Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
يكشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۴ برابر با  ۱۴ ژوئن ۲۰۱۵
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :يكشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۴  برابر با ۱۴ ژوئن ۲۰۱۵
تجدید آرایش چپ، مشخصات و ویژگی های آن - قسمت دوم

دمكراسي بزرگترين زراد خانه و سلاح ماست

تجدید آرایش چپ،

 مشخصات و ویژگی های آن

  قسمت دوم

 

رضا سپيد رودي: شما در پاسخ به پرسش من در مورد توجيه سركوب به نام مقابله با توطئه نیروهای سرنگون شده و قدرت های خارجی متحد این نیروها، اشاره کردید که ما مشکلات را نباید نادیده بگیریم ولي خطرناك است براي توضيح راه حلي، براي بيرون كشيدن راه حلي  در يك موقعيت اضطراري و حياتي، بعدا ً سيستم دمكراتيك را ناممكن بكنيم. شما به متد مارکس اشاره کردید که با وجود محاصره پاريس از خارج و با وجود توطئه از داخل، ادامه فعاليت احزاب را در كمون در واقع ممنوع نكرد. براي اينكه بحث شفاف تر بشود و احيانا ًسوء برداشتي هم صورت نگيرد نکاتی را می خواستم در مورد وضعیت اضطراری بپرسم. اول اینکه چطور می شود فهمید که يك راه حلی که اتخاذ شده و در يك موقعیت اضطراری هم در واقع اتخاذ شده، این، سیستم دموکراتیک را ناممکن می کند یا نمی کند؟ این را به این جهت می پرسم كه غالبا ً فقط  وقتي كه نتيجه آن كاركرد بر روي احزاب و نيروهاي سياسي و طبقاتي روشن شد معلوم می شود که با دموکراسی ناسازگار بوده یا نبوده. آن موقعی که هم معلوم می شود بقول معروف کار از کار گذشته است. دوم اینکه چطور می شود گفت كه موقعيت اضطراری الزاما ً موقت و از نظر زماني كوتاه است؟ شما می دانید که قدرت های خارجی و متحدین شان در داخل ( حتي اگر آن متحدين داخلي شكست خورده هم باشند) مي توانند در واقع  یک راه حل اضطراری را به نظام سوسياليستي تحميل بكنند و اصطلاحا ً گوشه رینگ بگذارند وعملا ً راه حل اصطراری به یک راه حل طولانی تبدیل بشود و دموکراسی را ناممکن بکند. با توجه به اين دو تا  پرسش آیا می شود گفت كه راه حل های دوره يا شرايط اضطراري بطور اصولی نبایستی متضمن نقض حقوق مدنی و آزادی های شهروندی باشد؟

 

محمد رضا شالگونی : شما روی نکته مهمی انگشت می گذارید كه به نظرم اين نكته خیلی خیلی مهم است. من این را در اين جهت نیاوردم كه بگويم در شرایط اضطراری می شود هم آزادي ها و هم دمكراسي – اين دو مفهموم را نبايد يكي بگيريم – را كنار گذاشت. مسلم است که اينها نباید نقض بشود. من در این جهت آوردم ( دراستدلال قبلی این را تاکید می کردم ) که فرض بکنیم که ما آن چیزی که می گوئیم حالت اضطراری و فوق العاده، باشد. البته من منکر حالت های خیلی نفس گیر نیستم بلکه آن را خیلی محتمل هم میدانم. واقعیت این است که در دوره های انقلابی ( مخصوصا ً اگر یک نیروی انقلابي و سوسیالیستي به قدرت برسد) مسلما ًدشمنان وسیعی خواهد داشت و آنها سعی خواهند کرد که خرابکاری های گسترده ای را سازمان بدهن. منتها اگرشما به این بهانه بخواهید سيستم را ( آن چيزي كه مي گوئيد دمكراسي راديكال، حكومت مردم يا خود حکومتی مردم ؛ يا حتي مردم را درز بگيريد بگوئيد خود حکومتی پرولتاریا) ملغي بكنيد معلوم است كه هميشه چنين چيزي را بوجود مي آورد. مخصوصا ً نکته دومی را که شما اشاره کردید خيلي نکته مهمی است که کسی میرود بالا و تمایل ندارد پایین بیايد. واقیت ماجرا این است که همه آنهایی که به قدرت می رسند منافعی دارند. حالا منافع مادی باشد، ایدئولوژیک باشد، جاه طلبی های به اصطلاح رهبران باشد، هرعنوانی که داشته باشد  نمی خواهند از قدرت که اهرم بسیار بزرگی برا ی تسلط بر دیگران است دست بردارند. آنها راحت مي توانند قواعد و پرنسيپ ها را تحت عنوان وضعيت اضظراري كنار بگذارند. این فرض که گویا یک عده ای وجود دارند که آدم هاي صالحي هستند و فاسد نيستند، آدم هائي هستند كه به خودشان فكر نمي كنند این فرض، فرض خطرناکی است.  باید یادمان باشد که اصلا ً شورش مارکس علیه هگل یا دولت هگلی اساسا ً از همین جا، از همين مفهوم شروع شده است. توجه داشته باشید که در تفکر هگل اين مسئله هست كه آن طبقه یونیورسال، طبقه ای که براي عموم طبقات است، منافع كل جامعه را در نظر مي گيرد بوروكراسي دولتي هست. البته منظور هگل بوروکراسی روشنگر و مترقي بوده. بايستي او اقتداراتي داشته باشد تا منافع عمومی و منافع كل جامعه را در نظر بگیرد و جلو ببرد. شورش و  نقد مارکس بر فلسفه حق هگل اساسا ً از اینجا شروع شده است. بیرون کشیدن مفهوم پرولتاریا و به صحنه مقدم آوردن آن، فلسفه مارکس یا دقیق تر بگویم سیاست مارکس دقیقا ً از این شورش بر می خیزد. اگر قرار باشد كه يك عده ای باشند که مصالح مردم را بهتر از خودشان تشخیص بدهند آن چیز وحشتناکی است. همان پادشاهان فیلسوف افلاطون ، مستبدان خیراندیش و روشن اندیش و الی آخر مي شود. این تفكرخطرناک است. سياست ماركسيستي، تفکر مارکس درست درنقطه مقابل این تقکر است. اين را براي مرعوب كردن ديگران نمي گويم كه ماركس چنين گفته است؛ مارکس می تواند اشتباه کرده باشد. اما مساله بر سر این است ( همان كه شما يادآوري كرديد) که چه تضمینی وجود دارد کسی که بالا رفت دوباره پایین بيايد؟  تروتسکی یک حرف قشنگی داشت - جالب است که خودش بعضی جاها اين را رعایت نمی کرد - می گفت : '' کسی که مقسم غدای دیگران بشود سهم خودش را فراموش نمی کند.''  حالا کسی به قدرت برسد [ آيا ] براحتي پایین میايد؟  توجه داشته باشید که حتا خود بلشویک ها که واقعا ً انقلابيون والایی بودند ( اینطوری نبود که آدم های سودجو و نفع پرست باشند) دیدیم که چه کارهایي علیه همديگر کردند. اگر مثلا ً زینوویف و کامنوف و بوخارین و تروتسکی و غیره را ناديده بگيريد و همه چیز را بر سر استالین خراب کنید به ورطه بحث های ساده لوحانه ای خواهید افتاد.  لنین انحلال مجلس موسسان را در شرایطی اعلام کرد که هنوز جنگ داخلی شروع نشده بود؛ منتها معلوم بود كه شورشی [ در كار] خواهد بود و تسلط پيدا خواهند كرد. فرض کنیم این وضعیت اضطراری را بپذيريم. وقتی جنگ داخلی پایان پیدا کرد، وقتی که در واقع بلشویک ها ، شوراها برتمام دشمنان داخلی و خارجی پیروز شدند، می بینیم که نه تنها نظام تک حزبی بلکه حتا  فراکسیون های حزبی را ممنوع می کنند.  یعنی حالت اضطراری گذشته است. [ كار] بجائي ميرسد كه لنین در آخرها  وقتی  بحث می کند می گويد که [ حكومت ] ما در واقع دیکتاتوری پرولتاریا نیست حکومت پولیت بورو هست. توجه داشته باشید كه با حالت طنز می گويد. ولی لنين آدمی است که رئالیست است و متوجه هست که در چه وضعيتي  گرفتار شده اند. منتها همچنان اصرار می ورزد که لازم است  از این گردنه رد بشویم و بعد درست می کنیم. منتها آن گردنه ای که مطرح می کند چه هست؟ دیکتاتوری پرولتاریا نیست، دیکتاتوری حزب هم نیست، حتا دیکتاتوری کمیته مرکزی هم نیست، دیکتاتوری پولیت بورو است؛ دیکتاتوری دفتر سیاسی است. چند نفر که آنجا نشسته اند به کل روسیه حکومت می کنند. خوب، [ آيا ] اینها عقب می کشند؟ به نظر من باید توجه داشته باشیم و منصفانه فكر کنیم، با دید انتقادی به قضيه نگاه کنیم که اینطوری نبود که استالین یک دفعه مثل قارچ از زمین روئید. در واقع تدارکاتی كه ديگران با نیت خیر دیده بودند بعدا ً طبیعی بود که به آنجا منتهی بشود. و نبايد فراموش كرد كه ( حتي وقتي كه خود لنين بود ) خود او مطرح كرد كه فراکسیون ها را در داخل حزب بردارند و ممنوع بكنند يا احزاب ديگر را ممنوع بكنند. اين در شرايطي بود كه جنگ داخلي تمام شده بود. مارتف از رهبران منشويك ها كه از جواني با لنين رفاقت خيلي عمیقی داشتند - حتي لنين در فرار مارتف از روسيه به او كمك كرد - مطرح مي كرد حالا كه جنگ داخلي تمام شده بهتر است كه اجاره بدهيد احزاب شورایی فعاليت بكنند ، ولي لنين قبول نكرد. وقتي ولاديمير ايليچ لنين چنين چيزي را نمي پذيرد از ديگران چه انتظاري مي توانيم داشته باشيم. مي خواهم از استدلال كساني استفاده بكنم كه مي گويند انقلابيوني هستند پاكباخته كه وقتي حالت اضطراري تمام شد كنار ميروند. نه، واقعيت اينست كه اینطوری نیست. من تاکیدی که داشتم و نكته ام اين بود كه مساله برسراين است که در شرایط اضطراری قرار خواهيم گرفت ( در آن ترديدي نيست ) منتها ، استدلالم اين بود كه به بهانه شرايط اضطراري شما نمي توانيد يك مدل ديگري درست بكنيد. منظورم اين نبود كه در شرايط اضطراري ميشود پرنسيپ ها را ملغي كرد. خوب ، اين تكته مهمي است كه شما روي آن انگشت گذاشتيد و واقعا ً اهميت دارد.

 

رضا سپيدرودي: شما می گوئيد حقوق مدنی و آزادی های شهروندی به لحاظ اصولي نبايد لغو بشود و تاكيد مي كنيد كه روي اين نبايد حساب كرد كه كساني به قدرت برسند و رضايت بدهند كه بسادگي پائين بيايند. اين معنايش اينست كه ما در جامعه قدرت های هم سنگی داشته باشیم كه اساسا ًانحصار قدرت به روش استبدادي به بهانه شرايط و راه كارهاي اضطراري را دشوار بكنند. منتها اين خودش هم يك ماجراست. اينكه به قدرت انفلابی و نقض حقوق و آزادي هاي دمكراتيك دست نزنيم همه مسئله نيست ؛ اگر قبول بکنیم كه در سطح جهانی قدرت در دست نيروهائي است كه براي خفه كردن سوسياليسم از هيچ توطئه اي فروگذار نيستند، در اين صورت اين قدرت ها مي توانند قدرت انقلابي سوسياليستي را به سمت دیکتاتوری بکشند. بنا بر اين گفتن اينكه به لحاظ اصولي  نبايد آزادي هاي شهروندي را به بهانه اقدامات اضطراري نقض بكنيم  واقعا  ً چقدر مي تواند حاوي عنصر تضمين باشد؟

 

محمد رضا شالگونی :  واقعيت اينست كه انقلاب يك حالت جنگ است و جنگ خيلي پيچيده اي هم هست. حتي انقلاب هائي كه در كشورهائي مثل كشورهاي ما صورت مي گيرد قاعدتا ً خشن هستند، چون ما معمولا ً عليه ديكتاتوري هاي  كشورهاي  استبداد زده و ديكتاتورزده برمي خيزيم. و ديكتاتوري ها قاعدتا ً آسان [ از قدرت كنار] نمي روند و در اينجا درگيري هاي بزرگي صورت مي گيرد. بعلاوه، هر انقلابي هرقدر اهميتش بيشتر باشد دشمنان داخلي و بين المللي اش هم بيشتر خواهد بود. يك انقلابي كه توده محروم در آن مداخله ميكند، در صحنه فعال و گرداننده صحنه هست ، مسلم است كه دشمنان وسيعي را پيدا خواهد كرد. مثلا ً انقلاب اكتبر، انقلاب كارگري كه حالا براي ما در واقع خيلي طنين آشنائي دارد، ولي وقتي آن حادثه اتفاق افتاد  يك زمين لرزه بود. يعني اصلا ً همه چيز را به هم زد. يعني آن تصوراتي كه حكمرانان جهان ، اربابان بي مروت جهان داشتند [ به هم ريخت]. يك دفعه وحشتي كه برداشت همه نگران اين مسئله بودند كه [ مبادا ] به سر كارگران، اين آدم هاي باصطلاح بي سروپا بريزند كه اينها قدرت را گرفته اند و مي خواهند اموال را چه بكنند و همه آن دروغ ها و حقه بازي هاي ديگر.  يادمان باشد كه [ انقلاب اكتبر] يك  چنين حادثه اي بود. بنابراين [ درمقابله با انقلاب] مداخلات بيشتر ميشود. علاوه بر اين، حتي لازم نيست انقلاب سوسياليستي باشد [ تا  دشمنان مداخله بكنند]. مثلا ً انفلاب كبير فرانسه كه انقلاب سوسياليستي نبود كه همه قدرت هاي اروپائي ( چه فئودالي چه سرمايه داري) عليه آن متحد شدند و آن '' اتحاد مقدس '' را تشكيل دادند و تهاجم هاي گسترده اي  را بوجود آوردند. يا مثلا ً وقتي قيام بردگان در هائيتي كه با فاصله اندک از انقلاب کبیر فرانسه صورت گرفت ( هائیتی کولونی فرانسه بود )، یک انقلاب واقعا ً بردگان بود. تنها انقلاب پیروز بردگان در تاريخ را در هائیتی دیده ایم. تقریبا ً تمام قدرت های اروپایی درمقابلش متحد شدند. نه تنها كشورهاي اروپائي بلكه حتا امریکای توماس جفرسون هم علیه سیاهان و بردگان متحد شد. چرا؟ چون منافعی داشتند. صاحبان برده در خود امريكا اصلا ً به وحشت افتاده بودند. اگر بردگان هائيتي را سرکوب نمی کردند بردگي در خود آمريكا به خطر مي افتد. بنابراين هر جا حركت راديكالي صورت بگيرد دشمناني بوجود مي آورد. منتها چه كار بايد كرد؟ آيا راهش اينست كه زود بيائيم يك تبصره هائي بگذاريم؟ نه، برعكس! يعني كه ما مي دانيم كه در دشواري هائي خواهيم بود، ولي بهترين راه براي يك جنگ پيچيده چه هست؟ بهترين راه اينست كه قاعده هرم بزرگتر باشد؛ تكيه گاهتان توده زحمتكش باشد؛ به مردم اعتماد بكنيد. آن چيزي كه ( اين اصطلاح را از هال دريپر به عاريت بگيرم كه با روح تفكر ماركس خوانائي دارد ) مي گوئيم سوسياليسم از پائين. ما اگر سوسياليسم از پائين مي خواهيم، اقتدار انقلاب ، اقتدار دولتي كه از آنجا برمي خيزد [ را مي خواهيم ] كه تكيه اش به پائين است. چقدر مردم در پشتيباني از آن بسيج شده اند ؟ در واقع  آن چيزي را كه ماركس تكرار مي كند ( مدام هم تكرار كرده ، از اولين نوشته هايش تا آخر) عبارت از اينست كه : خود پرولتاريا ، خود توده زحمتكش. قبلا ً هم اشاره كرده ام كه مثلا ً باكونين مي پرسد كه منظورتان اينست كه اكثريت بزرگ فرانسويان [ درحكومت مداخله كنند] ماركس مي گويد : دقيقا ً، منظورم همين است. نه اينكه فقط يك عده انقلابيون. اصطلاح ديكتاتوري پرولتاريا را رفيقمان روبن [ ماركاريان] در تلويزيون راه كارگر توضيح داده كه منظور ماركس از ديكتاتوري پرولتاريا چه بوده است. البته اين توضيحات را مخصوصا ً مديون هاال دريپر هستيم. اساس حرف هال دريپر اين است كه ماركس ديكتاتوري پرولتاريا را براي مرزبندي با باكونيست ها اتخاذ كرد. آنها مي خواستند كه يك ديكتاتوري انقلابي برپا بكنند كه ماركس گفت : ديكتاتوري انقلابي آري، ولي ديكتاتوري اكثريت عظيم مردم. مسئله اين است كه هر چه قاعده هرم بزرگتر باشد به همان اندازه انقلاب شكست ناپذيرتر مي شود. فرانسه يك كشوري بود كه از هر طرف واقعا ًمحاصره شد و انقلاب با تمام اشراف و … درافتاده بود. چه كساني از فرانسه دفاع كردند؟ همان هائي كه انقلاب خودش پرورانده بود. توجه داشته باشيد كه دهقانان فرانسوي از فرانسه دفاع كردند. پشتوانه اش چه بود؟ اين بود كه [انقلاب] زمين به دهقانان ميداد و فئوداليسم را نابود مي كرد. درروسيه كه كشوري بود كه اكثريت جمعيت دهقان بودند و اصلا ً آدم حساب نمي شدند لنين با يك فرمان ساده ارتش قزاق ها را در منطقه دنباس ( اكراين امروز ) نابود و متلاشي كرد. آنهائي كه مي خواستند بطرف مركز لشكر كشي كنند و دولت كارگري را بيندازند با يك فرمان [لنين] كه گفت زمين از آن دهقانان است، تمامشان بي سپاه شدند. دهقانان گفتند كه زمين مال كسي است كه روي آن كار ميكند پس دعوايي با آنها ( دولت كارگري ) نداريم.

اين مسئله خيلي مهم است : دمكراسي بزرگترين زراد خانه و سلاح ماست. اگر مردم حضور داشته باشند شكست ناپذير هستيم. چطور مي شود كوبا ، يك جزيره كوچك، در مقابل ابرقدرتي مثل آمريكا مي ايستد؟ چطور مي شود مثلا ً ويتنام ، يك كشور عفب مانده ، در مقابل آن چنان قدرتي ( آمريكا ) مي ايستد؟ واقعيت اينست كه آن چيزي كه جنبش سوسياليستي، جنبش كمونيستي در دوره مقاومت انجام داده واقعا ً حماسي است. آنها كه امكاناتي نداشتند و بعضي وقت ها اصلا ً تفنگ ساده هم نداشتند چطور توانستند بجنگند؟ اين همان شورش و قيام بردگان هست. بايد به اين مسئله توجه داشته باشيم. درانقلاب كبير فرانسه يك اصطلاح قشنگي را مي گفتند : آدم هاي بي سروپا. اصطلاح فرانسوي اش سان كلود است.  كلود شلوار را مي گويند و سان كلود يعني بي شلوارها كه اگر به زبان شيرين فارسي بگوئيم يعني همان كون برهنه ها. خوب، انقلاب شورش اينهاست كه دنياي عظيمي است. همان كه مانيفست كمونيست مي گويد كه تمام حركت ها و جنبش هاي قبلي جنبش هاي اقليت هائي بود در خدمت اقليت كوچك ، اما اين جنبش مستقل اكثريت عظيم است در خدمت اكثريت عظيم. نيروي ما آنجاست! ما از پائين نيرو مي گيريم. ما از زمين نيرو مي گيريم نه از آسمان و تفكرات '' درخشان ''.  بنابراين هر چه بيشتر اين قضيه را تاكيد بكنيم در شرايط اضطراري امكان اينكه خودمان را در واقع بيمه كرده باشيم كه به بيراهه نيفتيم بيشتر است. اين را بايد توجه داشته باشيم. بنابراين به بهانه شرايط اضطراي باصطلاح سر خر را كج نكنيم و به جائي برويم كه قيمومت بر مردم را توجيه و تئوريزه بكنيم. مسئله كليدي همين است.

 

رضا سپيدرودي: شما در پاسخ به پرسش من در مورد مجلس موسسان به شعار ماركس در مقابل شعار ناپلئون اشاره كرديد و گفتيد كه شعار ماركس اين بوده: حكومت مردم براي مردم و بوسيله مردم.
آيا تاكيد شما بر اين شعار جزئي از فرآيند تجديد آرايش چپ هست؟ يعني آيا اين شعار جايگزين شعاري مثلا ً شعار '' همه قدرت بدست شوراها '' هست ؟ پرسش دوم در همين رابطه اينست كه آيا در شعار '' حكومت مردم براي مردم بوسيله مردم '' جائي براي تشكل حزبي اصولا ً هست؟  يعني آيا ميشود گفت يعني اين تعبير را بكنيم كه معناي اين شعار، حكومت بخش سازمان يافته مردم بر بخش سازمان نيافته هست؟ اگر اينطوري است آيا همان حاكميت حزب بجاي طبقه را بقول معروف از در بيرون نكرديم كه از پنجره وارد بكنيم؟ اما اگر معناي اين شعار حاكميت مردم بدون حزب هست اصولا ً حاكميت مردم بدون حزب چطور ممكن است؟ و تكليف احزابي كه براي قدرت مي جنگند چه مي شود؟ [ آيا احزاب] بايستي بروند خودشان را منحل كنند؟ سوال آخرم در همين رابطه كه اميدوارم بتوانيد همه را با هم پاسخ بدهيد اين است كه وقتي شما مي گوئيد دمكراسي از سوسياليسم جدائي ناپذير است منظورتان از دمكراسي شكل اعمال قدرت است يا مضمون اعمال قدرت؟

 

محمد رضا شالگونی : اولا ً نكته اي را كه در مورد مجلس موسسان مطرح كرديد بايد بگويم  ( همانطور كه قبلا ً هم اشاره كردم ) صرفا ً فقط  خود مجلس موسسان [مد نظر] نيست. آدم مي تواند مجلس موسسان را برگزار بكند، انتخابات آزاد هم  بشود و بالا برود و ديگر پائين نيايد يا حقه بازي هاي ديگري بكند. چقدر قانون اساسي هاي قشنگي نوشته شده اند و اجرا نمي شوند. ما خواهان دمكراسي در تمام لحظه ها هستيم، نه  فقط  تنها در لحظه تاسيس. مجلس موسسان مهم است ولي بعد آن مهمتر است. اين اصطلاح حكومت مردم بدست مردم و در خدمت مردم  لينكلن كه در پايان جنگ داخلي [ آمريكا ] در آن ده دقيقه اي كه روي اسب سوار بود  سخنراني كرد، خيلي معروف شده است. ولي واقعيت اينست كه قبل از او ماركس اين را ( البته نه عين اين كلمات را) مطرح كرده است كه بهترينش همين مانيقست حزب كمونيست است: جنبش مستقل اكثريت عظيم در خدمت اكثريت عظيم ، براي اكثريت عظيم.  يا ماركس در كتاب '' جنگ داخلي فرانسه '' كه مسئله كمون پاريس را بررسي مي كند به نحوي دوباره تكرار مي كند: حكومت مردم به دست مردم. آيا اين براي ما نكته كليدي است ؟ مسلم است كه نكته كليديست. توجه داشته باشيد كه ماركس و انكلس بعدا ً (در اواخر ) يك تبصره در مانيفست كمونيست آوردند. آنجا مطرح كرده بودند كه پرولتاريا بايد در نبرد دمكراسي پيروز بشود و بعد  چه بكند و چه نكند ( قسمت تقريبا ً پاياني فصل دوم مانيفست )، بعد ها كه ماركس و انگلس مقدمه اي بر مانيفست نوشتند يكي از چيزهائي را كه گفتند تجربه نشان داده است كه بايد تغيير كند اينست كه پرولتاريا وقتي قدرت را بدست مي گيرد نمي تواند با همان دستگاه هائي حكومت بكند كه بورژوازي حكومت مي كرد. البته منظورشان اين نبود كه  پرولتاريا بازي را به هم بزند و به بالاي پشت بام برود و ديگر پائين نيايد. نه ، اين طوري نبود. بقول آنتونيو گرامشي پرولتاريا در مقايسه با بورژوازي از لحاظ سازمان يابي طبقه ضعيفي است. بنابراين مسئله خيلي خيلي مهم اين است كه دولت بايد طوري سازمان داده بشود كه اكثريت عظيم بتوانند در آن مداخله بكنند.  يك چنين چيزي دمكراسي عميق تري را مي طلبد. يك مسئله اي كه ماركس و انگلس مطرح مي كنند اين است كه دمكراسي بورژوائي براي ما كفاف نميدهد. وقتي كه ماركس و انگلس اين را مي نوشتند تقريبا ً هيچ جا ( حتي در اروپا ي غربي ) حق راي عمومي كامل برقرار نشده بود ولي آنها بر دمكراسي راديكالتر تاكيد مي كردند. بعدها كه حق راي عمومي بدست آمد بورژواها از آن مي ترسيدند و  چپ ها هم اميدوار بودند كه با آن خيلي چيزها بدست بياورند ولي ميدانيم كه خيلي چيزها را نتوانستند بدست بياورند. البته بدست آوردن حق راي عمومي حادثه مهمي بود اما قدرت پيچيدگي هاي ديگري دارد كه بايستي به آن توجه كرد. بنابراين ماركس در بررسي از كمون پاريس يك چيز قشنگي را مطرح مي كند. اينكه ما بايد تلاش بكنيم دمكراسي عميق تري وجود داشته باشد. اگر دمكراسي عميق تر نباشد پرولتاريا نمي تواند اعمال قدرت بكند ؛ نمي تواند خودش را بصورت طبقه مسلط دربياورد ، اما بورژوازي مي تواند. توجه داشته باشيد كه پول و خود سرمايه اساسا ً سازمانگر هست و بورژواها را به هم نزديك مي كند ولي  پرولتاريا را به جان هم مي اندازد. پرولتاريا براي اينكه چنين چيزي را درهم بشكند لازم است كه دستگاههاي ديگري بسازد؛ دستگاههاي دولت بورژوائي را درهم بشكند و يك چيز جديدي بوجود آورد. خصلت جديد بودن هم يعني اينكه بيشتر دمكراتيك تر بكنند. و اين چيزي كه حتي لنين كه بعد ها در آستانه انقلاب [ فوريه ] 1917 مي خواست كتابش را در رابطه با دولت بنويسد ( در واقع كتاب '' دولت و انقلاب ''  ناتمام هم ماند و بخش سوسياليستي اش نوشته نشد ) روي اين مسئله تاكيد مي كند كه دولت نوع جديدي لازم است. همه رهبري روي اين مسئله، آن هم در جهت دمكراتيزاسيون هر چه بيشتربراي اكثريت عظيم، تاكيد داشتند تا همه مردم اين امكانات را داشته باشند. پس آيا براي ما اين مسئله حياتي است؟ بله ، حياتي است. در يك جمله كوتاه  بطور خلاصه بگويم : آيا ما با دمكراسي بورژوائي مخالف هستيم ؟ نه ، ما مخالف نيستيم . دمكراسي بورژوائي لازم است. اما بعصي از چپ ها  و همين سنت استاليني و يا حزب – دولت ها مي گويند كه دمكراسي بورژوائي فريبي بيش نيست! ولي خود فريب هم معنا دارد. چطوري ميشود مردم را فريب داد؟ براي اين كار بايد يك طعمه اي به مردم بدهيد تا اينكه بتوانيد شكارش كنيد. اولا ً براي دمكراسي، بورژوازي نجنگيده بلكه پرولتاريا جنگيده است. براي حق راي عمومي فقط طبقه كارگر جنگيده است. بهتر است كتاب هاي تاريخ را بخوانيد مخصوصا ً كتاب هائي كه بوسيله ماركسيست ها نوشته شده است. مثلا ً كتاب سه گانه اريك هابزبام را بخوانيد مي بينيد كه حق راي عمومي چطور بدست آمده است.  براي حق راي عمومي ما  چپ ها جنگيده ايم ، كارگران جنگيده اند. بنا براين دمكراسي در آن حدي كه در سرمايه داري هست لازم است ولي كافي نيست! مسئله بر سر اين است! براي اينكه ما بتوانيم بطرف سوسياليزم برويم لازم است كه دمكراسي راديكالتر از دمكراسي بورژوائي اتخاذ بكنيم. اينجا به سوال دوم شما مي رسيم كه پرسيديد آيا اين جايگزين شوراها مي شود؟ واقعيت اين است كه شوراها يك شكلي از اين دمكراسي راديكال تصور مي شد ( كه واقعا ً هم  از يك جهاتي در آن دوره راديكال بود ) منتها از لحاظ متد ما نمي توانيم از قبل يك نسخه اي بپيچيم كه مثلا ًعين كمون باشد يا  مثل شوراهائي باشد كه  در روسيه در انقلاب 1917 روئيدند و پرولتاريا از آن طريق توانست به ميدان بيايد. چرا ؟ علتش خيلي روشن است. شوراها يك تجربه مشخص بود در يك كشور مشخص در صد سال قبل و كمون هم قبل تر از آن. ولي از آن نوع دولت هاست كه راديكاليزم بيشتري را مي طلبد. در مقابل اين ما بايد پرنسيپي را بگيريم. ما بايد هر چه بيشتر برويم به طرف حكومت مردم در خدمت مردم و بدست مردم. منظورم اين نيست كه نمايندگي نباشد بلكه به جاي مردم و به نيابت از مردم بر مردم حكومت نشود. مردم هر چه بيشتر دمكراسي داشته باشند و بتوانند نمايندگان و رهبرانشان را عوض كنند، بياورند، ببرند، پاسخ بخواهند، باز خواست بكنند، محاكمه كنند. اين يك پرنسيپ حياتي و كليدي براي انقلاب سوسياليستي است. دمكراسي اين نيست كه ما هر چهار سال يك بار آنهائي را كه بقول ماركس بر گرده ما بنشينند انتخاب بكنيم. مسئله اين است كه حكومت را در دست بگيريم و سرنوشت خودمان را كنترل كنيم. اين يك پرنسيپ است. ولي شوراها چطور است؟  حالا بعضي از سازمان هاي چپ خودمان مي گويند : دمكراسي شورائي. واقعيت اين است كه دمكراسي شورائي  جز يك دوره كوتاه كه تجربه كوتاهي شد آن هم در حين جنگ و در حين انقلاب، بعدا ً چيزي به نام دمكراسي شورائي نمي شناسيم. اگر آن چيزهائي را كه مثلا ً از سال 1920 به بعد ( حتي در زمان لنين ) اجرا شد شما دمكراسي شورائي مدل مطلوبتان بدانيد حالا اين مدل مطلوبي نيست. البته نبايد فراموش كرد آن موقعي كه حتي حق راي عمومي را ملغي كرده بودند حق راي عمومي در هيچ جاي ديگر آنطوري برجسته نبود. مثلا ً انگليس كه قديمي ترين پارلمان هاي جهان را داشت  راي براي زنان از سال 1928 داده شد. حق  راي براي زنان در فرانسه از سال 1948 داده شد. جان استوارت ميل - بقول  ليبرال ها حواري آزادي - اصلا ً معتقد است كه اگر به كارگران حق راي بدهيد سوء استفاده مي كنند و ديكتاتوري راه مي اندازند. حالا لازم نيست كه آن را  ( دمكراسي شورائي ) بد بكنيم كه چنين و چنان بود ولي امروز ما در شرايط ديگري هستيم. بعضي از آنهائي كه مي گويند دمكراسي شورائي، واقعا ً به يك شكل خاصي چسبيده اند. بجاي اين ما بايد يك پرنسيپي را مطرح كنيم بي آنكه يك نسخه مشخصي براي خودمان اصول دين بكنيم و از آن دفاع بكنيم. ماركس در جواب يكي از سوسياليست هاي هلندي  كه نامه اي نوشته و پرسيده : وقتي سوسياليست ها به قدرت رسيدند اول كاري كه بايد بكنند چه هست؟  گفته براي اينكه به سوال جواب بدهيم اول بايد سوال را دقيق تر بپرسيم. به اين سوال نمي شود جواب داد. خيلي از مسايل ِ مشخص هست كه از پيش نمي شود برايش نسخه پيچيد. سوسياليست هلندي گفته لابد بايد مثل كمون پاريس [ اقدام كرد]. ماركس گفته است: كمون پاريس تجربه يك شهر محاصره شده بود و نمي شود آن را به همه جا تعميم داد. مي خواهم بگويم كه تعميم دادن هاي يك شكل، اشتباه محض است. يك چيزي كه صد سال قبل، دويست - سيصد سال قبل بين انقلابيون مطرح شده آدم بيايد آن را پرنسيپ بكند كه ما اين را مي خواهيم و جز اين نمي خواهيم، اين اشتباه بزرگي است.

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©