سرهنگهای
امپراتوری در
لباس
روشنفکران
عرصهی عمومی
علی
علیزاده
مهدی
خلجی در دو
نوشتهی اخیر
فیسبوکی (* و **)، واکنش
فضای مجازی
ایران به
مذاکرات هستهای
را عوامزده و
متاثر از
احساسات تودهای
توصیف کردهاست.
اگرچه خلجی
دلایلی مانند
نبود رسانههای
آزاد و
نهادهای
دموکراتیک در
ایران را به
عنوان ریشههای
این عوام زدگی
طرح میکند
اما معتقد است
این عوامزدگی
درهرحال باعث
شده که حاکمیت
از مسالهی
هستهای
افتخاری ملی و
تابویی سیاسی
بسازد. از
منظر خلجی،
قربانی اصلی
تحریمها
اگرچه مردم
عادی هستند،
اما عوامزدگی
این قربانیان
و پرسشگر
نبودن آنها از
حاکمیت دربارهی
پروژهی هستهای،
خود بخشی از
مساله است.
به عبارتی،
قربانیان خود
عامل وضعیت
بحرانی خویش و قابل
شماتت هستند.
موضع خلجی،
موضعی
هوشمندانه،
سیاسیکارانه
و به شدت
ایدئولوژیک
است. رمزگشایی
از این موضعگیری
خاص،
رمزگشایی از
گفتاری است که
پس از
انتخابات ریاست
جمهوری بخشهایی
ناهمگون و حتی
متضاد از
اپوزیسیون را
گردهم آورده
است.
۱ ـ آیا
استقلالخواهی
عوام زدگی
است؟
محتوای
دستگاه
ایدئولوژیک
جمهوریاسلامی
در سه دههی
گذشته نه از
سیارهای
دیگر آمده و
نه از اعماق
تاریخ اسلام.
از دمدست
ترین مولفههای
تاریخ معاصر
ایران
استخراج شده.
انچه حاکمیت
انجام داده
تنها شکلی
منحرفانه
دادن به این
مولفهها
بوده و بعد
انحصاری کردن
آنها. با این
حال، استفادهی
ابزاری
حاکمیت از این
مولفهها،
سالبه و نافی
مشروعیت
دیدگاه عام
جامعهی ایرانی
نسبت به اصل
این مولفهها
نیست. سه دهه
استفادهی
ابزاری
حاکمیت از
آمریکاستیزی
کینهتوزانه،
نافی خشم به
حق حک شده در
خودآگاه
تاریخی
ایرانیان از نقش
آمریکا از
کودتای ۲۸
مرداد
تا به امروز
نیست.
تبدیل پروژهی
هستهای به
امری حیثیتی و
ابزاری برای
بحرانسازی
انحصاری در
دست حاکمیت در
۱۰ سال گذشته
نیز نافی
احساس بیعدالتی
جامعهی
ایران از
رفتار دوگانهی
جامعهی
جهانی و یا
زورگویی
دولتهای غربی در
برابر کشوری
مستقل نمیباشد.
اهمیت مقولهی
استقلال برای
اکثریت جامعهی
ایران نه
نشانهای از
عوامزدگی که
ریشه در فراموش
نکردن واقعیت
تجربهی
تاریخیشان دارد،
همان که که
صدای
روشنفکرانهی
خلجی به عمد
نادیده میگیرد
و یا با
سازوکاری
ایدئولوژیک
سرکوبش میکند: تجربهی
دو قرن شبهاستعمار.
نفی عامدانهی
خواست
نهادینهشدهی
استقلال،
انحراف از
انحراف
حاکمیت و یا
سواستفاده از
سواستفادهی
حاکمیت از این
مقوله است. بدنهی
اصلی جامعه
بدون اینکه
برسر این
استقلال مصالحه
کند همواره
منتقد
استفادهی
ابزاری
حاکمیت
و از این
منظر قدمی جلوتر
از بسیاری از
روشنفکرانش
بوده. درست که
حاکمیت در سالهای
۸۴ تا ۸۸ و به
یمن گشادهدستی
در توزیع
دلارهای نفت
گرانشده
توانست
اجماعی برسر
پروژهی هستهای
به وجود آورد
اما چنین
اجماعی پس از
سرکوب ۸۸ هرگز
دیگر شکل
نگرفت
و بخشی از
جامعه در
مقاومتی
عریان هرجا که
توانست
به جای
«انرژی هستهای»،
حقوق معوقهی
کارگران و
آزادی
زندانیان و
اعدامنشدن
را «حق مسلم»
خود دانست.
۲ ـ تناقض
دموکراتیک
روشنفکران
نخبهگرا:
خلجی
میگوید بحث
مذاکرات نیمی
فنی و نیمی
محرمانه است و
تنها در
صلاحیت
محققان در
اتاقهای
کارشناسی است.
او جای
روزنامهنگارانی
را که بتوانند
«بدون» جهتگیری
سیاسی آگاهی
بخشی کنند
خالی میداند.
در جواب باید
گفت سیاست نه
عرصهی بیطرفانهی
شناخت از جنس
علوم دقیقه
مانند فیزیک و
شیمی که عرصهی
تضاد و جنگ
منافع گروههای
مختلف
اجتماعی و
اقتصادی است.
هیچ کس در سیاست
بیطرف نیست.
اما، نه آنها
که خود را
دارای حقی طبیعی
در مالکیت
حکومت کردن بر
مردم میبینید،
نه اتاقهای
فکری که سیاست
در انها امری
تخصصی و علمی جلوه
داده میشود،
نه روشنفکران
چپ و راست با
پروژههای
انتزاعی ذهنشان
برای شکل دادن
به تاریخ خارج
از عرصهی
مادی زندگی
آدمهای
عادی، نه آنها
که با شجاعتی
منحرفانه سعی در
نمایندگی
منافع جهان
آزاد، یعنی دولت
های غربی میکنند،
نه، هیچ کس در
اظهار نظر
سیاسی محقّ تر
از همان تودهها
و گروههای
اجتماعی نیست
که نمایندهی
مستقیم منافع
به خطرافتادهی
خود هستند. در
جهان سیاستزدایی
شده غرب که
کارشناسان
اتاق های فکر
و لابیگران
در پشت پرده و
بدون درنظر
گرفتن منافع
واقعی مردم به
سیاست گذاری
مشغولند هم به
انتخابات که
میرسد مساله
همان منافع
روزمره و
معیشتی مردم است
و کسی منتقد
آنچه خلجی
عوامزدگی میخواند
نیست. نفی حق
مردم در شناخت
مصلحت خویش،
اگرچه از
منظری سکولار
و
روشنفکرانه،
هم جوهر با
سخنان مصباح
یزدی است که
معتقد است
مردم قادر به
تشخیص مصلحت و
منفعت خویش نیستند.
خلجی حق اظهار
نظر را در
انحصار
محققان میداند
و مصباح در
اختیار
خبرگان فقیه.
۳ ـ جایگاه
سیاسی سخن به ظاهر
بیطرفانهی
طرفداران
تحریم:
در
سیاست بیطرفی
وجود ندارد و
هرکس از
جایگاه دفاع
از منافع گروههای
مادی خاصی سخن
میگوید. بیطرفانه
جلوهدادن
جایگاهی که از
آن سخن میگوییم
و پنهان کردن
طرفداریمان
از منافع مادی
و عینی
نیروهایی که
به آن تعلق
داریم اما
وظیفهی
ایدئولوژی
است. جایگاه
سخن خلجی در
این دو نوشته
جایگاه
روشنفکری است
که اگرچه نخبهگرا
و
فرهنگ-محور
است
اما از سر
دلسوزی برای
مصلحت جامعه
از نقد آن
هراسی ندارد.
او جامعهی
ایران را به
دنبال آسانترین
و کمهزینهترین
راه درمان
برای بیماری
ای میداند که
حالا به نقطهای
خطرناک و
بحرانی
رسیده، یعنی
توقع حل کمهزینهی
بحران هستهای.
خلجی از
استعارهی بیماری
-استعارهای
ریشهدار در
فلسفهی
اسلامی –
استفاده میکند
چرا که خود را
طبیبی بر
جامعه ایران
میداند. اما
خلجی دو روز
بعد، به همراه
پاتریک کلاوسون
مقالهای در
واشنگتن پست
منتشر میکند
که جایگاه سخن
او را مشخصتر
میکند. عنوان
مقاله این
است: «اجماع
حاصل شده در
ایران لزوما
به معنای
معاملهای
خوب برای غرب
نیست». بخش
پایانی مقاله
میگوید:
اسراییل
دلایل درستی
برای نگرانی
از اسان گرفتهشدن
تحریم ها
دارد، از
اینکه کاهش
فشار بر ایران باعث
شود ایران
محدودیت های
اینده را در
برنامه هستهایش
نپذیرد.
عربستان هم
دلایل محکمی
دارد که در
اثر یک معاملهی
هستهای، دست
ایران در
منطقه ، در
سوریه و عراق،
بازگذاشته
میشود تا
نفوذش را
موثرتر کند. و
دموکرات های
ایرانی هم به
حق میترسند
که هر معاملهای
میان ایران و غرب به
استحکام مجدد
جمهوری
اسلامی
بیانجامد . به
هر حال روحانی
کار کمی برای
حقوق بشر کردهاست
و میزان اعدام
ها از زمان او
بیشتر شده است.
اسراییل،
کشورهای خلیج
[فارس] و
دموکرات های
ایرانی تنها
زمانی خاطر
جمع میشوند
که امریکا به
نگرانی آنها
با این اعمال
جدی پاسخ دهد:
تلاش هایی برای
متقاعد کردن
متحدان
[آمریکا] برای
تهدید به
تحریم های
بیشتر ایران
که
نشان دهد اوضاع
در صورت دائمی
نبودن توافق
کامل چقدر میتواند
بدتر شود؛
تلاش هایی
برای تقویت
دشمنان
متحدان منطقهای
ایران مثل
بشار اسد؛ و
تلاش هایی
برای گذاشتن
زور بیشتر پشت
حمایت از
دموکراسی در
ایران.
جمعبستن
تمام «دموکراتهای
ایرانی» و سخن
گفتن از جانب
آنها امری
چنان
غیردموکراتیک
است که نیاز
به نقد بیشتری
ندارد. گرهزدن
غاصبانهی
خواست
دموکراتهای
ایرانی با
خواسته
اسرائیل و
عربستان و کشورهای
حاشیهی خلیج
فارس و همه را
یک کاسه کردن
هم همینطور. اما
مساله اینجاست
که حتی منافع
عربستان،
اسراییل و
آنچه دموکراتهای
ایرانی
خوانده شده،
جایگاه سخن
نویسندگان
مقاله نیست،
تنها حربه و
یا ابزار فشار
آنهاست.
جایگاه سخن
مقاله به
صراحت در جملهی
پایانی آن
آمدهاست: «چالش
اوباما برای
برداشتن قدم
هایی است تا
یک تفاهم هستهای
را به پیروزی
برای «منافع
امریکا» تبدیل
کند نه اینکه
به تسلط
جمهوری
اسلامی در
داخل و منطقه
کمک کند.»
۴ ـ تابوهای
عوامانه
دربارهی
ایران و سیاست
خارجی:
یکی از
سازوکارهای
ایدئولوژی،
بدیهی جلوهدادن
یک گزاره از
طریق
تکرار بیپایان
آن است. در این
سازوکار پیشفرضهای
این گزاره
هرگز اجازهی
نقدی عینیتر
و دیدهشدن از
جایگاه منافع
دیگری را نمییابند.
بیش از سه دهه
تکرار در
رسانههای
غرب،
استثنایی و
تروریست بودن
جمهوری اسلامی
در ارتباط با
سیاست خارجیاش
را امری بدیهی
کردهاست. به
رغم وجود
رسانههای
آزاد و
فرایندهای
دموکراتیک در
غرب، طرح این
پرسش که چرا
جمهوری
اسلامی حکومتی
فاسد ولی
غیراستثنایی
در منطقه و با
بلندپروازیهای
ژئوپلیتیکی
نه بیشتر از
رقیبانش یعنی
ترکیه،
پاکستان،
عربستان و
اسرائیل است،
تابویی سیاسی
محسوب میشود.
پرسش از
مقایسهی
رفتار ایران و
پاکستان در
افغانستان، مقایسهی
رفتار ایران و
عربستان در
بحرین،
مقایسهی
رفتار ایران و
رفتار
عربستان و حتی
ترکیه در
سوریه،
مقایسهی
رفتار ایران و
اسرائیل در
لبنان و
فلسطین، در
رسانههای
جریان اصلی
غرب نادر است. چیزی هم
عوامانهتر
از خلط بدون
میانجی ساحت
سیاستخارجی
حکومتها و سیاست
داخلی آنها
نیست. در
سیاست خارجی و
در قرن بیست و
یکم، حکومتها،
دموکرات و
غیردموکرات،
همه هنوز
وحشیانی
بالقوه هستند
که هرلحظه
ممکن است
شمشیر عیان
کنند و بر
یکدیگر
بتازند که اگر
چنین نبود بخش
عمدهای از
بودجهی قریب
به اتفاق همه
کشورها برای
مسائل نظامی و
امنیتی صرف
نمیشد. (از
امریکا که
بودجهی
نظامیاش
برابر درآمد
ناخالص ملی
ایران است میگذریم.
اما بودجهی
نظامی سوئیس،
این نماد
جهانی صلحطلبی،
با جمعیتی یک
دهم ایران،
حدود پنج میلیارد
دلار، یعنی
تنها نصف
بودجهی
نظامی ایران
است). مساله
بحثی بیطرفانه
و کارشناسانه نیست که
اگر بود، بحث
برسر مسالهی
حقوق امنیتی
حکومتها
(دموکرات و
نیمهدموکرات
و حتی
دیکتاتوری
مانند صدام) تنها در
چارچوبهای
تعیین شده در
حقوق بینالملل
میتوانست
انجام شود. که
این در مسالهی
هستهای
ایران یعنی
چارچوب آژانس
اتمی. نقد
سیاست هستهای
ایران خارج از
این چارچوب
تنها و تنها
در انحصار
مردم ایران و
از منظر منافع
آنها است.
آنها که عوام
خوانده میشوند
به تفاوت کیفی
ساحت سیاست
داخلی و خارجی
آگاهترند.
برای همین از
یک سو
در داخل
منتقد سیاست
هستهای
حاکمیت و
هزینههای ان
هستند و از
سوی دیگر این
انتقاد از
جانب
نتانیاهو و
وزیر خارجه
عربستان و
فرانسه که
مطرح میشود
به خشم میآیند.
۵ ـ تابوهای
عوامانه
دربارهی
ایران، حقوق
بشر و
دموکراسی:
رسانههای
فارسی زبان
مستقر در غرب
هم در ده سال
گذشته گزارهی
دیگری را
بدیهی جلوهدادهاند:
اینکه مسالهی
حقوق بشر و
دموکراسی در
ایران دغدغهای
اصولی برای
دولتهای
غربی است.
اینکه
خلجی در
مقالهی
واشنگتنپست
از قطع حمایت
غرب از این دو
مقوله احساس نگرانی
میکند
خود بهترین
دلیل برای
غیربدیهی بودن
تمام تبلیغات
گذشته است. تناقضی
مشهود ولی
کنایی است که
بهترین دلیلی که
امثال خلجی
برای امکان
این قطع حمایت
میتوانند
بیاورند
نابینایی
آمریکا و غرب
دربارهی
مسالهی حقوق
بشر در دو
کشور ناقض
عمدهی آن
یعنی عربستان
و اسرائیل است
که مقاله واشنگتنپست
نمایندگی
منافعشان را
به عهده گرفتهاست. آنچه
موضع خلجی به
صورت ضمنی
بیان میکند
افشا شدن این
امر است که
حقوقبشر و
دموکراسی
برای آمریکا
هیچ وقت چیزی
بیش از سلاحی
برای
آژیتاسیون
(تهییج سیاسی)
و بالابردن
قدرت چانهزنی
در خدمت سیاست
خارجی و منافع
ملی این کشور
نبودهاست.
همان سلاحی که
خلجی میگوید
هنوز نباید
واگذار کرد.
از این منظر
نقد خلجی بر
عوامزده
بودن جامعهی
ایران در
نوشتهی
فارسیاش و
یکسانسازی
خواست همهی
دموکراتهای
ایرانی در
مقالهی
انگلیسیاش
نه سخنی
عالمانه که
استفادهای
هوشمندانه از
آژیتاسیون و
یا تهییج
سیاسی به
عنوان سلاحی
شناختهشده و
مقبول در
گفتار سیاست
قدرت است.
خلجی با وااسفا
گفتن از به
خطر افتادن حتمی دموکراسی
و حقوق بشر
همان کاری را
میکند که
شریعتمداری
به درستی
هرروز در
مقالات کیهان
میکند. (و چه
بسا بهتر باشد
فعالان مستقل
نیز به جای
واکنش
منفعلانه و یا
کینهتوزانه،
این تکنیک
ابتدایی را از
شریعتمداری و
خلجی بیاموزند).
آژیتاسیون
شریعتمداری
با گفتن اینکه
اسلام و
انقلاب در خطر
است به کار
تغییر موازنهی
قدرت در اتاقهای
بیترهبری و
سپاه و به
منظور گاه
تغییر یک
معاون وزیر میاید
و آژیتاسیون
خلجی به کار
تغییر موازنهی
قدرت در راهروهای
سنا و کنگره
و کاخ سفید
برای تغییر
تاکتیک
مذاکرات. خلجی
ابتدا در
فارسی
خوانندگانش
را تهییج میکند
و میگوید
آنها مجبور به
انتخاب میان
دوگانهی
کاذب
شریعتمداری و
ظریف شدهاند
تا دو روز بعد
بتواند در
ساحتی دیگر
منظر آنها را
نمایندگی کند
و آنها را میان
دوگانهی
کاذب دیگری
بگذارد: با
کمی سادهسازی،
راه حل اوباما
و یا مککین. او از
ساحت اجتماعی
سیاست داخلی ایران
به ساحت سیاست
قدرت آمریکا
بدون هیچ میانجی
پل میزند و
نگران ترجمهناپذیری
این دو به
یکدیگر نیست.
ردایی که شریعتمداری
بر آژیتاسیون
سیاسیاش میپوشاند اسلام و
انقلاب است و
ردای خلجی،
اقتدار کاذب
ساحت دانش،
تظاهر به
عالمانه بودن
و بیطرفی و
وحشتسازی از
مسالهی حقوقبشر
و دموکراسی در
ایران در صورت
رفع تنش.
۵ ـ سخن
حاشیهای:
ریشههای
معاصر
غرب-محوری
اپوزیسیون ـ
اما چه
روزنی در
ساختار فکری
اپوزیسیون
اجازه داده که
دموکراسی و
حقوق بشر ارتباطی
بدیهی با فشار
دولتهای
غربی پیدا
کند؟ به نظر
میاید موضع
بخش عمدهای
از نسل متاخر
اپوزیسیون
مستقر در
خارج، محصول
درونی کردن
شکست اصلاحات
خاتمی در سال
۷۶ و البته
دورزدن تجربهی
تاریخی جنبش
سبز است. بخشی
از اصلاح طلبی
قدرت محور و
دولت محور پس
از ناامیدی از
اینکه دولت
داخلی
مطالبات او را
نمایندگی کند
و به او از
بالا ارزانی
دارد، با
درونی کردن و
نفی بلاواسطهی
این شکست، دست
خود را از
دولت ایرانی
برگرداند و به
سوی دولتهای
جهانی دراز
کرد. آنچه در
این تغییر
موضع ثابت
ماند عدم
ایمان به قدرت
نیروهای
اجتماعی در
داخل بود.
نگاهی که به
فشارهای دولتهای
غربی برای
تغییرات در
داخل امید
دارد از جنس
همان نگاهی
است که به
خردمند شدن
خودبهخود
حاکمیت از
داخل و اصلاح
آن بدون جنبشی
اجتماعی امید
دارد. کاسبان
تحریم
فرزندان خلف
حکومت-محورترین
خوانش از
اصلاحات ۷۶
هستند. همینطور
است دلنگرانی
امروز بخش
عمدهای از
فعالان حقوق
بشر. آنها که
در ۱۵ سال
گذشته به جای
ساختن
پیوندهای
ارگانیک با
نیروهای اجتماعی
داخل و یا افکار
عمومی جوامع جهانی (و
کشورهای
منطقه و
مسلمان و جهان
سوم و نه تنها
غربی) بیشتر
تخممرغهای
خود را در سبد
لابی کردن با
سیاستمداران
غربی گذاشتهاند.
تغییر این
پارادایم در
میانمدت
بیشتر از همه
به عهدهی
فعالان مستقل
حقوق بشری است
که بسیارند و
در برابر حل
شدن در صنعت
جهانی حقوقبشر
و ابزار چانهزنی
غرب شدن، در
تمام این سالها
مقاومت کردهاند.
سخن
آخر: دموکراسیخواهان
و مذاکرات
هستهای
ـ
شخصا
حدس میزنم
نیمه زلزلهی
عرصهی
نمادین
ایدئولوژیک
در داخل و
کسری اقتدار حاکمیت
از پی
واگذاردن
تابوهای سه
دههی جمهوریاسلامی
مانند آمریکاستیزی،
در کوتاه مدت
از طریق مانور
اقتدار و سرکوب
در حاشیهها،
چه حاشیههای
ملی و چه
اجتماعی و
طبقاتی،
جبران شود. هرچند
در میان مدت و
با قطع بهانهی
بحران خارجی
در توجیه
سرکوب داخلی،
امکان بالقوه
مثبتی (فقط
بالقوه)
برای فعالان مستقل
حقوق بشر و
مدنی به وجود
خواهد آمد.
ضمانتی در
بهتر شدن ریشهای
وضع حقوق بشر
و دموکراتیک
شدن جوهری
حاکمیت (و نه
اصلاحات
ظاهری،
گلاسنوستی و
از بالا) در
میان مدت و
دراز مدت وجود
ندارد.
همانطور که
عادی سازی
رابطهی
اقتصاد ایران
با نظام
اقتصادی
جهانی در میان
مدت و پس از
گشایش اندک در
معیشت بدنهی
جامعه میتواند
به صورت
نامتناسبی به
کار تقویت
طبقات فرادست
اجتماعی
نزدیک به حاکمیت
بیاید. علت و
معلولی جبری
در کار نیست. آنچه
حل بحران
سیاستخارجی
را میتواند
به اصلاح
سیاست داخلی،
حقوق بشر و
معیشت
فرودستان گره
بزند تنها و
تنها استفاده
از بزنگاه
سیاست پایینی
توسط فعالان
مستقل و مقاومت
گروههای
اجتماعی است.
اما ضمانتی
جبری در کار
است که ادامهی
تحریمها به
نام دموکراسی
و حقوقبشر
تنها مهیاکنندهی
آتش جنگ در
درازمدت
خواهد بود.
برگرفته
از «جدال»
http://jedaal.net/category
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*
Mehdi Khalaji
· 13.227 دنبال
کننده
در
تاریخ
نوامبر 11 و
ساعت 00:10 ·
یکی
از پیامدهای
بدل کردن
برنامهی
هستهای به
«افتخاری
ملی»، عوامزدگی
مباحث مربوط
به آن است.
تنها ببینید
واکنش بسیاری
از کاربران
اینترنتی را
به مذاکرات ژنو
- و حتا برخی
روزنامهنگاران
که اهل تحقیق
نیستند. بحث
مذاکرات - که بخشی
از آن فنی است
و بخشی
محرمانه و جز
با تحقیق جدی
و شرکت در
جلسات کارشناسان
ابعاد آن مشخص
نمیشود - دستمایهی
هیاهو و ضجه و
نفرین شده
است. اینجاست
که جای خالی
تحلیلگران
جدی و روزنامهنگاران
پژوهشگر
احساس میشود
که بتوانند
فارغ از جهتگیری
سیاسی آگاهیبخشی
کنند.
مشکل البته
تنها فقدان
آگاهی نیست.
جنگیدن با
امواج احساسات
تودهای
هزینهای
بسیار سنگین
دارد. بسیاری
سخن نمیگویند
مبادا به تیر
عوام گرفتار
شوند.؛ که تیر
عوام از دار
حکومت کشندهتر
است.
جمهوری
اسلامی به
خوبی موفق شد،
برنامهی
هستهای را
عوامزده کند
تا پرسشهای جدی
دربارهی آن
را به تابو
بدل سازد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
**
Mehdi Khalaji
ـ · 13.227
دنبال کننده
در
تاریخ
نوامبر 11 و
ساعت 20:59 ·
درست شبیه
کسی که از سر
ناآگاهی یا بیتفاوتی
نشانههای یک
بیماری روبهرشد
را نادیده
بگیرد و بعد
وقتی آن
بیماری به درجهی
خطرناکی
رسید، بیتابانه
از درد فریاد
بکشد و خود را
محق بداند که
هر کاری بکند
و طبعاْ در پی
سریعترین،
آسانترین و
البته کمهزینهترین
راه درمان
باشد.
بحران هستهای
و حتا تحریمهای
فلجکننده
امروز و دیروز
پدیدنیامدهاند.
این بحران
جدای از دیگر
سیاستهای
جمهوری
اسلامی در
منطقه نیست.
این سیاستها
با جمهوری
اسلامی
همزادند. بخش
مهمی از بحران
هستهای
محصول بیاعتمادی
همسایگان و
جامعهی بین
المللی به
ایران به دلیل
نقشی است که
طی مدتی دراز
در منطقه بازی
کرده است. در
فقدان رسانههای
آزاد، حکومت
قانون،
احزاب،
نهادهای مدنی
و فرایندهای
دموکراتیک،
سیاست خارجی و
سیاست هستهای
جمهوری
اسلامی به
تابویی بدل شد
که به هیچ رو
موضوع بحث
عمومی نبود.
بحث بر سر
سیاست هستهای
نیز منحصر شد
به دو جناح
اصولگرا و
اصلاحطلب/اعتدالگرا
در درون
مرزهای
ممنوعههای
جمهوری
اسلامی. مردم
محکوماند یا
سخن
شریعتمداری
کیهان را
بشنوند یا ظریف/روحانی
را. یا به او حق
دهند یا این
را ستایش کنند.
نه اطلاعات
جامعی دربارهی
برنامهی
هستهای در
اختیار عموم
است و نه بحثی
دربارهی
رابطهی این
برنامه با
دیگر سیاستهای
خارجی.
از
سالهای
پایانی جنگ
برنامهی
هستهای از سر
گرفته و طی
حدود ده سال
گذشته به مهمترین
بحران سیاست
خارجی ایران
بدل شد. در این مدت
جامعه نسبت به
آن بیتفاوت و
عموماْ
ناآگاه است.
تنها زمانی
متوجه خطیر
بودن این
بحران میشود
که تحریمها
نان و گوجه و
داروی او را
نشان گرفتهاند.
بیماری
پیشرفت کرده
است. حالا عدهای
به نام «جنبش
مدنی علیه
تحریم» جمع میشوند.
انگار تحریمها
فقط به دلیل
ریاست جمهوری
یک شخص وضع
شده و برداشتن
آن بدون
تغییرهایی
اساسی در
سیاست خارجی -
و نه فقط
سیاست هستهای
- ممکن است. این
«جنبش مدنی» هم
علیه سیاست
خارجیهاست
نه علیه سیاست
خارجی جمهوری
اسلامی.
تحریم و جنگ
بد است، همانطور
که بیماری.
اما مبارزهی
با تحریم و
جنگ بدون
آگاهی و آزادی
بحث عمومی
ممکن نیست. از
همین روست که
حکومتهای
خودکامه مثل
جمهوری
اسلامی تنها
به مردم اجازه
میدهند که با
تحریم و جنگ
مبارزه کنند
به شرط آنکه
آماج این
مبارزه
دیگران/غرب
باشد. کسی حق ندارد
در کشور از
نقش جمهوری
اسلامی در
بحران سوریه
بپرسد. به این
ترتیب، در
فقدان بحث
عمومی و
آزادانه، آنچه
مردم عادی از
سیاست خارجی و
هستهای میدانند
چند جملهی
سادهشده است
که در نهایت
برمیگردد به
نان سرسفره.
میخواهند
تحریم
برداشته شود
ولی دیگر به
چگونگی و
امکان آن هم
کاری ندارند.
برای این هدف
نیز تنها موج
احساسات علیه
خارجیها راه
میاندازند،
بدون آنکه
افکار عمومی
توانایی فشار
بر حکومت برای
تغییر رویه
داشته باشد.
محدودیت
آزادیهای
سیاسی، سیاست
خارجی و هستهای
جمهوری
اسلامی را
برای مردم
عادی امری مبهم
و غیرمهم کرده
است. مردم
رابطهی این
سیاستها را
با نان روزمرهشان
به دشواری
درمییابند
مگر آنکه
روزی دیگر آن
نان بر سر
سفره نباشد.
بیماری پیشرفتی
مرگبار پیدا
کرده باشد.
مردم حتا
ارتباط سیاست
خارجی را با
سیاست داخلی
به دشواری
دنبال میکنند
و تصور دارند
که حکومت
خودکامهی
ضدغرب در
شرایط
ژئوپلیتیک
ایران میتواند
از بحران در
سیاست خارجی
در امان باشد. تصور
میرود میشود
غیردموکراتیک
بودن جمهوری
اسلامی را
تحمل کرد بدون
آنکه هزینههای
سیاست خارجی
آن را پرداخت.
تابوسازی به
درکی عوامانه
از امر سیاسی
میانجامد و
البته مهمترین
قربانی آن نیز
مردم عادی
هستند.