Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
سه-شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳ برابر با  ۲۵ نوامبر ۲۰۱۴
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :سه-شنبه ۴ آذر ۱۳۹۳  برابر با ۲۵ نوامبر ۲۰۱۴
آیا ایران می تواند خود را از لبه پرتگاه عقب بکشد؟

آیا ایران می تواند خود را از لبه پرتگاه عقب بکشد؟

بخش ایران  گزارش سیاسی مصوب کنگره نوزدهم سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر )

 تحریم هایی که دولت اوباما علیه ایران طراحی کرد و توانست مخصوصاً در چند سال گذشته به صورتی هم آهنگ به اجرا بگذارد ، ایران را در همان مسیری انداخت که کمر اقتصاد و جامعه عراق را در یک دورۀ دوازده ساله ( ۲۰۰۳ - ۱۹۹۱) بی سرو صدا درهم شکسته بود. توافق جمهوری اسلامی با شش قدرت بزرگ (در ۲۴ نوامبر گذشته) برای رسیدن به راه حلی نهایی برای مسأله هسته ای ایران ، تشدید تحریم ها را موقتاً متوقف کرد و این امید را به وجود آورد که ایران بتواند از عراقی شدن بگریزد. اما آیا این مذاکرات به نتیجه خواهد رسید؟ و اگر این بحران حل شود ، آیا مصیبت هایی که مردم ایران را له می کنند ، کاهش خواهند یافت؟ برای یافتن پاسخ این سؤال ها ، ناگزیر باید از چند مسأله تصور روشنی داشته باشیم:

 یک -  در میان انبوه مسائلی که مردم ایران با آنها دست به گریبانند ، مسأله هسته ای چه جایگاهی دارد؟ حقیقت این است که این مسأله برای اکثریت مردم و به ویژه اکثریت زحمتکشان کشور ، تا حدودی یک مسأله انتزاعی است. و بنابراین بخش قابل توجهی از مردم (وشاید هم اکثریت آنها) احتمالاً از تقویت برنامه های هسته ای رژیم حمایت می کنند و آن را نشانه پیشرفت علمی و تکنولوژیک کشور می دانند. در شرایطی که کشور ما گرفتار آمده ، این نگرش مردم نه تنها عجیب نیست ، بلکه تا حدی قابل فهم است. فراموش نباید کرد که در همسایگی ما ، اکثریت مردم پاکستان با نوعی غرور ملی به بمب اتمی کشورشان می نگرند و فراموش می کنند که همین بمب اتمی طوق لعنتی است که طبقه حاکم این کشور (برای حفظ سلطه خود) برگردن آنها انداخته است. در ایران نیز جمهوری اسلامی می کوشد با بهره برداری از این دریافت مبهم مردم از انرژی هسته ای ، آن را به مقدس ترین مقدسات ملی تبدیل کند. اما مسأله هسته ای (صرف نظر از هر نگرشی که به بد و خوب انرژی هسته ای داشته باشیم) در دنیای ما عملاً مسأله ای است که با نظم بین المللی حاکم ارتباط پیدا می کند. باید توجه داشت که این خصلت بین المللی مسأله هسته ای ، فقط در مورد جمهوری اسلامی مطرح نیست ، بلکه حساسیت بین المللی در باره آن در مورد همه کشورهای دیگری نیز که اکنون جزو دارندگان سلاح هسته ای نیستند ، وجود دارد. مثلاً حتی کشورهایی مانند آلمان و ژاپن که جزو متحدان اصلی امریکا هستند (و به لحاظ تکنولوژیک نیز ، پیشرفته تر از آن هستند که تولید سلاح هسته ای مسأله ای برای شان باشد) عملاً نمی توانند بدون برانگیختن واکنش های بین المللی ، در این زمینه از حد معینی جلوتر بروند. البته تردیدی نیست که این حساسیت ها در مورد جمهوری اسلامی به مراتب بیشتر است و هر حرکت جمهوری اسلامی در این زمینه ، به دست آویزی برای فشار به آن تبدیل می شود. به این ترتیب ، مسأله هسته ای حوزه ای است که از رابطه مردم با رژیم فراتر می رود و رهبران جمهوری اسلامی با عَلم کردن آن ، دانسته یا ندانسته ، خود را دَم چکِ امریکا قرار داده اند و مسلم است که با ایستادگی در این موضع ، کشور را به نابودی می کشانند و البته موجودیت رژیم خودشان را نیز به خطر می اندازند. این ویژگی ها مسأله هسته ای را به مسأله ای تبدیل می کند که بدون حل آن ، حل غالب مسائل مهم دیگر ناممکن یا بسیار دشوار است و بحرانی شدن آن ، بسیاری از مسائل دیگر را بحرانی تر می سازد. بعلاوه ، جمهوری اسلامی در مورد این مسأله با ارادۀ قدرت های برتری سر و کار دارد که در نهایت ناگزیر است در مقابل آنها تسلیم شود ، در حالی که در مسائل دیگر ، به درجات مختلف ، قدرت مانوور دارد.

 دو -  هرچند قراین زیادی وجود دارد که مذاکرات هسته ای در راستای توافق ژنو (در ۲۴ نوامبر گذشته) میان جمهوری اسلامی و شش قدرت بزرگ ، پیشرفت های قابل توجهی داشته است ، اما با طولانی تر شدن مذاکرات ، هزینه ها و موانع رسیدن به توافق نهایی بیشتر می شود. مسأله این است که اولاً اقتصاد ایران به شرایط مصیبت باری سقوط کرده که با گذشت هر روز فرصت های بیشتر و جبران ناپذیرتری را از دست می دهد ؛ ثانیاً با طولانی شدن مذاکرات ، احتمال تقویت جریان هایی که در امریکا خواهان ادامه و تشدید تحریم های ایران هستند ، افزایش می یابد. اگر در انتخابات نوامبر آینده ، جمهوری خواهان در مجالس قانون گذاری امریکا نیرومندتر بشوند ، بی تردید ، در زمینه مذاکرات هسته ای و به طور کلی رابطه با ایران نیز ، فشار بر دولت اوباما را افزایش خواهند داد. یکی از علل اصلی طولانی شدن مذاکرات هسته ای این است که رهبر جمهوری اسلامی با اصرار بر "نرمش قهرمانانه" ، همچنان منافع دستگاه ولایت را بر منافع کشور و حتی منافع عمومی رژیم تحت فرمان اش ، مقدم می دارد. فراموش نباید کرد که زیر فشار تحریم های بی سابقه امریکا و متحدان آن بود که جمهوری اسلامی ناگزیر شد "خط استقامت" خامنه ای را رها کند و به عقب نشینی در جبهه هسته ای تن بدهد. در واقع تحریم های طراحی شده از طرف دولت اوباما ، جمهوری اسلامی را چنان در منگنه گذاشت که اکثریت باندهای رانت خور حکومتی را در باره آینده نظام و سرنوشت خودشان به وحشت انداخت و بنابراین ، خامنه ای چاره ای جز تسلیم نداشت. اما او (همان طور که در یک سال گذشته بارها با صراحت اعلام کرده) در باره حدِ عقب نشینی و چگونگی آن ، با نظر بسیاری از جریان های حکومتی موافق نیست. این در حالی است که قطعاً شکست یا فرسایشی شدن مذاکرات ، نه تنها موقعیت جمهوری اسلامی را ( حتی برای ادامه برنامه های هسته ای) تقویت نخواهد کرد ، بلکه ممکن است حتی موجودیت کشور را هم به خطر بیندازد. به این ترتیب ، رهبر "با بصیرت" تمام توان خودش را به کار گرفته تا فقط روز محشر را به عقب بیاندازد.

 سه -  حقیقت این است که برنامه هسته ای جمهوری اسلامی ، از آغاز همیشه زیر نظر "آژانس بین المللی انرژی هسته ای" پیش رفته و جز در مواردی محدود ، با تخلفات زیادی همراه نبوده است. تصادفی نیست که آژانس )پس از بررسی همه مواردی که ادعا می شده جمهوری اسلامی از مقررات "قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای" تخلف کرده ) تاکنون دلیلی که نشان دهنده نظامی شدن برنامه هسته ای رژیم باشد ، پیدا نکرده است. اما مخالفت امریکا با برنامه هسته ای جمهوری اسلامی ، ربطی به رو شدن تخلفات آن از "ان.پی.تی" نداشته ، بلکه از همان آغاز این برنامه شروع شده است ؛ یعنی از اکتبر ۱۹۹۰ که جمهوری اسلامی تصمیم گرفت نیروگاه هسته ای بوشهر را (که کار آن پیش از انقلاب شروع شده بود) بازسازی کند. در مه ۱۹۹۳ بود که دولت کلینتون سیاست "مهار دوگانه" خود را اعلام کرد و مخالفت فشرده با برنامه هسته ای ایران را در دستور کار خود قرار داد. و در سال ۱۹۹۶ بود که کنگره امریکا "قانون تحریم های ایران و لیبی" را تصویب کرد. به عبارت دیگر ، مسأله هسته ای ایران ، بیش از هرچیز یک مسأله سیاسی است که از تنش ها و اختلافات دو دولت ایران و امریکا سرچشمه می گیرد و تا این اختلافات حل نشود و روابط این دو (دست کم) از حالت خصمانه خارج نشود ، همچنان یک مسأله بحرانی خواهد ماند و به صورت ها و بهانه های مختلف بازتولید خواهد شد. مشکل جمهوری اسلامی این است که نه تنها در جهت کاهش این تنش ها و اختلافات ، حرکتی جدی انجام نداده ، بلکه تلاش کرده مدام بر آتش دشمنی های موجود بدمد و در این راستا با سیاست های ارتجاعی ، آوازه گری ها و رجزخوانی های توخالی و طرح های پر هزینه و احمقانه (به ویژه در دوره هشت ساله دولت احمدی نژاد) کارهایی انجام داده که دشمنان اش در ساختارهای قدرت در امریکا نیرومندتر شده اند و در نهایت امریکا توانسته است یکی از گسترده ترین انتلاف های بین المللی را علیه ایران سازمان بدهد. خامنه ای درست با دست گذاشتن روی همین خصلت سیاسی برخوردِ امریکا با برنامه های هسته ای جمهوری اسلامی است که می کوشد موضع خود را توجیه کند. اما این جز نادیده گرفتن واقعیت های نظم بین المللی حاکم ( که طبعاً خصلت کاملاً سیاسی و ظالمانه ای هم دارد) معنای دیگری نمی تواند داشته باشد. مبارزه علیه امپریالیسم امریکا و نظم بین المللی حاکم ، از طریق توانمند شدن مردم ایران ، یعنی به وسیله یک نظام سیاسی دموکراتیک برخاسته از ارادۀ آزاد این مردم و پاسخگو به آنها می تواند به جایی برسد ؛ نه از طریق خفه کردن صدای آنها ؛ سرکوب ابتدایی ترین خواست های آنها ، نادیده گرفتن اولویت های حیاتی آنها و راندن شان به برهوت درماندگی و فلاکت توده ای.

 چهار -  جمهوری اسلامی از جمله آن نظام های سیاسی است که برای ادامه موجودیت شان به یک دشمن خارجی نیاز دارند. یکی از دلائل موفقیت خمینی این بود که از همان آغاز ، این نیاز را کشف کرد. و خامنه ای نیز ، با توجه به موقعیت و منافع ویژه اش ، با حساسیت بیشتری به این نیاز توجه دارد و به همین دلیل است که می کوشد پایه ایدئولوژیک محکمی برای "استکبار ستیزی" درست کند و این اواخر حتی مبنای قرآنی برای آن پیدا کرده است. موضع گیری های خامنه ای در یک ساله گذشته نشان می دهد که او می داند که ایستادگی بیش از حد بر سر برنامه هسته ای برای فرمانروایی اش بسیار گران تمام خواهد شد ، بنابراین به احتمال زیاد ، وقتی ببیند "سنبه پر زور است" ، عقب نشینی خواهد کرد ؛ اما از نظر او ، عقب نشینی در مورد برنامه هسته ای ، (دست کم حالا) نباید به معنای برقراری روابط دیپلماتیک با امریکا باشد. حقیقت این است که نگرانی خامنه ای چندان بی پایه نیست ؛ محو یا کم رنگ شدن سایه دشمن ، موقعیت جمهوری اسلامی را به طور کلی  و موقعیت دستگاه ولایت را به طور ویژه ، در سطوح مختلف شکننده تر می سازد: الف - برقراری روابط عادی با امریکا مسلماً انسجام ایدئولوژی رسمی رژیم را کاهش می دهد. فراموش نباید کرد که در نظامی مانند جمهوری اسلام ، ایدئولوژی رسمی حکومتی در حفظ انضباط درونی و فعال نگه داشتن دستگاه های سرکوب و پایه حمایتی نظام ، وظیفه مهمی دارد. به همین دلیل کاهش انسجام ایدئولوژی رسمی رژیم ، به ویژه در سطح "بسیج" ( که اکنون مهم ترین اهرم دستگاه ولایت برای کنترل توده های وسیع مردم است) اثرات منفی خود را نشان خواهد داد. ب - با کنار گذاشتن امریکا از جایگاه دشمن اصلی (یا "شیطان بزرگ") ، بهره برداری از ناسیونالیزم ایرانی دشوارتر خواهد شد و این مخصوصاً دستگاه ولایت را در مقابل مردم بی دفاع تر خواهد ساخت. فراموش نباید کرد که خمینی بدون بهره برداری از احساسات ضد امریکایی اکثریت ایرانیان )در دوره انقلاب) ، نمی توانست ولایت فقیه را بر گردۀ آنان بگذارد. در واقع ، اشغال سفارت امریکا و جنگ طولانی ایران و عراق ، در برانگیختن ناسیونالیزم ایرانی و حلقه زدن بخش بزرگی از مردم بر گرد رهبری خمینی ( که متأسفانه در بستر خودِ انقلاب شکل گرفته بود) نقش تعیین کننده ای داشت. تصادفی نبود که حتی در اوج جنگ ایران و عراق ، طبق گفتمان رسمی نظام ، صدام حسین نه به عنوان دشمن اصلی ، بلکه فقط به عنوان پادوی امریکا معرفی می شد که به دستور اربابش به ایران حمله کرده است. با درس گیری از آن تجربه ، دستگاه ولایت در تمام دوران فرمانروایی خامنه ای کوشیده است "اسلامیت" را پوشیده در روکشی از ناسیونالیزم ایرانی به خورد مردم بدهد و هرچه سرخوردگی عمومی مردم از این "اسلامیت" شتاب گرفته ، بر "دُز" ناسیونالیزم ایرانی در گفتمان رسمی ولایت مآبی افزوده شده است. تصادفی نبود که در دوره هشت ساله احمدی نژاد (یعنی دولتی که بیش از همه مورد اعتماد خامنه ای بود) بهره برداری از ناسیونالیزم ایرانی شکل فاشیستی عریانی پیدا کرد. و می شود گفت که حتی هیاهوی تبلیغاتی هیستریک در باره فتوحات عظیم رژیم در زمینه "فنآوری هسته ای" ، بیش از خودِ "انرژی هسته ای" ، برای باد زدن به ناسیونالیزم مورد نیاز دستگاه ولایت بود. ج - در شرایطی که تلاش خامنه ای (مخصوصاً در دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد) برای تبدیل جمهوری اسلامی از رژیمی چند مرکزی به یک رژیم کاملاً تک مرکزی سانترالیزه حول رهبری دستگاه ولایت ، به شکلی مفتضحانه شکست خورده ، برقراری روابط عادی با امریکا ، موقعیت و توانایی شخص خامنه ای را برای تحت فرمان نگهداشتن جناح های مختلف درونی رژیم بیش از پیش ضعیف تر خواهد کرد.

 پنج -  با توجه به این که خامنه ای دست یابی به انرژی هسته ای و مخصوصاً ادامه غنی سازی در مقیاس صنعتی را به یک مسأله حیثیتی برای رژیم تبدیل کرده و حتی از برقراری روابط عادی دیپلماتیک با امریکا وحشت دارد ؛ بحران روابط جمهوری اسلامی با نظم بین المللی حاکم تا چه حد قابل حل است؟ تا آنجا که شواهد عینی موجود نشان می دهند ، دو نکته در افق های مشهود کنونی قابل پیش بینی هستند: الف - حل کامل بحران هسته ای و بنابراین برداشته شدن تحریم ها به این زودی ها بعید می نماید و در بهترین حالت ، فقط ممکن است بعضی تحریم های فلج کننده برداشته شوند ، ولی اقتصاد ایران در یکی - دو سال آینده همچنان زیر فشار خواهد بود و نخواهد توانست به آهنگ رشدی که به شدت نیازمند است ، دست یابد. ب - با توجه به کم شدن فرصت های موجود برای دست یابی به توافق نهایی ، ممکن است حتی وضع بدتر شود و سیاست دولت اوباما در باره ایران ، قابل دوام نباشد و با نیرومند ترشدن مخالفان این سیاست در ساختار قدرت در امریکا ، تشدید تحریم ها باردیگر از سرگرفته شود که نتایج آن برای ایران فاجعه بار خواهد بود.

 شش -  نتیجه مذاکرات جمهوری اسلامی با قدرت های بزرگ هرچه باشد ، بحران عمومی جمهوری اسلامی همچنان ادامه دارد و عمق بیشتری پیدا می کند: الف - روشن ترین نمودار ورشکستگی جمهوری اسلامی بحران اقتصادی و اجتماعی کشور است که ابعادی مصیبت بار و حالتی واقعاً انفجارآمیز پیدا کرده است. کافی است مثلاً به چند نمونه اشاره کنیم: بنا به آمار رسمی دولتی ، بیش از ۴۰ میلیون نفر ( یعنی بیش از نیمی) از جمعیت کشور زیر خط فقر (نسبی و مطلق) قرار دارند. نابرابری اقتصادی (بر مبنای ضریب جینی) در ایران ، یکی از بالاترین ها در میان همه کشورهای خاورمیانه و شمال افریقاست ، بسیار بالاتر از ترکیه ، آذربایجان ، ارمنستان ، ترکمنستان ، ازبکستان ، پاکستان ، مصر و تونس. در ایران برای هر هزار نفر فقط  ۷\۱ (یک و هفت دهم) تخت بیمارستانی وجود دارد و کمتر از یک پزشک ؛ این نسبت مثلاً در ترکیه ۵\۲ (دو و پنج دهم) تخت و ۷\۱ (یک و هفت دهم) پزشک است و در آذربایجان ۶\۴ (چهار و ش دهم) تخت و ۳۸\۳ (سه و سی و هشت صدم) پزشک ؛ و در تاجیکستان (که کشور فقیری است با تولید ناخالص سرانه ای تقریباً یک پنجم مال ایران) ۵\۵ (پنج و پنج دهم) تخت و ۹\۱ (یک و نه دهم) پزشک. در ایران نسبت باسوادی (در حد خواندن ونوشتن در میان جمعیت ۱۵ سال به بالا) ۸۵ در صد است ؛ در ترکیه ۹۴ در صد ، در آذربایجان و تاجیکستان  ۹۹ در صد. و علی رغم هیاهوی دستگاه های تبلیغاتی رژیم در باره فتوحات "ایران اسلامی" در زمینه های علمی و تکنولوژیک ، طبق آمار رسمی ، در سال تحصیلی ۹۱ - ۱۳۹۰ بیش از ۷ میلیون دانش آموز (یعنی بیش از ۳۷ در صد کل دانش آموزان کشور) از تحصیل بازمانده بودند. به این ترتیب ، از برکت ولایت فقیه ، تحصیلاتِ حتی پایه ای خصلت کاملاً طبقاتی پیدا می کند و نظام آموزشی در ایران به الگوی مثلاً هند نزدیک می شود که بعضی از دانشگاه های آن در ردۀ بهترین های جهان قرار دارند ، ولی همه کودکان کشور نمی توانند حتی از آموزش ابتدایی رایگان و اجباری برخوردار باشند. در نتیجۀ گسترش فلاکت ، مصرف سرانه شیر در ایران با آهنگی شتابان کاهش می یابد و ایرانیان حالا فقط حدود یک چهارم کشورهای پیشرفته شیر می خورند ، یعنی در حد کشورهای افریقایی و حتی کمتر از پاکستان. ارزش پول ملی ایران چنان کاهش یافته که حالا جزو سه پول بی ارزش جهان محسوب می شود. خسارت مالی ناشی از "فرار مغزها" ، طبق آمار اعلام شده از طرف بعضی از مسؤولان رژیم ، سالانه به حدود ۱۵۰ میلیارد دلار می رسد. و فرار سرمایه از "کشور امام زمان" حد و مرزی نمی شناسد و طبق گفته بعضی از مقامات دولتی ، در دوره هشت ساله دولت احمدی نژاد بیش از ۶۰۰ میلیارد دلار بوده است. غالب صنایع کشور در آستانه ورشکستگی قرار دارند که از جمله آنها می توان از صنایع نساجی ، برق ، خودرو سازی ، چای ، گاز و بیمه نام برد. ایران از لحاظ مصرف مواد مخدر در رده دوم جهانی قرار دارد. از برکت "مدیریت جهادی" و دور اندیشی های "حکومت امام زمان" ، بحران محیط زیست ، کشور را به سمت نابودی می کشاند. بسیاری از رودخانه های کشور و بیش از چهل تالاب خشک شده اند. به گفته عیسی کلانتری (وزیر کشاورزی پیشین در دولت های رفسنجانی و خاتمی) از "دریاچه های اورومیه ، بختگان ، تشک ، پریشان ، کافتر ، گاوخونی ، هور العظیم ، هامون و جازموریان دیگر چیزی باقی نمانده ... زندگی ملت در حال تهدید است". اکنون خطر بی آبی ۵۱۷ شهر کشور را تهدید می کند. جنگل های کشور با شتابی حیرت آور نابود می شوند. بنزین آلوده در شهرهای بزرگ کشور و به ویژه در تهران (که یک هفتم جمعیت کشور را در خود جای داده است) کشتار می کند. این در حالی است که سپاه پاسداران تهدید کرده که "شایعه پراکنی" در باره این موضوع ، یکی از مصادیق تشویش اذهان عمومی است و باید مورد تعقیب قرار بگیرد. ایران به لحاظ شمار اعدامی ها نسبت به جمعیت کشور ، در رده اول جهانی قرار دارد و به لحاظ شمار زندانیان جزو ده کشور اول جهان محسوب می شود. در حالی که جعیت کشور در ۳۵ سال گذشته دو برابر شده ، زندانیان کشور ۲۷ برابر افزایش یافته اند. ایران به لحاظ دسترسی زنان به فرصت های اقتصادی و سیاسی ، در میان ۱۳۶ کشور جهان ، در رده ۱۳۰ قرار دارد. ایران که بنابه بعضی ارزیابی های بین المللی اخیر ، بزرگ ترین ذخایر گاز طبیعی جهان را دارد ( یعنی حتی بیشتر از روسیه) و به لحاظ ذخایر نفتی در رده دوم یا سوم جهانی است ، از برکت "اقتصاد مقاومتی" و سیاست "استکبار ستیزی" رهبر "با بصیرت" ، حتی نمی تواند تولید نفت و گاز خودش را افزایش بدهد و در نتیجه همسایه های ایران ( از قطر و امارات متحد و عراق و عمان و کویت و عربستان گرفته تا آذربایجان و ترکمنستان) با برخورداری از امکانات استخراج پیشرفته تر ، می توانند از میدان های مشترک نفت یا گاز با ایران ، سهم بیشتری برداشت کنند و از این طریق ، کشور ما سالانه حدود ۶۰ میلیارد دلار از دست می دهد.  ب -  شکست جمهوری اسلامی در برابر زندگی عرفی و مقاومت مردم (و به ویژه زنان) ایران ، دستگاه ولایت را واداشته به سیاست هایی روی بیاورد که اجرای آنها به نوعی جنگ داخلی (هرچند کم شتاب ، ولی ویرانگر) خواهد انجامید. شاخص ترین این سیاست ها ، تهاجم جدیدی است که رهبر "با بصیرت" به بهانه جلوگیری از کاهش جمعیت ، علیه زنان کشور راه انداخته و آینده مصیبت بارتری را برای ایران تدارک می بیند ؛ زیرا  این طرح (اگر با جدیت پیش برود) اولاً نیمی از جمعیت کشور را رسماً به سمت بردگی می راند ؛ ثانیاً موقعیت اقتصادی زنان را بسیار شکننده تر می سازد ؛ ثالثاً حضور زنان را در فضای عمومی کشور عملاً غیر قانونی می سازد و بنابراین به طور چشم گیر ، کاهش می دهد ؛ رابعاً تاخت و تاز دستگاه های سرکوب و مجموعه رنگارنگ جیره خواران دستگاه ولایت را در زندگی روزمره مردم پر رنگ تر می سازد. تصادفی نیست که هم اکنون قرار شده "انصار حزب الله" برای مقابله با "بد حجابی" ، هزاران مزدور آنچنانی را به عنوان مجریان "امر به معروف و نهی از منکر" بر سر مردم بریزند. ج -  کنار رفتن پرده ابهام از روی جریان های گوناگون اسلام گرایی ، بی تردید بحران ولایت فقیه را نیز در ایران عمق بیشتری داده و در خارج از ایران نیز بر رسوایی آن خواهد افزود. در گرماگرم انقلاب ایران ، هنگامی که خمینی پرچم "اسلام ناب محمدی" را در مقابل "اسلام امریکایی" برافراشت ، اطلاعات اکثریت قاطع مردم ایران از "حکومت اسلامی" ، "ولایت فقیه" و حتی قوانین شریعت اسلامی ، بسیار ناچیز و ساده لوحانه بود. اما در ۳۶ سال گذشته مردم ایران (و همچنین غالب مسلمانان و غیر مسلمانان جهان) اطلاعات زیادی در باره چه - بودی اسلام تاریخی و روایت های مختلف اسلام گرایی اندوخته اند و به تجربه می دانند که اسلام ضد امریکایی می تواند به اندازه "اسلام امریکایی" و شاید هم بیشتر از آن ، هولناک و مصیبت بار باشد. حالا همه می دانند که اسلام "القاعده" و "طالبان" و "بوکوحرام" و "داعش" چقدر خونین و تاریک است و ما ایرانیان به تجربه مستقیم می دانیم که جمهوری اسلامی خمینی چه جهنم هولناکی است. رهبران جمهوری اسلامی می توانند به "گروه های تکفیری" لعنت بفرستند و حتی برای قلع و قمع آنها با "شیطان بزرگ" همکاری کنند ، اما وقتی "داعش" و "بوکوحرام" برده داری را احیاء می کنند ، "حکومت امام زمان" نیز ناگزیر می شود در باره آن بخش از "احکام نورانی" شریعت که تاکنون سعی می کرده مسکوت گذاشته شود ، توضیح بدهد. به این ترتیب ، حتی ایرانیان به جان آمده از ولایت فقیه نیز چهره ای از شریعت مقدس را می بینند که پیشتر تجربه مستقیمی از آن نداشتند. د -  همان طور که پیشتر اشاره شد ، تجربه چند سال اخیر نشان داده که قوی تر شدن اسلام گرایان رنگارنگ ، آنها را به سمت اتحاد اسلامی نمی کشاند ، بلکه آتش دشمنی ها و جنگ های فرقه ای میان آنها را تیزتر می سازد. همین عامل ، برخلاف تصور خام خیالانه دیروزی رهبران جمهوری اسلامی و تظاهر ریاکارانۀ امروزی شان ، گفتمان پان اسلامیستی دستگاه ولایت را برمی آشوبد و بحران کل نظام را تشدید می کند. جمهوری اسلامی دیگر "ام القرای" جهان اسلام نیست ؛ در بهترین حالت ، پناهگاه فرقه های مختلف شیعه ( یعنی اقلیتی کوچک در مقابل اکثریت فرفه های اسلامی) است و این فقط در کوتاه مدت می تواند به اصطلاح "عمق استراتژیک" برای رژیم ایجاد کند که تازه نگهداشتن آن نیز بسیار پرخرج است. اما مشکل به همین جا ختم نمی شود: نزدیک شدن فرقه های مختلف و بسیار ناهمگون شیعه به همدیگر ، آنها را در "جنگ ضد ترور" امریکا ، به امریکا نزدیک تر می سازد و به ائتلاف آشکار یا پنهان می کشاند. هم اکنون بعضی از متحدان جمهوری اسلامی ، متحدان امریکا هم هستند و این بنا به منطق "دوستِ دوستِ من ، دوست من است" ، خواه ناخواه جمهوری اسلامی را به "شیطان بزرگ" نزدیک تر می سازد. و همۀ این جا به جایی ها در صف بندی های ژئواستراتژیک ، در صف بندی جریان های درونی نظام نیز جا به جایی های زیادی را دامن می زند ؛ و این در حالی است که دستگاه ولایت ناگزیر است در داخل کشور ، (بنا به پویایی بحران عمومی نظام) سرکوب مردم را تشدید کند و در داخل نظام نیز نه تنها حذف "اصلاح طلبان حکومتی" را از حلقۀ قدرت قطعیت بدهد ، بلکه برای تضعیف همه جریان هایی که کاملاً تحت فرمان اش نیستند ، به مانوورهایی دست بزند که حتی در داخل کانون های اصلی قدرت نیز شکاف های چشم گیری به وجود می آورند و موقعیت خودِ رهبر را نیز شکننده تر می سازند.

 هفت -  عمیق تر شدن بحران عمومی جمهوری اسلامی ، آیا می تواند زمینه مساعدتری برای گسترش مبارزات مردم ایجاد کند؟ برای پاسخ به این سؤال ، باید تصورمان را درباره چند مسأله روشن تر سازیم: الف - شکست مذاکرات هسته ای ، می تواند ادامه و حتی تشدید تحریم ها را به دنبال بیاورد و این ، بی هیچ تردید ، زندگی مصیبت بار کنونی اکثریت قاطع مردم را مصیبت بارتر خواهد ساخت و ناگزیر شرایط لازم برای مبارزات آگاهانه و سازمان یافته مردم و مخصوصاً توده های زحمتکش و محروم را نامساعدتر خواهد کرد. بنابراین ، بی تفاوتی به آینده مذاکرات هسته ای و (بدتر از آن) حمایت از "خط استقامت" خامنه ای ، با خط مبارزه علیه جمهوری اسلامی غیر قابل جمع است. شکست رژیم در مسألۀ هسته ای ( و مسائل مرتبط با آن) شکست مردم ایران نیست ، بلکه می تواند شرایط مساعدتری برای توانمندی مردم به وجود بیاورد. ب - تجربه همین یک سال گذشته نشان داده که عقب نشینی رژیم در زمینه هسته ای ، نه با عقب نشینی در مقابل مردم ، بلکه با فشار بیشتر بر مردم همراه بوده است. همان طور که گزارش کنگره هژدهم تأکید می کرد: "در میانه بحران همه جانبه رژیم و فضای قابل اشتعال کنونی ، هیچ یک از جناح های حکومتی قاعدتاً کاری نخواهند کرد که قدرت مردم افزایش یابد". درست همان چیزی که آنها را به عقب نشینی در مقابل امریکا و متحدان آن ناگزیر ساخته ، به ایستادگی خشن تر در مقابل مردم وامی دارد: "مصلحت نظام". ج -  افزایش شکاف درونی رژیم ، صرف نظر از خواست جناح های مختلف حکومتی و مستقل از ارادۀ آنها ، قاعدتاً فرصت های گرانبهایی برای افزایش آگاهی سیاسی و جنبش مطالباتی مردم فراهم می آورد. بنابراین بی تفاوتی به این اختلافات ، اشتباه بزرگی است و باعث از دست رفتن این فرصت ها می گردد. اما بهره برداری مؤثر از تضادهای جریان های مختلف حکومتی ، در صورتی امکان پذیر است که مردم روی سازمان دهی جنبش مستقل خودشان متمرکز شوند و به هیچ یک از جناح های حکومتی اعتماد نداشته باشند و تکیه نکنند. در یک کلام: بهره برداری از اختلافات حکومتیان ، برای سنگربندی مستقل مردم ضروری است ؛ اما درست به همان دلیل ، تکیه بر هریک از جناح های حکومتی ، مرگبار. د -  با توجه به وحشت رژیم از حرکت های مردم در فضای قابل اشتعال کنونی ، مبارزات مردم قاعدتاً نه می تواند و نه ضرورتاً لازم است ، فقط به شکل راه پیمایی ها و تظاهرات خیابانی با شعارهای صریح ضد حکومتی باشد. چنین شکلی از مبارزه ، گرچه نقاط قوت انکارناپذیری در سیاسی کردن فضای عمومی دارد ، اما بسیار پرهزینه است و معمولاً نمی تواند بیش از حد معینی دوام بیاورد ؛ در حالی که جنبش مستقل مردم (به ویژه در شرایط قابل اشتعال کنونی) بیش از هر چیز ، به دوام و دامنه توده ای ، و بنابراین ، به انواع و اشکال گوناگون اقدام ، ارتباط و سازمان یابی ، و همچنین به جای گیر شدن در فضاهای کار و زندگی مردم نیاز دارد. از اینجاست که شبکه سازی از پائین و بر بستر نیازها و خواست های مشخص و فوری بخش های مختلف مردم ، ضرورت پیدا می کند. فراموش نباید کرد که سازمان یابی ، بزرگ ترین و ژرف ترین حقیقت در کائنات تو در توی پیکار برای رهایی است و سازمان یابی با شبکه سازی های کوچک و ظاهراً بی ضرر ، یعنی غیر سیاسی ، آغاز می شود و ناگزیر در زیر رادارهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم. اما از طریق همین شبکه سازی هاست که یاخته های کوچک مقاومت ، با گرد هم آمدن فعالان پیگیرتر و جسورتر هر حوزه از حرکت های مردم امکان پذیر می گردد ؛ از طریق همین شبکه سازی هاست که این فعالان ، به شناخت بیشتر و بهتری از همدیگر دست می یابند ؛ با مجموعۀ آحاد و افراد یک حرکت اجتماعی مشخص گره می خورند و عملاً به نمایندگان واقعی مجموعه آن حرکت تبدیل می شوند ؛ و بالاخره ، مکانیزم های دفاعی ضروری خودشان را برای شناسائی و دفع عوامل نفوذی رژیم می سازند و به عبارت دیگر ، راه درآمیختن کارهای مخفی و علنی را درست در بستر فعالیت های کاملاً علنی ، می آموزند. ه -  همان طور که در گزارش ها و قطعنامه های کنگره های گذشته سازمان بارها تکرار کرده ایم ، پیکار مردم ایران علیه جمهوری اسلامی ، در دو جبهه اصلی صورت می گیرد: "پیکار برای نان" و "پیکار برای آزادی". اولی ضرورتاً و بنا به طبیعت خود ، یک رویارویی طبقاتی است که تمرکز آن در میان توده های وسیع کارگران و زحمتکشان کشور است ؛ دومی در رویارویی های بی پایان مدنی و فرهنگی مردم با جمهوری اسلامی معنا پیدا می کند و فشردگی آن همه جا یکسان نیست و بی تردید ، در شهرها (و مخصوصاً شهرهای بزرگ) بیشتر از مناطق روستایی است و در میان اقشار میانی ، پررنگ تر از اقشار پائین تر و فقیر تر. پیکار کارساز علیه جمهوری اسلامی ، بدون هم آهنگی و هم گرایی این دو جبهه رویارویی ، امکان ناپذیر است. تجربه شکست های گذشته نشان می دهد که با چسبیدن به یکی از این دو جبهۀ رویارویی یا نادیده گرفتن و کم توجهی به یکی از آنها ، جمهوری اسلامی را نمی توان زمین زد. توجه به این حقیقت آزموده شده ، مخصوصاً برای چپ اهمیت حیاتی دارد. زیرا هم آهنگی و هم گرایی پایدار میان این دو جبهه رویارویی فقط با پلاتفرم چپ امکان پذیر است و بدون این هم آهنگی و هم گرایی پایدار ، چپ نمی تواند در میان اکثریت عظیم مردم کشور ریشه بدواند. فراموش نباید کرد که پایۀ اخص چپ در رویارویی های طبقاتی می تواند شکل بگیرد ، نه صرفاً با فعالیت در حرکت های عمومی و دموکراتیک علیه جهنم جمهوری اسلامی ؛ و هچنین فراموش نباید کرد که سیاسی شدن جبهه طبقاتی با آهنگی کندتر از جبهه رویارویی های عمومی و دموکراتیک پیش می رود ؛ درست به همین دلیل ، ماموریت تاریخی چپ ،  تمرکز ویژه روی رویارویی های طبقاتی را می طلبد. چپ نمی تواند ماموریت خود را صرفاً به پیکار براندازی تنزل بدهد. مسلماً چپ ، بنا به طبیعت خود ، نمی تواند یک نیروی برانداز نباشد ، اما درست به همین دلیل ، هرگز نمی تواند و نباید هدف براندازی را از منظر خود دور بدارد. بالاخره فراموش نباید کرد که حتی جنبش براندازی (اگر قرار باشد به وسیله مردم و در خدمت مردم صورت بگیرد) به پایه و عمق واقعاً توده ای نیاز دارد. بنابراین ، توده گیر شدن شبکه سازی ، یا تکثیر یاخته های مقاومت ؛ به هم پیوستن آنها و سیاسی شدن شان ( به ویژه در شرایط  مشخص کنونی) با بیشترین تمرکز روی توده گیرترین مسأله اکثریت عظیم مردم ایران ، یعنی گسترش شتابان و بی امان فقر و فلاکت ، امکان پذیر است. با تمرکز روی این مسأله است که جنبش توده ای می تواند برای پنجه در انداختن  با مسائل دیگر تکانه و شتاب کافی پیدا کند. زیرا هرچه دامنه و دوام جنبش توده ای بیشتر باشد ، رشد آگاهی سیاسی و سازمانیابی در بطن آن شتاب بیشتری پیدا خواهد کرد.

متن کامل گزارش را در لینک زیر بخوانید:

http://rahekargar.net/browsf.php?cId=1080&Id=4&pgn=1

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©