شاخسار
شکسته ی بهار
فرخنده
زمانِه
ی بیمار و
اسیر ما
یکسر
دچار
کینه و ذات عقرب
هاست.
گمانه ی کر
و کور ربانی
ما
پرپر
گرفتار
نیش مار کبراهاست.
و
سادگی انسان
در این
میانه
دریغا،
مونس ددها و
دیوهاست.
در دشتِ
خشک بی دادرسی
دیریست
مهربانی،
اسیر
دشمنی دالِ فرقه
هاست.
و خونخواری
در زمین،
هیهات
جنون و جهلِ
تاریک می کارد
جنگ و جهادِ
کور می زاید ـ
و دشنه
ی نادانی بر
چشم خرد و روشنائی
ها می کاود.
+
شاخسار
شکسته ی بهار فرخنده
بر
پیشانی بی
آبروی عصر ما
یادگار
تن لگد مال
خیلی از زن هاست.
سمفونی
شوم و شیون
فرخنده،
فریاد دردناک
استخوانهای خرد
شده ـ
جانِ
جوان زنده
بگور بسیاری
از دخترهاست.
روح و روان
سنگسار شده ـ
جگر
خشک و به آتش
کشیده او
سرنوشت
همه ی اسیران
و بی پناهی هاست.
+
های: بانیان
کین و راوایان
چنین مرثیه های
شرمناک
با این بربریت
مدعیان
آسمانی،
با
این شقاوت جانیان
با این
همه قساوت
درندگان
هولناک
بگوئید:
چه سان
بهار امسال با
گل ها و شکوفه
ها
رنگین
جامه شود؟
چه سان
نوروز، پا به
زایِ جوانه ها
و لاله ها شود؟
این ننگِ
تاریکی از چهره
ی پلید فصل
درنده
هرگز فراموش
نور مباد.
این شرنگ
حماقت از
یادهای ژرف دلسوخته
هرگز
پرت و دور
مباد.
بهنام
چنگائی 3
فروردین 1394