Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹ برابر با  ۰۵ نوامبر ۲۰۱۰
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹  برابر با ۰۵ نوامبر ۲۰۱۰
تجارب موج اول رهایی ازیوغ سرمایه

تجارب موج اول رهایی ازیوغ سرمایه

یونس پارسا بناب

Younes Parsa Benab

درآمد

وقوع اولین بحران عمیق ساختاری نظام سرمایه (در سالهای 1914-1873) بالاخره منجر به عروج    امواج خروشان رهائی در قرن بیستم گشت. اوضاع متلاطم در جهان فعلی حکایت از این دارد که دومین بحران عمیق ساختاری سرمایه نیز(که در سالهای 2010-2008 رسانه ئی تر و نمایان تر گشته) منجر به شکل گیری موج دوم رهائی از یوغ سرمایه گشته است. بگذارید با بررسی ویژگی های جنبش های درون موج اول به درس آموزی های مثبت و منفی از تجارب آنها پرداخته و بدینوسیله یافته ها و جمعبندیهای خود را در خدمت و اختیار موج نوین رهائی در گذار طولانی به جهانی بهتر (سوسیالیسم) در قرن بیست و یکم قراردهیم.

ویژگی های مشترک جنبش های "سوسیال"و جنبش های "ناسیونال"

1- جنبش های سیاسی که در اوایل قرن بیستم در میان تلاطمات منبعث از اولین بحران عمیق ساختاری نظام شروع گشته و دردهه های بعدی آن قرن به جنبش های ضد نظام (آنتی سیستم) و یا بعدها به نام اولین موج رهائی از یوغ  نظام جهانی سرمایه (مثل انقلابات ضد سرمایه داری روسیه و چین یا مثل جنبش های رهائی بخش "عهد باند ونگ") معروف شد ند، عمومأ به دو نوع کمپ متمایز و در اکثر مواقع در رقابت شدید با هم  تقسیم میگشتند. این جنبش ها که توسط جامعه شناسان سیاسی به جنبش های "سوسیال" و "ناسیونال" نیز طبقه بندی شده بودند تقریبا در تمام کشورهای جهان عمومأ بعد از شکل گیری موفق به بسیج عظیم توده های مردم در آن کشورها علیه نظام جهانی سرمایه میشدند. جنبش های سوسیال ا کثرأ احزاب سوسیال- دموکرات، اتحادیه های کارگری، احزاب و سازمان های  سوسیالیستی و کمونیستی را شامل میگشتند که اکثرا معتقد به گسترش مبارزات طبقاتی بویژه در داخل کشورهای مرکز نظام جهانی برعلیه بورژوازی بوده و هدفشان عمدتا در مرحله ی اول "تسخیر قدرت سیاسی" و در مرحله ی دوم "تغییر جهان" در جهت استقرار دولت سوسیالیستی بود. جنبش های متعلق به کمپ ناسیونال که در برگیرنده ی ملی گرایان ضد استعمار، ضد امپریالیست، دموکرات و مترقی بودند نیز هدفشان در مرحله ی اول تسخیر قدرت سیاسی از طریق "گسست" از نظام جهانی (استقرار دولت – ملت های مستقل بر پایه ی حق تعیین سرنوشت ملی) در کشورهای در بند پیرامونی (آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین و اقیانوسیه) بوده و در مرحله ی دوم گسترش آزادیها ی دموکراتیک و پیشبرد ا مر عدالت اجتماعی در آن کشورها بود.

2- این دو نوع جنبش به ندرت به همکاری، همدلی و هم زبانی سیاسی با همدیگر رغبت نشان میدادند و هرزمانی که موفق به اتحاد می گشتندعمدتأ اتحادی تاکتیکی و نه استراتزیکی بود. تاریخ صد و ده ساله ی این جنبش ها به روشنی نشان میدهد که هر زمانی که این جنبش ها موفق به اتحاد (حتی در سطح تاکتیکی) گشتند به موفقیت ها و پیروزیهای چشمگیری علیه نظام جهانی و حامیان کمپرادر آن در کشورهای در بند پیرامونی نایل میگشتند. بطور مثال، بررسی تاریخ سیاسی ایران در صد سال گذشته نشان میدهد که در پرتو اتحاد و همکاری هواداران جنبش "سوسیال" ایران (سوسیال – دموکرات ها، سوسیالیست ها، اتحادیه های کارگری و کمونیست ها) و هواداران جنبش "ناسیونال" ایران (ناسیونالیست ها و ملی گرایان) در دوره های مختلف مردم ایران موفق گشتند که حداقل سه بار (در انقلاب مشروطیت 1285، در جنبش ملی شدن صنعت نفت و در انقلاب1357) با دخالت در تعیین سرنوشت خویش سرکردگان نظام جهانی سرمایه و حامیان کمپرا دور بومی آنها را سرنگون ویا مجبور به عقب نشینی سازند. مروری به تاریخ سیاسی ملل در بند نشان میدهد که دراین کشورها نیز هر دوره  که جنبش های "سوسیال" با جنبش های "ناسیونال" درون آن کشورها دست به اتحاد و همکاری میزدند مردم آن کشورها نیز به موفقعیت های شایانی در گسست از نظام و پیشرفت های انقلابی نایل میگشتند. با تجربه اندوزی از دستاوردها و موفقییت ها ی موج اول رهائی در قرن بیستم و یادگیری از محدودیت ها و نقصان های آن از سوی دیگر احتمال دارد که چالشگران جنبش های "سوسیال" و "ناسیونال" معاصر (در آستانه ی اعتلای موج نوین رهائی) این بار به اهمیت و کارائی بیشتر اتحاد مرحله ای و  استراژیکی نه موقتی وتاکتیکی پی ببرند. بهر رو علیرغم تفاوت های اساسی  این دو نوع جنبش در عصر موج اول رهائی در قرن بیستم، آنها دارای ویژه گی های مشابه و مشترکی بودند که در تجربه اندوزی  حائز اهمیت می باشند:

یک- اکثر جنبش های سوسیالیستی و جنبش های ناسیونالیستی ملی گرا مکررأ خود را "انقلابی" اعلام میکردند، بدین معنی که آنها معتقد به دگردیسی های اساسی در روابط اجتماعی بودند. البته دردرون هر یک از این جنبش ها طیفها و یا جناح هایی هم بودند که عموما برخوردهای "اعتدالی" ("تحول" و نه "انقلاب") را تبلیغ میکردند ولی نظام جهانی سرمایه و حامیان بومی آنها این جنبش ها را در کلیت خود (بدون توجه به طیف های مختلف در درون آنها) خطر به موفقییت و حتی در بعضی مواقع به بقای خود اعلام کرده و درمواقع معین به سرکوب کامل فیزیکی آنها میپرداختند.

دو- این جنبش ها در آغاز از نظر سیاسی ضعیف بوده و برای بقای خود مجبور به مبارزه و تلاشی خستگی ناپذیر میشدند. آنها در اکثر کشورهای جهان بویژه در کشورهای در بند پیرامونی (مثل ایران، ترکیه، فیلیپین، ویتنام، آفریفای جنوبی، مکزیک و ...) با سرکوب و انهدام روبرو گشته و یا غیر قانونی اعلام میگشتند. رهبران آنها دستگیر و در اکثر مواقع اعدام میگشتند. اعضای شناخته شده ی آنها نیز بعد از دستگیری یا مورد تبعیض، آزار، اذیت و شکنجه قرار میگرفتند و یا مثل مصر، اندونزی و مالزی با نابودی کامل فیزیکی روبرو میگشتند.

سه- در سرتاسر دوره ی موج اول رهائی در درون این جنبش ها بحث بزرگی درباره ی نقش دولت بین چالشگران در میگرفت. بخشی و یا طیفی دولت را ماهیتا دشمن اعلام کرده و بخش دیگر دولت را وسیله ای ضروری برای تغییری اساسی محسوب میداشتند. در جنبش "سوسیال" کمونیست ها این بحث عموما بین مارکسیست ها (بطورمثال حیدرعمواوغلی) وآنارشیست ها  (بطور مثال احسان الله خان) رواج داشت و در جنبش "ناسیونال" ملی گرایان این بحث بین ناسیونالیست های فرهنگی (احمد کسروی) ناسیونالیست های سیاسی (دکتر مصدق) درمیگرفت.                                                           چهار- چهارمین نکته ازنظر تاریخی این بود که آنهائی که موضع دولت – مدار (دولت گرا) داشتند. درهر دو جنبش بحث را به نفع خود به پیش برده و پیروز هم گشتند. چالشگران متعلق به این مواضع در هر دو جنبش بر آن بودند که منبع فوری قدرت در ماشین دولتی قرار دارد و کسانی که این مرکزیت سیاسی را ندیده بگیرند محکوم به شکست هستند.

طرفداران این موضع در درون این دو نوع جنبش پس از تسخیر قدرت سیاسی از رواج آنارشیسم در کشورهای شوروی، چین، ویتنام و کوبا از یک سو و اولتراناسیونالیسم وپانیسم در کشورهای آسیا، آفریقا وآمریکای لاتین از سوی دیگر جلوگیری کردند. 

پنج – پنجمین ویژه ی مشترک جنبش سوسیال (جنبش جهانی سوسیالیستی و کمونیستی) و جنبش ناسیونال (جنبش های رهائی بخش ملی در سه قاره) با اینکه چندان علنی و نمایان نبود ولی به مقدار قابل توجهی یک واقعیت عینی بود. واقعیت عینی این بود که کمونیست ها و سوسیالیست ها به درجات مختلف از شعارها، آرمانها و گفتمان های مسلط دردرون ملی گرایان ضد امپریالیست در امربسیج توده ها استفاده میکردند. این امر در یوگوسلاوی، آلبانی و سپس در ویتنام  و کوبا بمراتب  قوی تر و نمایان تر از روسیه شوروی و کشورهای اروپائی شرقی بود. روی این اصل وقتی رهبران احزاب کمونیستی و سوسیالیستی در ویتنام و کوبا قدرت را در دست گرفتند هم از نظر مردم عادی و هم  برای خیلی از تحلیل گران سمپات به عنوان رهبران رهائی بخش ملی نیزمحسوب گشتند. مشخصا در ویتنام دهه ی 1960 هوشی مینه در اوج جنگ علیه امپریالیسم آمریکا در کوچه و بازار بین مردم عادی (هم در شمال وهم در جنوب ویتنام) به اسم پر از عشق و محبت "عمو هو" معروف گشت. بعد از پیروزی در جنگ و  وحدت ارضی – سیاسی ویتنام جنوبی با ویتنام شمالی- مردم عادی برای سالهاهمراه با خیلی از تحلیلگران امور بین المللی از هوش مینه به عنوان "جورج واشنگتن" ویتنام یاد میکردند. به همان نسبت و اندازه سران جنبش های درون ناسیونال (ملی گرایان) نیز در گفتمان ها ی خود به اندیشه ها شعارها و خواسته های سوسیالیسی تکیه کرده و حتی بعضی مواقع خود را سوسیالیست معرفی میکردند. در دهه ی 1960 میلادی وقیتکه جنبش های رهائی بخش ملی به اوج شکوفائی خود رسیده بودند. پدیده های پرونیسم در آمریکای لاتین، ناصریسم در جهان عرب، اندیشه های ملی گرائی ضد استعماری قوامی نکرومه در غنا، پاتریس لومومبا در کنگو، احمد سکوتوره در گینه، جو مو کنیا تا رهبر جنبش مائومائو درکنیا، جولیوس نیره ری در تانزانیا، احمد سوکارنو در اندونزی، سی هانوک در کامبوج و ... دراذهان مردم و در گفتمان های جاری محافل روشنفکری – دولتی و همچنین در سازمان های سیاسی به ترتیب مترادف با "سوسیالیسم آمریکای لاتین"، "سوسیالیسم عرب"، "سوسیالیسم آفریقا " و "سوسیالیسم آسیائی" گشته بودند. چرا سوسیالیست ها و کمونیست ها از شعارهای میهنی و ملی متعلق به ملی گرایان و یا بر عکس چرا ملی گرایان مترقی و ضد امپریالیست از شعارها و آرمانهای سوسیالیستی در سخنرانی ها و برنامه های خود استفاده میکردند؟ با اینکه سوسیالیست ها از یک سو و ملی گرایان از سوی دیگر تن به پذیرش این واقعیت عینی نمیدادند، شواهد و اسناد در دهه های اوجگیری امواج خروشان جنبش های سوسیالیستی و جنبش های رهائی بخش ملی نشان میدهند که به خاطردو علت این دو جنبش از شعارها و آرمانهای همدیگر استفاده میکردند.

یکم اینکه در ان دوران (دهه های 1950-1960-1970) ضرورت پروسه ی بسیج – رهروان و مبلغین این دو جنبش را برای اینکه عظیم ترین تعداد مردم از اقشار مختلف را به درون کمپ خود جلب و جذب کنند مجبور میکردند که اسلوب گفتمان خود را هر چه بیشتر عریض تر و طویل تر سازند.

دوم اینکه – رهبران هر دو از این جنبش ها آگاهانه (و حتی بعضی مواقع ناخودآگاه) پی برده بودند که هر دو دارای یک دشمن مشترک (نظام جهانی سرمایه) هستند که علیرغم عقب نشینی ها و "اعطای امتیازات" و نشان دادن "کرامت ها" درکمین نشسته که بعد از بازسازی و بهبودی خود دوباره به یورشی عظیم دست زده و هر دو کمپ این جنبش ها را نابود سازد. در نتیجه این دو کمپ بیشتر از آنچه که سخنگویا نشان در ملاء عام  وانمود می کردند نکات مشترک با همدیگر داشتند.

شش- پروسه های بسیج توده ی که توسط این دو جنبش و یا کمپ در اکثر کشورهای جهان دردهه های آغازین "جنگ سرد" به پیش برده شدند، اساسا خیلی شبیه هم بودند. درآغاز رهائی سران این دو جنبش در اکثر کشورهای جهان (بویژه در کشورهای پیرامونی جهان سوم) عموما شامل تعدادی انگشت شمار روشنفکر و چندین تن از دیگراقشارجامعه بودند. بطور مثال، درایران پایه گذاران حزب توده ی ایران که بعدها در سالهای آغازین دهه ی 1950 (سالهای شکل گیری و گشترش جنبش های کارگری دراروپای آتلانتیک و جنبش های رهائی بخش ملی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین) به مجهزترین و بزرگترین حزب کمونیست درخاورمیانه معروف گشت، محدود به 27 نفرعمومأ روشنفکربودند که به تازگی بعد از اشغال نظامی ایران توسط متفقین و خلع و تبعید رضاشاه، اززندان آزادگشته بودند. بهمان نسبت جبهه ملی ایران که بعدها در آغاز دهه ی 1950  ماشین دولتی را در دست گرفته و موفق به ملی کردن صنایع نفت وخلع ید از امپراطوری انگلستان درایران گشت، توسط تعداد انگشت شماری از سیاستمداران و روشنفکران در سال 1948 (درخانه ی دکتر مصدق) پایه گذاری شد. اما این دو سازمان که یکی جنبش و کمپ "سوسیال" (حزب توده ی ایران) و دیگری جنبش و کمپ "ناسیونال"(جبهه ی ملی ایران) را در ایران آن روز نمایندگی میکردند، به شهادت تاریخ در عرض چند سال به خاطر دانش و تجربه و مردم دا ری و مهم تر از همه فداکاری و از خودگذشتگی اعضایش (همراه با کمپین های آموزشی و تشکیلاتی) موفق شدند که بزرگترین درصد روشنفکران، نویسندگان، هنرمندان، کارگران، زنان، دانشجویان، جوانان و حتی دهقانان را به درون احزاب، سازمانها و کانون های متعلق به خود جذب و جلب سازند. حضور فعال تودهای عظیم متعلق به اقشار مختلف مردم در این جنبش ها باعث گشت که عناصر میلیتا نت درون این جنبش ها مثل "ماهی سیاه کوچولو" با شنا در آب" از گزند و تهاجم رژیم حاکم برای مدت قابل توجهی در امان بمانند. مضافا بسیج عظیم توده ها در درون این جنبش ها باعث گشت که حاکمیت در این کشورها دست به عقب نشینی زده و شرایط را برای شرکت رهبران جنبش دردرون دولت ها فراهم سازد. البته باید توجه کرد که تشکل هائی که خود را "کمونیست"، "سوسیالیست" و یا "سوسیال-دمکرات" می نامیدند و در بسیج و سازماندهی کارگران موفقیت های چشمگیری بدست آوردند عمومأ در کشورهای مرکز نظام جهانی (بویژه دراروپای غربی) قرارداشتند. ولی آنهائی که به کمپ "ناسیونال" تعلق داشته و خود را "جنبش های رهائی بخش ملی" محسوب میداشتند عموما در کشورهای  پیرامونی نظام با بسیج توده های زحمتکش منجمله کارگران و دیگر تهیدستان (بویژه دهقانان) و با توسل به مبارزات مسلحانه و یا قیام های شهری و روستائی پیروزیهای قابل ملاحظه ای بدست آوردند. روشن و آشکاراست که چالشگران متعلق به کمپ "سوسیال" در کشورهای مرکز نظام نمیتوانستند (حتی اگرمیخواستند) تاکتیک قیام و یا مبارزه مسلحانه را در مبارزات خود انتخاب کنند زیرا که در آن کشورها دولت ها (برخلاف دولت های کمپرادور کشورهای دربند) قوی و ثروتمند بوده و درمیان بخش بزرگی از اقشار مختلف مردم (حتی بخشی از کارگران) صاحب نفوذ و دارای هژمونی سیاسی و فرهنگی بودند. در نتیجه اجزاء و طیف های مختلف جنبش "سوسیال" (منجمله احزاب کمونیست بزرگ و قوی در فرانسه یا ایتالیا) درمبارزات خود برای گسترش برابری و دموکراتیزاسیون بر خلاف سوسیال های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین مجبور به اتخاذ راه های مسالمت آمیز انتخاباتی و پارلمانتریستی بودند.

هفت- هفتمین ویژه ای مشترک درطول دوره ی "جنگ سرد" وجود گفتمان بزرگ حول محور "انقلاب" و "رفورم" (به عنوان نحوه های اصلی دگردیسی در جامعه) دردرون این دو کمپ بود. این گفتمان "پراز تلاطم" نزدیک به پنجاه و پنج سال (ازبعد از پایان جنگ جهانی دوم در1945 تا آغاز دهه ی 1990) در درون این دو جنبش به نام "مادر بحث ها" بطور فراگیر و قاطع مطرح بود. ولی در یک پرسپکتیو تاریخی و با تأمل در جمع بندی ها و تجربه اندوزیها از تاریخ آن دوره متوجه میشویم که هم "انقلابی ها" و هم "رفورمیست ها" دردرون آن دو جنبش واقعیت ها را "یا نمیدیدند" و یا اگر هم میدیدند درقرائت آنها دچار "کژخوانی" میگشتند. واقعیت این بود که وقتی  "انقلابی ها"ی  درون این دو جنبش (درکشورهای الجزیره، کنیا، ویتنام  و...) برسرکارآمدند ضرورتأ تا به آخر"انقلابی" نمانده و در برهه ئی از زمان برای اینکه به بقای خود ادامه داده و بر سر قدرت باقی بمانند مجبور به ملاحضات سیاسی و متوسل به اتخاذ مواضع "معتدل" گشتند. به همان اندازه، رفورمیست های درون این دو جنبش زمانی که به قدرت رسیدند (یا در قدرت سهیم گشتند) متوجه گشته (یا یاد گرفتند) که "راه های قانونی" برای احراز دگردیسی ها و گسترش برابری آنطور که آنها اعتقاد داشتند آن قدرهم "باز" و "آزاد" نبوده وعمومأ توسط موانع بزرگی "مسدود"ده اند و آنها در برداشتن این موانع از سر راه خود اجبارأ متوسل به قهر و یا "تهدید به قهر"شدند. شایان توجه است که حمایت توده های مردم از این جنبش ها (چه آنهائی که از طریق قهر و چه آنهائی که از "طرق قانونی" برسرکار آمدند) بی اندازه فراگیر و سراسری بوده و در اکثر کشورها پیروزی هم رفورمیست ها و هم انقلابی ها با استقبال وسیع تودهها همراه با رقص، آواز و پایکوبی روبرو گشت.

هشت- بالاخره ویژگی مشترک دیگر این جنبش ها چه آنهائیکه سوسیالیستی و ضد سرمایه داری و چه آنهائی که ملی گرا و رهائیبخش بودند این بود که وقتی  به قدرت رسیدند (یا مثل سوسیال- دموکرات ها در اروپای غربی در قدرت سهیم گشتند) بعد از مدتی در پیاده ساختن استراتژی دو مرحله ای خود با معضلات عدیده ای روبرو گشتند. وقتی که "مرحله ی اول" (تسخیر قدرت در بعضی کشورها و سهیم شدن درقدرت در بعضی دیگر) پشت سر گذاشته شد، توده های وسیع در انتظار پیاده ساختن "مرحله ی دوم " استراتژی (تغییر و دگردیسی در جامعه) توسط رهبران این جنبش ها بودند. پس از تسخیر قدرت در این کشورها هم رهبران این جنبش ها و هم بخش قابل توجهی از مردم متوجه شدند که قدرت دولتی به خاطر محدودیت هایش بویژه در ارتباط با نظام جهانی  سرمایه و امواج متلاطم و فلاکت بار گلوبالیزاسیون سرمایه نمیتواند (یا نمیخواهد) به آرزوها و آرمانهای مردم بویژه کارگران، تهیدستا ن شهری و دهقانان جامه ی عمل بپوشانند. این دولت ها هرچه بیشتر در قدرت ماندند در وظیفه ی خود یعنی بر آورد ساختن احتیاجات اساسی مردم نا موفق تر بودند. کادرهای دولتی و حزبی که قراربود به سیاست های بسیج توده ها و شرکت فعال و جدی آنان در سرنوشت خویش ادامه دهند، بعد از مدتی بتدریج به کارکنان بورکرات دولتی و حزبی تبدیل گشتند. آنچه که در شوروی بنام "طبقه جدید" و یا "نومن کلاتورا" در ادبیات سیاسی روسیه معروف گشت بتدریج در تمام کشورهائیکه این جنبش ها بر سر کار آمده بودند، شکل گرفته و رشد یافت. نومن کلاتورها کاست هائی از کارمندان عالیرتبه دولتی و حزبی بودند که به مرور زمان قدرت سیاسی و امیتاز اقتصادی ویژه ای کسب کرده و طبیعتا از توده های مردم فاصله گرفتند. منافع این "طبقه ی جدید" درشوروی، چین توده ی و یتنام دموکراتیک و ... (بویژه دراواسط دهه ی 1980) صد و هشتاد درجه با منافع مردم زحمتکش آن کشورها در تضاد بودند. مضافا آن عاملی که در سرنوشت این جنبش های بقدرت رسیده نقشی مهم ایفا کرده و آنها را به دام پذیرش منطق سرمایه انداخت یک سری محدویت ها و اشتباهاتی (چون نقصان دموکراسی، چرخش از پراتیک مشی توده ای و غلطیدن درعادات و شیوه های بوروکراتیک دولتی و حزبی و بالاخره مهم تر از همه محدود ساختن شرکت توده های مردم در تصمیم گیری های مربوط به زندگی خویش) بودند که بالاخره در آخرین سالهای حکومتشان، توده های وسیعی از مردم را به سوی انفعال و بی تفاوتی کشیده و آنها را نهایتأ بطور قابل ملاحظه ای دپولیتزه (سیاست زدا) ساختند.

 

 درس آموزی از نکات مثبت و منفی اولین رهائی

1- تحلیل ها و بررسی های متعدد از اوضاع جهانی درهه ها ی 1960 و 1970 میلادی به خوبی نشان میدهند که این دو نوع جنبش که دو شاخه ی اصلی موج نخستین رهائی از یوغ نظام جهانی سرمایه را تشکیل میدادند به عنوان دو چالش بزرگ بیش از هر زمانی در گذشته بهم شباهت داشتند. اجزا و طیف های متنوع درون این جنبش ها مرحله ی اول استراتژی "دو مرحله ی" خود (تسخیر قدرت) را در اکثر کشورهای جهان با موفقیت طی کرده بودند. احزاب کمونیست و سوسیالیست در یک سوم جهان از کناره های آلپ در اروپا گرفته تا سواحل رودخانه ی یالو درآسیای شرقی زمام امور را در دست گرفته بودند. بهمان نسبت سران و پیشگامان جنبش های آزادیبخش ملی در اواسط دهه ی 1960 در اکثر کشورهای آسیا و آفریقا، پوپولیست های ملی گرا درآمریکای لاتین و سوسیال دموکرات های سوار برامواج جنبش های کارگری در اروپای غربی به قدرت رسیده و یا سهیم در قدرت گشته بودند. ولی علیرغم دستاوردها و پیشرفت ها در زمینه های مختلف اجتماعی – افتصادی و فرهنگی و ...،  این جنبش ها نتوانستند مرحله ی دوم استراتژی (دگردیسی و تغییر جهان) خود را طی کنند و در نیمه راه به خاطر محدودیتها و اشتباهات بزرگ و کوچک خود (که به بخشی از انها اشاره شد) ضعیف و مریض گشته و از نفس افتادند.

2- در تحت این شرایط و در زمانی که نظام جهانی سرمایه در نیمه دوم دهه ی 1970 و نیمه اول دهه ی 1980  بعد از بازسازی و بهبودی خود مجددا(منتهی این بار تحت نام "بازارآزاد" نئولیبرالیسم به تهاجم و سلطه جوئی خود درسطح جهانی دست زد)، بقایای جنبش های "سوسیال" و "ناسیونال" با پذیرش منطق حرکت سرمایه به دام توهم هولناک "رسیدن به آنها" افتاده و نتیجا یکی بعد از دیگری این دفعه نیز به سرنوشت مشترک مشابهی دچار گشته و با فروپاشی – تجزیه و پروسه های کمپرادورسازی و ... روبرو گشتند.

3- قضاوتی که مردم جهان بویژه کارگران و دیگرزحمتکشان درباره ی برنامه ها و عملکرد های این جنبش ها داشتند "دوگانه" و دارای دو جنبه بود. هم در کشورهای اروپا و هم در کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، توده های وسیعی از مردم با اینکه از تسخیر قدرت توسط این جنبش ها حمایت کرده و سالها از سیاست های آنان رضایت داشتند (زمانی که این دولت های برآمده از آن جنبش ها قادر نگشتند برابری و دموکراتیسم پی گیر را پیاده سازند)، اعتمادشان را به دولت و دولت گرائی به عنوان ماشین اصلی دگردیسی و تغییرات اساسی در جامعه به کلی از دست دادند.

4- به نظر نگارنده، یاس ها، نارضایی ها و ناله های توده های مردم در اکثر کشورهای اروپا و آمریکا و جهان سوم بالاخره در امواج خروشان "انقلاب 1968" و انقلاب فرهنگی چین (که بعدها توسط ژان لوک گودار در فیلم خاطره انگیز "لاشینواز" (چینی) خلاقانه ترسیم گشت) تبلور یافته و بصورت فراگیری انعکاس جهانی یافت. این امواج خروشان انقلابی با اینکه در کشورهای مختلف جهان (ازمکزیک و ممالک متحده در قاره ی آمریکا گرفته تا فرانسه و چکسلواکیا دراروپا و چین، پاکستان، هندوستان، و کشورهای عربی در آسیا و آفریقا) دارای علل ریشه ا ی مختلف بوده و بر اساس خواسته ها و مطالبات متفاوت محلی و کشوری توسعه یافته بودند، ولی عمومأ در همه جا روی دو بحث و گفتمان با هم دید مشترک داشتند. یکم اینکه این امواج نارضایتی و خشم هم علیه هژمونی  آمریکا بود و هم تبانی و مماشات شوروی با آمریکا را رد و محکوم میکردند. دوم اینکه مردم عمومأ از محدویت ها، ندانم کاریها و بویژه سیاست های بوروکراتیک و ضد دموکراتیک دولت های برآمده از جنبش های "سوسیال" و "ناسیونال" به ستوه آمده بودند. این ویژه مشترک دوم همانطور که در صفحات پیشین نیز ذکر گردید، ناشی از ناامیدی بجا و مناسب  توده های مردم از دولت های برآمده از جنبش هائی بود که قرار بود بعد از پیروزی در مرحله اول مبارزاتی یعنی تسخیر قدرت سیاسی) به سوی پیاده ساختن خواسته های مردم بویژه بشریت زحمتکش درجهت تغییر و دگردیسی جهان و استقرار جهانی بهتر قدم برداشته و عمل کنند.

5- نتیجه اینکه آن چیزی را که ما در قرن بیستم شاهدش بودیم اولین موج عظیم رهائی از یوغ سرمایه  بود که در نیمه راه با فرود و ریزش روبرو گشته و بالاخره از نفس افتاد. آن چه را که ما امروز دراکناف جهان بویژه درکشورهای جنوب (مشخصا در آمریکای لاتین) می بینیم آغاز دومین موج رهائی از یوغ سرمایه است. باید تلاش کنیم که دومین موج، اشتباهات و ندانم کاریهای موج اول را تکرار نکند تا به مرحله ی دوم استراتژی خود (تغییر جهان) و استقرار جهانی بهتر (سوسیالیسم) نایل آید.

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©