر در پیش می‌گیرد. نیکفر می‌گوید: "پس از این فاجعه گرایش عمومی بر این قرار گرفته که شهرداری، شورای شهر تهران، وزارت کشور و این یا آن مسئول دولتی مقصر شناخته شود." او منتقد این روند است و در ادامه می‌گوید که بارها به کاسبان پلاسکو بابت ناایمن بودن این ساختمان تذکر داده شده است اما آن‌ها طمع کرده‌اند.

نیکفر همچنین منتقد این رویکرد است که فقط دولت را نفتی بدانیم. مراد نیکفر در اینجا بنیان مادی فساد ساختاری دولت است که به شکل‌‌گرفتن خصلت‌هایی نظیر بی‌مسئولیتی و جهالت منجر می‌شود. از همین رو نتیجه می‌گیرد که ما باید قائل به ملت نفتی نیز باشیم. زیرا ملت بی‌مسئولیت و جاهل، هم‌دست دولت و بهره‌مند از همان خصائل رذیله دامن‌گیر دولت نفتی است.

از همین جملات نخستین متن روشن است که ایده اصلی یادداشت نیکفر، این است که ضرورت نقد مردم را هم تراز و بلکه پیشاپیش نقدِ دولت بنشاند. اما لازم است ببینیم که او در این مسیر کوتاه، مرتکب چند مغالطه آشکار شده است:

۱- نیکفر ملت را در معنای "مردم" و "خلق" به کار می‌گیرد، اما هرگز نمی‌گوید که مراد او از این ملت، یا مردم چیست؟ آیا این "ملت" یک واحد جمعیتی است یا مفهومی صرفاً سیاسی و انتزاعی که در معنای هر آن چه بیرون از دولت است معنی می‌یابد؟

او به کسانی که قائل به انگاره ناهم‌دستی مردم و دولت‌اند حمله می‌کند و می‌گوید که ملت و دولت از هم یکسره جدا نیستند. البته نتیجه‌ای که نیکفر می‌گیرد کاملاً درست است، زیرا دوتایی دولت-ملت همواره وجود یکی را فرض وجود دیگری دانسته، اما او پیشاپیش مرتکب خطایی شده است. ملت بدون دولت و دولت بدون ملت قابل تصور نیستند. حال آن‌که این مردم یا خلق که او بی‌محابا در سرتاسر متن به جای ملت و یا بالعکس به کار می‌بندد، می‌تواند در تقابل و استقلال از دولت به حیات خود ادامه دهد. به علاوه "خلق" مفهومی است که در پهنه سیاست طبقاتی در هر دوران نقاط ارجاع مشخصی دارد و نه در برگیرنده‌ی تمام آحاد جامعه، که تنها شامل بخش‌هایی از آن است که ذیل یک پروژه سیاسی-مبارزاتی گروه‌های متعددی از فرودستان (طبقه کارگر و دیگر زحمت‌کشان) را که همدست دولت نیستند، می‌تواند در خود جای دهد. به‌علاوه ملت ناظر بر یک وضعیت از بیرون و خلق (مردم) بیانگر موقِعی از درون است. بنابراین آن چه مقوِّم و برسازنده‌ی خلق و مردم است، همان نیست که ملت را می‌سازد. این آن نکته‌ای است که نیکفر عامدانه از روی آن می‌پرد و نتیجتاً به سادگی به احکام مطلوب خود از جمله "دولت همه‌کاره نیست، و چنین نیست که ملت هیچ‌کاره باشد" می‌رسد.

۲- نیکفر در همان ابتدای یادداشت‌اش با ارجاع به مورد پلاسکو، نقدی را پیش می‌کشد که ذهن خواننده را در مسیر معینی جهت می‌دهد. در حالی که در عنوان یادداشت‌اش از " ملت" سخن گفته، چند خط پایین‌تر بلافاصله پای "کاسبان" مستقر در پلاسکو را پیش می‌کشد. روشن است که در همان ابتدای کار قرار است برای خواننده‌ی متن، کاسبان با ملت تداعی شوند تا سپس احکام کلی‌تر بیایند. او جزئی را نشانه می‌گیرد تا اندکی بعد تر حکم کلی‌اش را استخراج کند. به بیان دیگر، نیکفر خرده بورژوازی سوداگر را در ذهن خواننده برابرنهاد "ملت" می‌کند و کنش‌های آن را برای صورت‌بندی خصلت‌های ملت یعنی طلب‌کاری، بی‌مسئولیتی، طمع‌کاری و جهل به کار می‌گیرد. حال آن که خرده بورژوازی سوداگر، حتی نمی‌تواند بازنمایاننده خصلت‌های تمام خرده بورژوازی با بنیان‌های مادی و ایدئولوژیک متمایز آن باشد، چه برسد به آن که بخواهد یک مفهوم کلی و لذا موهوم مانند ملت را نمایندگی کند.

۳- نیکفر در ادامه می‌گوید "دولت از ملت هم‌دست می‌سازد و ملت دولت را هم‌دست خود می‌کند" و برای اثبات این گزاره، از مانایی و پایایی جمهوری اسلامی به‌عنوان یک شاهد درستی مدعای خود سخن می‌گوید: "نزدیک به چهار دهه است که [جمهوری اسلامی] مانده است اتفاقا به دلیل “خلقی” بودن آن، یعنی هم‌دستی بخشی از مردم با آن". روشن است که نیکفر همچنان دارد تردستانه ملت و خلق را مترادف یکدیگر و دارای خصائل واحدی در نظر می‌گیرد. چرا این کار را می‌کند؟ روشن است که دلیل چنین انتخابی این است که با ملت خواندنِ خلق، نیکفر از اذعان به ناهمگونی این پدیده طفره می‌رود و دیگر نیازی نیست که به طبقات، گروه‌ها و اقشار مختلفی که هر یک وضعیت مادی-طبقاتی مختلفی دارند و حامل گفتارها و دریافت‌های ایدئولوژیک متفاوتی هستند اشاره کند. به علاوه لازم نیست این خلق را بر مبنای معینی که این همبستگی و پیوند را شکل می‌دهد تعریف نماید. کافیست بگوید ملت، تا در تقابل با دولت و امکان -شیوه اعمال قدرتی که دارد، پدیده ملت به مثابه توده‌ی بی‌شکل و واحدی جلوه‌گر شود که در دوتایی دولت-ملت پیشاپیش جای می‌گیرد. درواقع سخن گفتن از ملت این مزیت را برای نیکفر دارد که نیازی نیست وارد مباحث کسالت‌بار و شاید تاریخ مصرف گذشته طبقات و منافع طبقاتی پسِ پشت ایده خلق (مردم) بشود و با همین دوتایی می‌تواند تقابل، همدستی، سازش و جدال ملت و دولت در وضعیت موجود را توضیح بدهد.

۴- نکته قابل توجه در متن نیکفر این است که او تنها و تنها در یک مورد از واژه "خلق" به جای ملت استفاده می‌کند، آن هم در نقطه‌ای‌ است که از استقرار جمهوری اسلامی پس از انقلاب ۵۷ به‌ عنوان حکومتی اسم می‌برد که "ضد خلقی" نبود. با اطلاق این وصف، نیکفر یکی از ایدئولوژیک‌ترین روایت‌ها از انقلاب ۵۷ را به شکل فشرده یادآور می‌شود. همان روایتی که مبنای تحلیل را جامعه توده‌وار قرار می‌دهد و رستاخیز پابرهنگان و بی‌چیزان را به یکی از ترسناک‌ترین جلوه‌های تاریخ معاصر ما بدل می‌کند که منجر به تجلی یک "حکومت فاشیستی اسلامی" شده است. می‌توان دید که این به کارگیری ملت و خلق در جای یکدیگر بار دیگر منجر به آشفتگی در فهم رویکرد نیکفر شده است. او می‌کوشد توضیح دهد که خلق (یا همان ملتی که در جای جای یادداشت‌اش از آن نام برده) هم می‌تواند ارتجاعی باشد و برای نشان دادن این مسأله، ضد انقلاب را در جایگاه نیروی انقلابی می‌نشاند تا خطاکاری خلق را متذکر شود. اینجاست که با اشاره به فاکتور "سرکوب" می‌توان نشان داد که چطور استقرار نیروی ضد خلقی مجهز به ابزار سرکوب در قدرت به مثابه "حکومتی خلقی" در متن نیکفر هویدا شده و چطور همدستی "بخشی از مردم" با آن، به کلیت گستره خلق (که البته در دستگاه نیکفر تعریف نشده) تسری پیدا کرده است.

۵- نیکفر می گوید "ملت هم باید مورد نقد قرار گیرد و مسئولیت‌اش نشان داده شود". این بار هم می‌بینیم که ملت، برابرنهاد شهروندان کنشگر در عرصه جامعه مدنی در نظر گرفته شده و به‌عنوان یک پایه از دولت-ملت هم‌زمان که در مقام چانه‌زنی و پرسش‌گری از دولت است، به سبب استقلال نسبیِ جامعه مدنی در معنای هگلی آن از دولت، حامل مسئولیت نیز هست. اما نیکفر بر طبل مسئولیت ملت (با تسامح شهروندان فرض می کنیم) می‌کوبد، بی آن که کلمه‌ای از حقوق آنان سخن بگوید و بگوید در فقدان حق مدنی چگونه این مسئولیت معنی پیدا می‌کند.

۶- نیکفر حکم دیگری هم می‌دهد. او می‌گوید " با دولت سازش نکنیم، با ملت نیز!". چه چیز به نیکفر این امکان را می‌دهد که ملت را نیز همچون دولت، پدیده‌ای بسیط در نظر بگیرد که فاقد گونه‌گونی و گروه‌های بعضاً با منافع متعارض است؟ نیکفر این مسأله را نادیده می‌گیرد که دولت، به مثابه عرصه‌ای برای اعمال قدرت، اگرچه لایه‌مند و دارای شکاف در سطوح مختلف اندام‌واره‌های درونی‌اش است، و نیز منافع گروه‌های ذی‌نفع متفاوتی را تأمین می‌کند، اما چنان متکثر نیست که قدرت را هم به شیوه‌ای متکثر اعمال کند. به بیان دیگر، شیوه اعمال قدرت از سوی دولت پیوسته و بسیط است. وحدت، عنصر پیوند‌ دهنده اندام‌واره‌ها و منافع گاه متضاد درون دستگاه دولت است که در اعمال قدرت و بروز اقتدار تجلی می‌یابد. در مقام مردم یا خلق، آری. می‌توان از دولت فاصله حداکثری گرفت و از سازش تن زد. در مقام ملت اما، سنگ بنای مناسبات ملت و دولت بر مبنای پیوستگی و عدم انفصال گذاشته شده است و به این معنی، سازش کردن یا نکردن محلی از پرسش ندارد. اما نیکفر می‌گوید با ملت هم سازش نکنیم. این خواست، از کدام جایگاه بیان می‌شود؟ نیکفر کجا ایستاده است که حدی از فاصله گرفتن از ملت را بر موقعیت او بار می‌کند و به او این امکان را می‌دهد که بیرون از ملت بایستد و بخواهد با آن سازش نکند؟ این "ما" که به قرینه شناسه‌ی جمع فعل "سازش نکنیم" محذوف شده، به چه کسانی ارجاع دارد؟ آیا این "ما" در جایگاه پدیده‌ای نظیر خلق یا مردم ایستاده، و خواستار سازش نکردن با ملت به‌عنوان هم‌دست دولت است؟ اگر چنین باشد، گزاره‌های پیشین نیکفر همگی باطل‌اند. زیرا او ملت را از آن دیگر، که شاید خلق یا مردم باشد، گسسته در نظر گرفته و از همین رو قابلیت سازش نکردن را بر آن بار می‌کند. اما به نظر می‌رسد که نیکفر، این جا در جایگاهی میان دولت و آن توده‌ی بی‌شکل ملت ایستاده، و در قامت روشنفکر منتقد می‌خواهد هم زمان رویکردی انتقادی نسبت به دولت و ملت به طور توأمان داشته باشد. چنین جایگاهی، مادامی که نیکفر روشن نکند که این ملت چیست و آیا اگر مرادش از ملت مردم است، کدام مردم از کدام طبقات و با چه کنش‌ها، جهت‌گیری‌ها و منافع مشخص را مد نظر دارد، تنها در ساحت انتزاع قابل طرح است.

نیکفر در انتهای کار می‌گوید "مهم تر از تلاش برای برقراری یک دولت بدیل، تلاش برای نیروگیری و گسترش یک فرهنگ و یک سبک زندگی بدیل است." به نظر می‌رسد که این حکم شاه‌بیت مجموعه احکام کلی‌گویانه و کاربست‌های آشفته مفاهیم ملت و مردم (خلق) در این یادداشت است. با این گزاره پایانی، او نقادی دولت از سوی نیروی پیشاروی آن (برای نیکفر ملت، برای نگارنده خلق یا مردم) را به یک مسأله فرهنگی و در پیوند با سبک زندگی تقلیل می‌دهد. این دقیقاً همان چیزی است که در دوران اخیر و در پرتو گفتار استحاله‌طلبی (اصلاح‌طلبی)، مکرراً در قالب‌های "ما چگونه ما شدیم؟"، "جامعه‌شناسی خودمانی"،"جامعه‌شناسی نخبه‌کشی"، زدودن خوی استبدادی و تمامیت‌خواهی درونی شده، "سی ویژگی یک ایرانی مطلوب" و نظایر آن، ضمن تحقیر و خوار کردن توده خلق، فراخوان به خود انتقادی، عقلانیت و اخلاق‌مداری می‌دهد و هم زمان فرودستان را به مثابه عناصری فاقد خصائل مدنی، از دایره این "ما" بیرون می‌گذارد. این رویکرد به ویژه در دو دهه‌ی اخیر، با طرح پرسش‌هایی از این دست که چرا همواره ما از دولت طلبکاریم؟ چرا دولت را دشمن خود می‌پنداریم؟ چرا همواره می‌گوییم دولت برای ما چه کرده؟ ما برای دولت چه کرده‌ایم؟ ما به عنوان ملت برای خودمان چه کرده‌ایم که از دولت چنین انتظار داریم؟ دشمن اصلی ما، خودِ ما مردم هستیم و نظایر این‌ها، بی‌فرهنگی را به‌عنوان معضلی پیشاپیشِ تمام دیگر معضلات و علت‌العلل تمام مصائب و بدبختی‌های "ملت" قلمداد کرده و این دریافت را به‌مثابه یک گفتار غالب ایدئولوژیک، گسترانیده است. نیکفر می‌گوید " نقد فرهنگی بی‌امان، بایستی مکمل نقد سیاسی باشد"، بی‌تردید این ضرورتی تردید ناپذیر است؛ اما گفتار تقلیل‌گرایانه‌ای که نیکفر در این یادداشت بر آتشِ آن دمیده، به جای آن که نقد فرهنگی را به‌عنوان جزئی از رویکرد انتقادی نسبت به وضعیت موجود به کار گیرد، از آن به عنوان کل پیکره نقد اجتماعی و سیاسی خود پرده بر می‌دارد و از این رو، نوک پیکانش را یکسره به جامعه و مردم نشانه می رود.

همین گفتار است، که در بحبوحه بحران هم از پای نمی‌نشیند و به انحاء مختلف، مردم ناظر و متعجب از وقوع فاجعه را بر صدر علل تمام ناکارامدی‌ها، شیادی‌ها و کاستی‌هایی می‌نشاند که به وضوح دلایل ساختاری دارند و از نتایج کژدیسگی‌ها و فساد دولتی‌اند.

اتفاقی نیست که روزنامه‌ها سخن از تجمع مردم (بخوانید تهیدستان) و امکان غارت‌شدن گاوصندوق‌ها که زیر تلی از آوار‌اند به میان می‌آورند، فیگور‌های دولتی از لزوم سپاسگزار بودن و قدرشناسی از دولت در مدیریت بحران صحبت می‌کنند و روشنفکران سازوار با دولت‌ها که منطق قدرت دولتی را درونی کرده‌اند و در هر بزنگاهی آماده‌اند تا چماق‌هایشان را برای شکستن بر سر خلق بیرون بیاورند، از بی‌مسئولیتی و بی‌اخلاقی مردم می‌گویند. اینجا عرصه‌ای است که دیگر چندان تمایزی میان روشنفکران اندام‌واره این دولت و آن دولت به طور انضمامی یا روشنفکران اندام‌واره ایده مقصّر بودن مردم نسبت به دولت وجود ندارد. نقد محمدرضا نیکفر نیز از این لحاظ، علیرغم داعیه خلاف جریان بودنی که چارچوب یادداشت‌اش را می‌سازد، از منظر ایدئولوژیکِ ضد مردم صورت گرفته است.

توسط: پراکسیس |  22 January 2017 | 

http://praxies.org/?p=5662

----------------------------------------------------------------

۰۴ بهمن ۱۳۹۵

آیا مردم در آتش سوزی پلاسکو مقصرند؟

 

بگومگو با محمدرضا نیکفر

مهدی جامی

 

محمدرضا نیکفر فلسفه دان و مدرس شناخته فلسفه سیاسی و سردبیر یک رسانه است و از نظر تعلقات فکری به جریان چپ دلبسته است. یادداشتی در این روزها به مناسبت آتش سوزی و فروریختن ساختمان پلاسکو منتشر کرده است که آماج اصلی اش نشان دادن سهم مردم در این حادثه است. من با چند گزاره از یادداشت او موافق ام ولی با بسیاری از آنچه او نوشته و حکم کرده مخالف ام. در این یادداشت مروری می‌کنم بر آنچه نیکفر نوشته است تا نشان دهم چرا نمی‌توان مردم را مقصر کرد و چرا این شیوه از تحلیل راهی به دهی نیست و گرهی باز نمی‌کند.

 

نیکفر تصور می‌کند آنچه می‌نویسد خلاف جریان است. در همان بند اول می‌گوید: «این یک یادداشتِ خلاف جریان است، از جمله خلاف جریان فکری اصلی در میان نیروهای مخالف و منتقد. هدف این است که نشان داده شود وقتی بر خلاف کلیشه‌های رایج به اطرافمان نگاه کنیم، می‌توانیم چیزهای بیشتری را ببینیم. یک زاویه ثابت تنها بخش ثابتی از واقعیت را منعکس می‌کند، و بخشی از حقیقت ممکن است فریبنده‌ باشد و ما را از تمامیت غافل سازد.»

 

این می‌تواند گزاره درستی باشد که اگر از زاویه ثابتی بنگریم بخش ثابتی از واقعیت را می‌بینیم. من البته تردید دارم. چون نگرنده مداوما در حال تغییر است و زاویه دیدش چه بسا ناخواسته تغییر کند. در واقع نگرنده نمی‌تواند ثابت باشد. ممکن است حالش بد باشد. ممکن است در کارش گرفتاری داشته باشد. ممکن است روز خوبی داشته و از همان زاویه ثابت اش امروز طور دیگری نگاه می‌کند. کشف می‌کند. یا به ملال دچار است و اصلا چیزی نمی‌بیند و حالش از هر چه ثابت و متغیر است به هم می‌خورد. ولی فرض می‌کنیم گزاره نیکفر با همه ابهامی که دارد درست است. او به ما وعده می‌دهد که دارد خلاف جریان و مخالف کلیشه حرکت می‌کند. آیا اینطور است؟ به نظر من متهم داشتن مردم یک جریان قدیمی در فکر روشنفکران معاصر است و چیز تازه‌ای نیست. نقد مردم نه مفید است نه به این شیوه که انجام شده و می‌شود کافی است و به جایی می‌رسد.

 

مردم تماشاچی − فاجعه پلاسکو

 

مشکل این شیوه در بند بعدی خود را بخوبی نشان می‌دهد. عکس بالا را می‌بینیم که با این یادداشت همراه است: «آیا این مردم فقط تماشاچی و منفعل‌اند؟ در قبال فاجعه‌هایی چون پلاسکو مردم خود چه مسئولیتی دارند؟ »

 

دقیقا روشن نیست ربط این مردم با پلاسکو چیست. آیا آنها تماشاگرند؟ به سفارت آلمان می‌رفته اند؟ در خیابان منوچهری کاری داشته اند؟ یا نه، صاحب ملک‌اند. در پلاسکو سالها کار کرده‌اند. مشتری‌اند. چکی در جیب دارند که باید تحویل دهند. سفارشی داشته‌اند که باید تحویل بگیرند. بنابرین چطور می‌شود از جمعیت اتفاقی مردم با نقش‌های مختلف یک سوال کرد: شما در فاجعه پلاسکو چه مسئولیتی دارید؟

 

می دانیم که وقتی از مسئولیت حرف می‌زنیم از یک امر عینی در قبال وظایف معین و نقش معین حرف می‌زنیم. اگر این مردم در پلاسکو نقشی نداشته باشند چطور از آنها می‌شود مسئولیت و پاسخگویی انتظار داشت؟ می‌دانیم که اگر سنگی به شیشه‌ای بخورد و آن را بشکند می‌شود از بچه‌هایی که بازی می‌کردند پرسید کی شیشه را شکست اما نمی‌شود از مردی که نان خریده دارد رد می‌شود یا زنی که با بچه اش از مدرسه بر می‌گردد پرسید: مسئولیت شما در شکستن این شیشه چیست؟ مسئولیت امری فردی و مشخص است. نمی‌توان آن را به جمع بی نام و نشان و نامشخص ارتباط داد. وانگهی این یک پدیده شناخته شده است که اگر فرد با یک حادثه روبرو شود معمولا دست به کنش می‌زند. اما وقتی همان فرد در جمعیت و گروه بود و حادثه‌ای اتفاق می‌افتد کناره می‌ایستد. امری که خود نشانگر آن است که جمعیت اتفاقی و نامشخص با مسئولیت سر و کار ندارد.

 

نیکفر ادامه می‌دهد: «از مورد ملموس فروریزی ساختمان پلاسکو آغاز کنیم. پس از این فاجعه گرایش عمومی بر این قرار گرفته که شهرداری، شورای شهر تهران، وزارت کشور و این یا آن مسئول دولتی مقصر شناخته شود. اما مسئولان آتش‌نشانی و شورای شهر تهران می‌گویند که بارها به کاسبان مستقر در ساختمان پلاسکو و مدیریت این ساختمان در باره ایمن نبودن آن تذکر داده‌اند. در این غوغای همراه با تأثر و سوگواری کسی به این یادآوری‌ها توجه ندارد. بایستی مقصر پیدا شود و مقصر همواره در آن کانونی نشسته که دایره قدرت مرکزی است، دولت در مفهوم وسیع آن.»

 

نیکفر تا همین جا با کمک تحریفی در صحنه اوضاع را ترسیم می‌کند. یعنی گرایش عمومی تقریبا یادی از شورای شهر یا وزارت کشور نکرده است. مسئولان شهرداری هم تذکر داده‌اند ولی در باره تذکرشان بحث‌های بسیاری وجود دارد. ولی درست است که مقصر در دایره قدرت مرکزی است. دولت است. چون صاحب برنامه و قدرت و تیم کارشناسی و بازرسی است و مجری قانون کشور است. و این طبیعی است که برایش مسئولیت می‌آورد.

 

«ممکن است گفته شود: مسئولان می‌بایست با قدرت عمل کرده و به کاسبان پلاسکو رعایت اصول امنیتی را تحمیل می‌کردند. در ایران اما دو-سه پلاسکو وجود ندارد، ایران پر از پلاسکو است، چنانکه کل محیط زیست ایرانی را می‌توان چونان یک پلاسکو در نظر گرفت.»

 

در اینجا نیکفر ایران را پر از پلاسکو می‌بیند. استعاره بدی نیست. محیط زیست هم پلاسکو است. اما از نظر منطفی قیاس و مثال جای استدلال را نمی‌گیرد. محیط زیست پلاسکو نیست چون امری بسیط و منتشر است و پلاسکو ساختمانی مشخص که صدها قاعده حقوقی و مهندسی و مدیریت شهری بر آن حاکم است. پلاسکو بیشتر شبیه پارک است تا محیط زیست. بعلاوه، مفهوم “قدرت” و تحمیل اصول ایمنی قابل بحث است. بخصوص وقتی به ادامه سخن می‌رسد:

 

«آیا دولت باید در همه جا با قدرت عمل کند؟ یعنی قدرتش را از این که هست بیشتر کند؟ اما مگر دولت قوی نیست؟ مگر معتقد نیستیم که مستبد مطلق است؟ می‌خواهیم مستبدتر شود؟ حتما می‌گویید نه؛ منظور از قدرت، قدرت فیزیکی نیست؛ منظور این است که مدیریت بهتری داشته باشد. اما مگر تئوری سیاسی رایج در میان ما نمی‌گوید که قدرت دولت در فیزیک آن است؟ و در برابر دولت، اگر مردم سر پیچیدند، آنوقت چه؟ آیا همواره در سرپیچی حق دارند؟»

 

در سوالهای این بند ابهام‌ها و آشفتگی‌های متعدد رخ می‌نماید. دولت باید همه جا با قدرت عمل کند. این یک گزاره عام است. کار دولت اعمال قدرت است. اما سوال بعدی روشن نیست: «یعنی قدرتش را بیشتر کند؟ مگر دولت قوی نیست؟ مگر مستبد مطلق نیست؟» این سوالها ربطی به هم ندارند. دولت باید اعمال قدرت کند یعنی اعمال قانون کند. یعنی قانون را به طور مساوی در حق شهروندان روا بدارد. یعنی قدرت که موضوع گزاره اول است با قدرت در «استبداد مطلق» از یک جنس نیست. به اصطلاح اشتراک لفظی دارد نه معنایی. در واقع، دو دید دست کم در باره دولت وجود دارد که با هم در ستیزند. با هم می‌آمیزند و از هم جدا می‌شوند. یکی دولت در مقام مجری قانون است و دیگری دولت در مقام قدرت مستبد و مطلقه. اینجا جای بحث از دولت در ایران امروز نیست. اما روشن است که مفهوم دولت به این سرراستی نیست. بر سر آن جدال ۴۰ ساله وجود دارد. انتظارات از دولت هم میان دولت مدنی و دولت ولایی در رفت و آمد است. کافی است به تصمیم‌های دولت در امور خارجی و منتقدان اش نگاه کنیم. درک منتقدان داخلی برجام در مسیری از فهم دولت است که با درک مدافعان اش یکی نیست. چنانکه درک احمدی نژاد از دولت با درک خاتمی از دولت یکی نیست. صحنه فکر و سیاست در ایران صحنه ستیز اندیشه‌ها در باره دولت است.

 

نیکفر می‌نویسد: «می‌‌گوییم دولت ما علاوه بر مستبد بودن این ویژگی را هم دارد که نفتی است، یعنی به پول نفت وابسته است و با این وابستگی از ملت مستقل است. اما چرا ملت را هم نفتی نمی‌دانیم؟ مگر فرهنگ و اخلاق ما نفتی نیست؟ مگر مشخصه آن این نیست که مسئولیت پذیرفته نمی‌شود و این گمان بر آن سنگینی می‌کند که یک چیزی از یک جایی بالاخره می‌آید و مشکل‌گشا می‌شود؟ مگر تلاش عموم ما متمرکز بر این نیست که سهممان را از این چیز بگیریم؟»

 

نیکفر در اینجا از مفهوم قدرت وارد بحث نفت می‌شود و دولت و ملت را نفتی ارزیابی می‌کند. این ارزیابی هم مثل مفهوم دولت چندان سرراست نیست. مفهوم وابستگی به پول نفت استقلال از ملت نیست. نه تنها به این خاطر که پول و نفت برای استقلال کافی نیست و دولت با ملت به صدها پیوند دیگر هم وابسته است، بلکه به خاطر این که اصولا نفت تنها بخشی از بودجه دولت است و دولت نمی‌تواند صد در صد به نفت متکی باشد و نیست. ولی حتی اگر فکر کنیم چیزی به نام فرهنگ نفتی وجود دارد اینجا هم ستیز مفاهیم داریم. همانقدر که فرهنگ نفتی مشاهده می‌شود – مثلا توقع و انتظار از دولت که پول نفت را بیاورد دم خانه یا توی سفره مردم − همانقدر هم فرهنگ غیرنفتی و استقلالی دیده می‌شود. فرهنگ زنان ایران و فرهنگ و هنر و سینمای ایران و بخشهایی از صنعت نشر و آموزش این نشانه‌ها را بخوبی نمایندگی می‌کنند. فرهنگ امروز چیزی نیست که یکسره با نفتی بودن شناخته شود.

 

می گوید: «در مورد نقش دولت به عنوان مسئول یا مدعی مسئولیت به اندازه کافی می‌نویسند و می‌نویسیم و می‌خوانید و می‌خوانیم. اتفاقا دولت هم گمان می‌کند خیلی مسئول است، خیلی قوی است، یعنی خیلی قوی باید باشد، و ابهت خود را باید همواره حفظ کند و مبادا بگوید در جایی ضعف داشته و قوی عمل نکرده است. دولت هم گول این تصور از خود را می‌خورد، مورد به مورد دچار شکست می‌شود، اما کوشش می‌کند دفعه بعد قوی‌تر عمل کند، پس ضعف خود را می‌پوشاند تا عاقبت این پهلوان‌پنبه در موقعیتی بحرانی، بر زمین بیفتد.»

 

نکته خوبی است که دولت به تصور قوت خود شکست هایش را پنهان می‌کند. اما این وصف به جای اینکه اختصاصی باشد عمومی است. یعنی به اندازه کافی می‌شود دولتهایی را نشان داد که اطمینان پیدا کنیم این یک ویژگی نفتی یا حتی استبدادی نیست. آنچه باعث می‌شود پهلوان پنبگی در دولت ایران تقویت شود تلاش برای پنهان کردن ضعف‌ها نیست. بعد از دنیای وبلاگ و رسانه‌های اجتماعی دیگر کمتر ضعفی پنهان می‌ماند. مسئله اصلی در محدود بودن دایره نخبگان سیاسی است. بیرون راندن غیرخودی‌ها از حلقه قدرت است. محروم ساختن دستگاه اداره کشور از تنوع کافی است.

 

«ملت چه مسئولیتی دارد؟ حد آگاهی کاسبان ساختمان پلاسکو تا حد فهم ضرورتِ داشتنِ یک دستگاه آتش‌خامو‌ش‌کن نمی‌رسیده است؟ یا اینکه طمع می‌کرده‌اند و می‌گفته‌اند انشاءالله چیزی پیش نمی‌آید، پس برای چه خرج کنیم؟ »

 

نیکفر با دو سطر تمام داستان پلاسکو و ناایمن بودن اش در قبال آتش سوزی را سر هم می‌آورد و به این نتیجه می‌رسد که اصل طمعکاری است. اینجا ناگهان وارد نقد اخلاقی می‌شویم. اولین سوالی که برای خواننده پیش می‌آید این است که آیا طمعکاری در ساختمان‌هایی که در قبال آتش سوزی ایمن هستند وجود ندارد؟ آیا توضیح ایمنی ساختمان‌ها را می‌توان با طمعکاری پیوند زد؟ مغازه‌های پلاسکو قیمت‌های سرسام آوری داشته‌اند. برای کسی که آن قیمت‌ها را می‌توانسته پرداخت کند پرداخت چیزکی بیشتر چه مانعی داشته تا از آتش سوزی هم در امان باشد؟ کسی که فرضا یک میلیارد تومان جنس دارد چرا نباید چند میلیون تومان برای تامین مغازه اش هزینه کند؟ و چرا همین آدم خانه اش را ممکن است ضدزلزله و ضدآتش سوزی بسازد؟ چرا اینجا هزینه می‌کند و آنجا نمی‌کند؟ آیا منطق طمعکار بودن مدل مناسبی برای توضیح رفتار ظاهرا متضاد در قبال احتمال آتش سوزی است؟

 

از زاویه دیگری که نگاه کنیم، با سوختن پلاسکو نزدیک به چهار هزار نفر بیکار شده‌اند (گزارش شرق روز ۲ بهمن). کل کارگاهها و مغازه‌های پلاسکو حدود ۶۰۰ باب بوده است. یعنی ۶۰۰ مالک داشته که فرض کنیم ۴۰۰ نفرشان هم شریک داشته‌اند. می‌شود ۱۰۰۰ نفر. همه اینها گیریم به قول نیکفر جاهل و طمعکار بوده‌اند. می‌ماند ۳۰۰۰ نفر کارگر. اینها نه دخلی به مدیریت کارگاه داشته‌اند و نه تصمیم گیرنده بوده‌اند که ایمنی چطور باشد. چرا باید این جماعت کثیر را کنار آن یک چهارم بگذاریم و جاهل و طماع توصیف کنیم؟ «جهالت و طمع‌کاری! این دو خصلت، ملت را ضرورتا ضعیف نمی‌کند، بلکه قوی هم می‌کند. دولت، اسیر دست ملت جاهل می‌شود. دولت جاهل با ملت جاهل همراهی و همدستی می‌کند.»

 

به نظر می‌رسد در اینجا نیکفر در مقام یک واعظ اخلاقی قرار گرفته است. و درست به همان ورطه‌ای سقوط می‌کند که نقد اخلاقی صدا و سیما و ائمه جمعه و مراجع قم در آن دست و پا می‌زند. نگاه اخلاقی به جامعه از منظر طمعکاری و جاهلیت هیچ کمکی به فهم هیچ چیزی نمی‌کند. یک مدل قیاسی ارسطویی است. هر جای جهان هر اتفاقی بیفتد که ضرری متوجه فرد یا اجتماع شود می‌شود گفت طمعکاری یک پای آن است و جهل نیز پای دیگر آن. این گزاره بسیار کلان تر از آن است که بتواند چیزی را توضیح دهد. حالت ایده آل چه خواهد بود؟ اینکه اهالی تهران و صاحبان برج‌ها و کارگاههای تولیدی و مغازه‌ها به آدمهای صالحی تبدیل شده باشند و دیگر طمعکار نباشند؟ نیکفر در این باره ساکت است. واقعیت این است که چنین ایده آلی هرگز تحقق پیدا نمی‌کند. آدمی در هر جا که باشد آزمند است. این بخشی از خصلت‌های او ست. نمی‌توان مسئله آدمی را با تغییر ذاتی آدمی حل کرد.

 

در ماجرای پلاسکو خیلی ساده می‌توان فهمید که انبوهی از مسائل حقوقی و قوانین مالک و مستاجر و قواعد اداری و دولتی بر کل بنا و شرایط آن حاکم است. شرایطی که حتی پس از سوختن هم سرنوشت آن را تعیین خواهد کرد. شگفتی از این است که چطور ممکن است فرد فرهیخته‌ای مثل محمدرضا نیکفر همه این مسائل را به جهل و طمع تقلیل دهد؟

 

بند بعد شگفتی مرا بیشتر می‌کند: «به دولت، هر چه باشد، در جامعه مدرن استانداردهایی تحمیل می‌شود، اما دولت جرأت نمی‌کند به ملتی که توصیفش کردیم، این استانداردها را تحمیل کند. از زاویه استانداردها و قواعد عمومی چه بسا ملت مرتجع‌تر و نادان‌تر از دولت باشد.»

 

به نظرم افتادن در ورطه نقد منبری ناچار نیکفر را به اینجا می‌رساند که بگوید دولت باز یک استانداردهایی را ناچار است بپذیرد اما ملت می‌تواند مرتجع تر از دولت باشد! واقعیت این است که اگر دولت امروز ناچار است استانداردهایی را بپذیرد به همان نسبت ملت امروز هم ناچار است استانداردهایی را بپذیرد. مثلا امروز دیگر کمتر دختری است که خانواده به او اجازه مدرسه رفتن ندهد. کمتر خانواده شهری است که ارزش بهداشت عمومی را درک نکند. حتی اگر به آنچه نیکفر می‌گوید قائل باشیم باید بگوییم میان استانداردهای دولت و ملت تناظری برقرار است. گاهی دولت جلوتر است و گاهی ملت جلوتر است. اما جمله‌ای مثل «چه بسا ملت مرتجع تر باشد» کاملا بی معنی است. چون گزاره‌ای را به ملت نسبت می‌دهد که اصولا قابل انتساب نیست. بخش بزرگی از این ملت کارمندان همان اداره‌های مسئولی هستند که باید بر ایمنی ساختمان پلاسکو نظارت می‌کرده‌اند. چطور ممکن است این ملت را از آن دولت جدا کرد؟

 

ملت امر واحدی نیست که به طور واحد بتواند مرتجع تر باشد. و نیز از دولت جدا نیست که از دولت اش مرتجع تر باشد. ملت به عنوان یک امر کلان و “یک” هویت می‌تواند پایه گزاره‌های معدودی باشد و آن گزاره‌ها هیچکدام محتوایی نیستند. می‌شود گفت همه ایرانی‌ها شهروند ایران‌اند و گذرنامه ایرانی دارند و در داخل مرزهای ایران زندگی می‌کنند اما حتی اگر بگوییم همه ایرانی‌ها نان سنگگ دوست دارند تعمیم قابل قبولی نخواهد بود چه رسد به اینکه به بحث ارتجاع و ترقی وارد شویم.

 

در بند بعدی نیکفر دو حکم می‌کند. اول اینکه: «قدرت دولت، بیش از آنکه به قدرت واقعی آن برگردد، به عقب‌نشینی‌ای است که در برابر قدرت جهالت و فساد ملی می‌کند، تا واکنشی برنینگیزد.» دوم اینکه: «با این عقب‌نشینی در برابر جهالت و فساد، نیرویش را جمع می‌کند و آن را بر روی سرکوب منتقدان و دگراندیشان متمرکز می‌سازد.»

 

این هر دو حکم سخت قابل مناقشه است و البته با بند قبل در تضاد. در اینجا او دولت را تطهیر می‌کند که گویا خودش فسادی ندارد اما در برابر «فساد ملی» صرفا عقب نشینی می‌کند. او چیزی را بدیهی می‌گیرد که باید برایش استدلال کند. استدلال او چیست؟ از کجا به «فساد ملی» رسیده است؟ در نوشته او غیر از دو خط در باره طمعکاری کسبه پلاسکو چیزی گفته نشده است. اما این بی احتیاطی بزرگی است. به نظر او، دولت با عقب نشینی در برابر فساد ملت قدرت می‌گیرد! او تلویحا دارد یکی از این دو ادعا را مطرح می‌کند: ملت فاسد کننده دولت است. یا: دولت پاک است و ملت فاسد است. روشن است که هر دو ادعا دست کم با مشاهدات و تجربه‌های ما سازگار نیست. بگذریم که از نظر فلسفه سیاسی هم بی معنا ست.

 

حکم دوم او این است که دولت این قدرت ناشی از تحمل فساد ملی را برای سرکوب منتقدان استفاده می‌کند. اما توضیح نمی‌دهد که منتقدان کدام بخش از این ملت فاسد و فاسدپرور هستند. چرا فاسد نیستند و نشده اند؟ هر نوع فرض وجود منتقد دگراندیش اساس دوگانه ملت و دولت او را می‌لرزاند. روشن می‌شود که فساد همه گیر نیست. و این درست خلاف آن چیزی است که او دارد از آن صحبت می‌کند.

 

در بند بعدی نیکفر سعی می‌کند چند مثال بدهد: «مواردی چون فاجعه پلاسکو بسیارند. در تخریب محیط زیست و سوءاستفاده از منابع همه مقصر هستند و سهم ملت در این عرصه به هیچ رو از دولت کمتر نیست. حتا اگر مورد بارزی را در نظر گیریم مثل ستم و تبعیض در مورد زنان، می‌توانیم نمونه‌های بی‌شماری را ببینیم و بازنماییم که نشان می‌دهند بخش چشمگیری از مردم حتا از دولت مرتجع مرتجع‌ترند و قوانین ارتجاعی را زیرپا می‌گذارند برای اِعمال ستم و تبعیض بیشتر.»

 

اینجا هم با دستکاری در واقعیت و جمله بندی بر اساس بیشتر و کمتر داوری خود را پیش می‌برد. می‌گوید مواردی مثل فاجعه پلاسکو بسیارند. اما تجربه و مشاهده ما این را تایید نمی‌کند. کمتر حادثه‌ای مثل آتش سوزی در پلاسکو جامعه ایران را در چند سال اخیر تکان داده است. و این خود نشان می‌دهد که این موارد کمیاب یا نایاب بوده است. بعلاوه، چه کسی گفته است که «بخش چشمگیری از مردم از دولت مرتجع تر» هستند و حقوق زنان را زیر پا می‌گذارند؟ اگر گروههایی از جامعه ما به زنان ستم می‌کنند درست به خاطر قوانینی است که همان دولت مطلقه گرا تصویب کرده است. در این زمینه ادبیات وسیعی وجود دارد که مسئله را مستدل می‌کند. کافی است نیکفر نگاهی به کتابهای مهرانگیز کار بیندازد. ممکن است بگوییم نظر نیکفر به فرهنگ ضدزن است. ولی این موضوع هیچ ربطی به تقابلی که او میان دولت و ملت برقرار می‌کند ندارد. وانگهی برای مهار فرهنگ ضدزن هم باید از تصحیح قوانین ضدزن شروع کرد. کاری که سالها ست کنشگران حقوق زن برای آن تلاش می‌کنند.

 

باقی بندها و گزاره‌های نوشته نیکفر هم به همین ترتیب قابل نقد و اوراق شدن است. بعضی تک جمله هایش قابل تامل است اما در انبوهی از جمله‌های نادرست و تعمیم‌های کلان بر اساس شواهد جزئی، معنای خود را از دست می‌دهد. تحلیلی که او از مطالبه گری و مهار آن از طرف دولت با استفاده از قدرت تطمیع به دست می‌دهد خوب است. اما ریشه‌های بحث جای دیگری است. اگر مردمی با تطمیع دولت از مطالبات خود دست بردارند چه بسا به خاطر آن است که آموزش مدنی کافی برای پشتکار و اعتراض و پیگیری ندیده‌اند. شاید روشنفکران شان از آنها حمایت کافی نکرده‌اند. شاید مدام از بام تا شام به تحقیر آنها پرداخته‌اند. «ای یاوه یاوه خلائق» گفته‌اند. از اینکه مردم پا به پای آنها نمی‌آیند عصبانی بوده‌اند و مردم را نادان و جاهل و طمعکار خوانده‌اند. به جای بازنگری خود و دگم‌های فکری و تحلیلی شان و روشهای نقد اجتماعی شان کار ساده تر را برگزیده‌اند و ملت را آینه زنگار گرفته‌ای وانموده‌اند که چه بسا باید آن را شکست و دور انداخت. در این کار روشنفکران تحقیرکننده ملت همان راهی را رفته‌اند و می‌روند که دولت مطلقه رفته و می‌رود. این روشنفکر و آن دولت دست در دست هم هستند. هر دو از ملت بیزارند!

 

به این ترتیب اگر این گروه روشنفکران را در نظر بگیریم شاید این جملات نیکفر معنا داشته باشد: «دولت از ملت همدست می‌سازد و ملت دولت را همدست خود می‌کند.»

 

نیکفر ما را دعوت می‌کند تا از ملت هم انتقاد کنیم. اما روشن نیست ما ملت را کجا باید پیدا کنیم. اگر ما نتوانیم مقامات دولت را که دارای نام و نشان و موقعیت مشخص هستند نقد کنیم و مسئولیت آنها را از آنها بخواهیم، چطور می‌توانیم مردم بی نام و نشان را که به صورت توده‌ای در حادثه حاضر می‌شوند -چه تماشای اعدام چه دعوای فوتبال یا پست کردن کامنتهای فحاشی روی صفحه فیسبوک این یا آن شخصیت جهانی- نقد کنیم؟ نقد مردم از کجا شروع می‌شود؟ طبعا از مذاکره رویارو. از کار در محله و باهمستان. اما اگر ما فن مذاکره با مقامات و نقد ایشان را نیاموخته باشیم چگونه در فن مذاکره با مردم و نقد آنها موفق خواهیم شد؟ و اگر نتوانسته باشیم در مقابل قدرت سخن خود را با قوت مطرح کنیم چگونه می‌توانیم از مزاحمت آن قدرت در تماس با مردم جلوگیری کنیم؟ چگونه می‌توانیم از فریب ملت به دست دولت جلوگیری کنیم؟

 

و نکته آخر اینکه او در مقام روشنفکر به آگاه گری اهمیت بیشتری می‌دهد. خیلی هم خوب است. اما چرا در مقام کسی که با سیاست آشنا ست ارزش مطالبه گری را تا حد طمعکاری پایین می‌آورد؟ صد سال پیش آتش سوزی مشابهی در نیویورک اتفاق افتاد. مطالبه مردم بود که باعث شد پس از آن نظام ایمنی در مقابل آتش سوزی بهبود یابد. راه پله فرار جدی گرفته شود. بازرسی و نظارت‌ها دقیق شود. دفتر پیشگیری حریق تاسیس شود و امنیت فضای ساختمان و محیط کار بخشی از مهندسی و مدیریت شود (بنگرید به: ماهان شیرازی). اگر از تجربه‌ها نیاموزیم از چه خواهیم آموخت؟ و اگر از دردناک‌ترین تجربه‌ها بیشترین مطالبه‌ها را استخراج نکنیم چگونه ممکن است از دایره جهل خود که برای ما مصیبت فراهم کرده بیرون برویم؟

 

حرف نیکفر تحریر تازه‌ای است از آن مثال فارسی: از ما ست که بر ما ست. اما او نتوانسته “ما” را بدرستی توضیح دهد. تنها ما را در مقابل دولت نامسئول خلع سلاح کرده است.

سایت زمانه

https://www.radiozamaneh.com/320453

----------------------------------------------------

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©