عروج دو
باره تختی!
سعید
صارمی
۱۷ دیماه
، مصادف
با چهل و
ششمین سال
خاموشی جهان
پهلوان
غلامرضا تختی
است. در باره
غلامرضا تختی
بسیار نوشته و
خوانده ایم.
بسیاری مرگ او
را خودکشی میدانند.
بخشی بر این
اعتقادند که
رژیم شاه در کشتن
وی نقش داشته
است. واقعیت امر
هر چه که
باشد، در این
که تختی چه با
زندگی و یا
حتی مرگ خودش
تأثیر بسزایی
بر روی جامعه ایرانی
به شکل عام ، و
بر جامعه
ورزشی به شکل
خاص بر جای
گذاشت ، شکی
بر جای نمیگذارد.
غلامرضا تختی
با مردم زیست
و هیچگاه به
آنها پشت
نکرد. او در
جمع آوری کمکهای
مالی برای
هموطنانش که
بر اثر زمین
لرزه در بویین
زهرا آسیب جدی
دیده بودند
خوش درخشید و
نامی بیاد
ماندنی از خود
بر جای گذاشت.
تعلقات
سیاسی او را
هم همگان میدانند.
او به دکتر
مصدق علاقهای
زیاد داشت. وی
از جمله معدود
کسانی بود که
در مجلس ختم
دکتر مصدق شرکت
کرد. حضور او
در مجلس ختم
دکترمصدق ،
یکی از
دلایلی بود که
خشم حکومت شاه
را بر انگیخت. یکی
از دلایلی که
باعث میشود
تا هوادارانش
حکومت شاه را
عامل قتل تختی
بدانند،
سانسور خبریای
بود که از سال
۱۳۴۶ تا سال
۱۳۵۷ ، بدور
نام جهان
پهلوان تختی
سایه افکنده
بود. تمامی
شواهد و قرائن
نشان از این
میدهد که
پهلوان این
مرز و بوم ،
محبوب دل
مردم و مغضوب
حاکمین بوده
است. در اینجا
قصد ندارم
نقبی به گذشته
بزنم. اتفاقا
بر عکس ، میخواهم
در اینجا از
نقش حاکمیت
جدید در
سانسور تختی
بگویم.
در
فردای
سرنگونی رژیم
شاه، تختی دو
باره به تاریخ
این سرزمین
عروج کرد.
تصاویرش بر سر
در اماکن
عمومی ، و
مخصوصا
ورزشگاهها
نصب گردید.
بسیاری از
اماکن عمومی
را بنامش
کردند. بیادش
مسابقات بین
المللی برگزار
شد. در وصف این
بزرگمرد
تاریخ چه شعرها
که سروده نشد.
و چه
داستانهایی
که راست یا دروغ
در باره او
نساختند. روح تختی
دوباره برگشته
بود ، و همگان
را به آزادگی
و پایمردی و
مهر به مردم
تشویق مینمود.
آری تختی
بازگشته بود،
و ندای آزادگی
سر داده بود!
و این
روح چقدر بر
حاکمین جدید
بد یمن بود.
آزادگی؟ آن
هم در حاکمیتی
که از روز
آغازش سرود مرگ
آزادی را سر
داده بود؟
تختی سالها
پیش از این مرده
بود. اما گویا
آن بزرگمرد
قصد مردن را
نداشت. پس او
را یا دوباره
بایستی میکشتند
و یا شبحی مسخ
شده از او
میساختند.
اشکال کار در
این بود که
البته تختی
فردی مذهبی
بود ، اما حزب
الهی نبود. صورت
را چار تیغه
میتراشید.
آراسته بود.
کراوات میزد.
زنش بی حجاب
بود. عجیب آن
که با وجود
این که سیاسی
بود، اما ردّ
پایش در قیام
مذهبی ۱۵
خرداد به
رهبری خمینی
در هیچ جایی
دیده نشد.
عجیب تر آن که
با کسانی حشر
و نشر داشت که
نه تنها از
جنس رژیم
نبودند، بلکه
کسانی بودند
که روزی
روزگاری
شمشیر این
رژیم بر تنشان
نشست، از جمله
با داریوش و
پرستو فروهر!
تختی یک ملی
گرا بود و نه
یک حزب الهی!
چه
جالب و چه
مسخره بود
هنگامی که
چمران ، در باره
غلامرضا تختی
به دروغ ادعا
کرد که با این بزرگمرد
در دبیرستان
دارلفنون
همکلاس بوده
است! و حتی
ادعا کرد که
تختی از
پیروان خمینی
بوده! جالب تر
آن که همگان
میدانند که
تختی تا کلاس
هشتم درس
خوانده ، آن هم
در دبیرستان
منوچهری و نه
دارلفنون!
تختی آنقدر
بزرگ بود که
حتی پس از
مرگش هم عدهای
برای رسیدن به
شهرت از نامش
استفاده کنند.
اما اشکال در
این بود که
اگر قرار بود
تختی به عنوان
الگوی جوانان
این مرز و بوم
سرمشق قرار
گیرد نه از
تاک آثاری میماند
و نه از تاک
نشان! تختی یک
فرد نبود.
تختی یک فلسفه
شد. فلسفه
آزادی و
آزدمنشی. آزادگی،
جوانمردی. و
آزادگی یعنی
اینکه پهلوان
هیچ گاه در
مقابل
قدرتمداران و
دیکتاتورها
زانو نمیزند!
تختی
یک سیاسی بود.
هر چند که
نظرات سیاسی
آنروز تختی
سرمشق نظرات
امروزی
بسیاری از ما
نیست. اما
تختی نمادی
بود که در
مقابل قدرت سر
خم نکرد. نماد
پایمردی و
ایستادگی در
مقابل ظلم. به
همین خاطر است
که این روزها
هر چه تعریف و
تمجید در
رسانههای
رژیم در وصف
تختی میشنویم،
همه به این
اشاره دارند
که او در مصاف با
رقیبانش
جوانمرد بود.
همین و بس! به
عبارتی دیگر
او را غیر
سیاسی کردند.
تختی کم کم
دارد تبدیل میشود
به یک لوطی بی
آزار! یک لوطی
که باید بر او
دل سوزاند!
اما تختی
بزرگتر از هر
دیکتاتوری بر
خواهد گشت. او
دوباره عروج
خواهد کرد. و
بر ظلم خواهد
شورید. زیرا
تختی دیگر یک
فرد نیست. او
به فلسفه
تبدیل شده!
فلسفهای
بنام آزادی و
آزادگی و
آزدمنشی! یادش
را همیشه زنده
نگه بداریم. تا
آزادی و آزادگی
را ارج نهیم!
سعید
صارمی
سه
شنبه ۱۷ دیماه
۱۳۹۲