اختلاف
بر سر چیست ؟
محمد
رضا شالگونی
نوشته شده
در سال ۱۳۷۱
اکنون
نزدیک به
یکسال و نیم
از شروع
مذاکرات وحدت
می گذرد . در
طول این مدت
هیئت های
نمانیدگی
سازمانهای ما
بارها دیدار
داشته اند و
هر بار ساعت
ها ی متوالی
بحث کرده اند .
بی اغراق
مضمون ۸۵ تا ۹۰
درصد این
بحثها
بطور مستقیم
یا غیر مستقیم
، حول دو
موضوع می
چرخیده است:
نظامی که باید
جایگزین
جمهوری
اسلامی گردد؛ ونیرویی
که می تواند
آنرا شکل بدهد
. نیاز به گفتن
ندارد که دست
یافتن به یک
برنامه سیاسی
واحد، بدون
دست یافتن به
توافق در باره
این دو موضوع امکان
ناپذیر
است . و مسئله
این است که ما
در باره هر دو
این موضوعات
کلیدی نظرات
متفاوتی
داریم . از نظر
سازمان ما، با
سرنگونی
جمهوری
اسلامی باید گذار
به سوسیالیسم
در کشور ما سازمان
داده شود و
نیرویی که می
تواند این گذار
را امکان پذیر
سازد، اتحاد
کارگران و
زحمتکشان است
. اما دو
سازمان دیگر
معتقدند که هر
چند هدف نهایی
ما سوسیالیسم
است ولی گذار
به آن فعلاً
در کشور ما
نمی تواند
مطرح باشد ،
بنابراین
نظامی که با
سرنگونی
جمهوری
اسلامی باید بجای
آن بنشیند، یک
دموکراسی
بورژوایی است
و نیرویی که
می تواند آنرا
مستقر سازد، بلوکی
است از
کارگران و
زحمتکشان و
خرده بورژوازی.
هیئت
نمایندگی ما
از آغاز
مذاکرات تا
کنون ، دائماً
بر لزوم وحدت
نظر در باره
این دو موضوع تاکید
کرده و اختلاف
بر سر مسائل
دیگر را ، در صورت
دست یافتن به
وحدت نظر در
باره این دو
موضوع، فرعی و
قابل حل یا
قابل تحمل ( در
داخل یک
سازمان واحد )
تلقی کرده است
.
برای
اینکه روی
اختلافات
مضمونی
متمرکز شویم و
هسته اصلی
اختلاف را
دریابیم ،
بهتر است سعی
کنیم نظرات
واقعی هر طرف
را به درستی
بفهمیم و بد
فهمی هایی را
که ممکن است
از نظر یکدیگر
داشته باشیم ،
کنار بگذاریم.
حقیقت این است
که ما از پاره
ای مفاهیم و
اصطلاحات ، دریافت
واحدی نداریم
و این اختلاف
دریافت ها به بدفهمی
هایی دامن می
زنند که مزاحم
بحث و گفتگوی
موثر هستند.
برای از بین
بردن چنین
بدفهمی هایی
که ممکن است
رفقای
سازمانهای
دیگر در باره
نظر ما داشته
باشند ، من
لازم
می دانم در
اینجا چند
نکته را یاد
آوری کنم:
الف -
نظامی را که
ما سوسیالیسم
می نامیم و
خواهان برقراریش
هستیم ،
مرزهای
برجسته و آشتی
ناپذیری از
آنچه به " سوسیالیسم
واقعاً موجود"
معروف شده است
، جدا می کند:
اولاً آزادی و
دموکرسی از
عناصر حیاتی و
غیر قابل حذف
آنست . در این
نظام ، تمامی
مردم،
صرفنظراز
تمایزات
عقیدتی،
جنسی، ملی و
طبفاتی شان ،
از آزادیهای
بی قید وشرط
سیاسی و از
برابری حقوق
سیاسی و مدنی
برخوردارند ،
حتی آنهایی که
با این نظام
مخالفند و
برای از بین
بردن آن –
البته با شیوه
های
دموکراتیک ،
یعنی با پذیرفتن
همین آزادی و دموکراسی-
تلاش می کنند.
ثانیاً این
نظام فقط با
انتخاب آزادانه
مردم می تواند
ایجاد شود و
پا بر جا
بماند .
بنابراین
مسلم است که
چند و چون آن
را نیز نهایتاً
انتخاب آزادانه
مردم تعیین می
کند و مردم هروقت
خواستند می
توانند
عناصرفرعی یا
اصلی آنرا تغییر
بدهند و یا
اصلاً کل نظام
را کنار بگذارند
و نظام کاملاً
متفاوتی بجای
آن بشنانند.
ثالثاً برقراری
مالکیت
اجتماعی در
کلیه مواضع
کلیدی اقتصاد که
یکی از حیاتی
ترین پایه های
این نظام است
، نه تنها به
معنای دولتی
کردن اقتصاد و
هدایت تمامی
آن از یک مرکز
برنامه ریزی
واحد نیست ،
بلکه
دموکراسی
اقتصادی و مدیریت
کارگری – که از
ضرورتهای
سوسیالیسم
است – ایجاب می
کند که اداره
مستقیم
بنگاههای
اقتصادی ، جز
در حوزه های
معین در دست
دولت نباشد و
تمام مسایل
اقتصاد در یک
مرکز فرماندهی
واحد حل و فصل
نشود . رابعاً
در این نظام از
الغای اجباری
مالکیت های
خصوصی کوچک
خبری نخواهد
بود و با
اینکه برنامه
ریزی اقتصای
در آن نقش
تعیین کننده
خواهد داشت
ولی بازار نیز
به صورت کنترل
شده ، به
عنوان مکمل و
تدقیق کننده
آن ، وجود
خواهد داشت .
ب -
توجه به تعریف
ما از " کارگر"
و از " زحمتکش"
برای دریافتی
درست از هسته
اصلی نظر ما،
اهمیت اساسی
دارد . منظور
ما از "
کارگران " همه
کسانی هستند
که صرفاً از
طریق فروش
نیروی کارشان
زندگی می کنند
، صرفنظر از
اینکه کارشان
فکری است یا
جسمی و در
کدام شاخه از
فعالیت
اقتصادی است .
و " زحمتکشان "
همه کسانی
هستند که یا
عمدتاً از
طریق نیروی
کارشان زندگی
می کنند ( یعنی "نیمه
پرولتاریا" ) و
یا به خاطر
عدم امکان
فروش منظم
نیروی کارشان
در فلاکت و
تهیدستی شدید
و دائمی به سر
می برند ( یعنی
"زیر
پرولتاریا") .
به عبارت
دیگر، منظور
ما از کارگران
و زحمتکشان ،
طبقه مزد بگیر
و پیرامونیان
و ملحقات آنست
. یعنی همه
آنهایی که بنا
به موقعیت
اجتماعی و طبقاتی
شان در مقابله
با منطق ذاتی
نظام سرمایه
داری هستند .
این تعریف
واحد از طبقه
کارگر - که
البته نه
ابداع ماست و
نه تازگی دارد
– با تعریف
غالب در جنبش
چپ تفاوتهای
آشکاری دارد ،
تفاوتی که در
سازماندهی و
حتی در
استراتژی
سیاسی دارای
نتایج دامنه
داری است .
ج -
گذار به
سوسیالیسم
مستلزم ایجاد
دولت کارگری
است . اما
ایجاد دولت
کارگری به
معنای الغای آزادیهای
سیاسی و حقوق
شهروندی غیر
کارگران و یا
تبدیل آنها به
شهروندان
درجه دوم نیست
، همانطور که
دولت
بورژوایی نیز
ضرورتاً به
معنای محرومیت
کارگران از
آزادیهای
سیاسی و حقوق
شهروندی نیست
. دولت نهادی
طبقاتی است ،
حتی یک دولت دموکراتیک
نیز. زیرا
اعلام حقوقی
آزادی و
برابری عمومی
شهروندان و
امکان واقعی
آنها برای
استفاده از
این حقوق
اعلام شده ، دو چیز کاملاً
متفاوت است . و
در جامعه
سرمایه داری،
بین این دو ،
شکاف بزرگی
وجود دارد که
با استفاده از
آن ، بورژوازی
می تواند حتی
با وجود اعلام
صریح آزادی و
برابری حقوقی
عمومی
شهروندان ،
دولت را در
کنترل خود نگهدارد
و برای
پاسداری از
منافع طبقاتی بورژوازی
به کار گیرد.
وظیفه دولت
کارگری
دقیقاً از بین
بردن همین شکاف
است . این شکاف
محصول سه چیز
است: ضعف تشکل
کارگران
درحوزه های
مختلف که نمی
گذارد آنها
اراده شان را
به مثابه یک
طبقه در مقابل
سرمایه داران
شکل بدهند و
اعمال کنند؛ دستگاه
های مختلف
بورژوایی که
به شیوه های
مستقیم و غیر
مستقیم ،
آگاهی طبقاتی
و اراده جمعی
کارگران را
سرکوب می کنند
و نمی گذارند
آنها هدایت
جامعه را در
دست بگیرند ؛
و سلطه
اقتصادی طبقه
سرمایه دار که
منشاء
اصلی
نابرابریهای
اجتماعی و
تکیه گاه اصلی
تشکل اجتماعی
سرمایه داران
به مثابه یک
طبقه است .
بنابراین
وظیفه دولت
کارگری این
است که اولاً
تشکل اجتماعی
کارگران را
سازمان بدهد و
تحکیم کند؛ ثانیاً
آن بخش از
دستگاههای
دولت
بورژوایی را
که وسیله
سرکوب و
پراکنده سازی
توده زحمتکش هستند،
در هم بشکند ؛
ثالثاً با
اجتماعی کردن کلیه
مواضع کلیدی
اقتصاد، سلطه
اقتصادی طبقه
سرمایه دار را
در هم بشکند و زمینه
برابری واقعی
فرصتهای
اجتماعی را
برای همه
شهروندان
فراهم آورد .
به علاوه باید
یادآوری کنم
که دولت
کارگری
ضرورتاً به
معنای اداره
دولت به دست
یک یا چند حزب
مارکسیستی و
شبه
مارکسیستی و
یا حتی غلبه
آنها در
ائتلاف
حکومتی نیست .
با
چنین درکی از
کارگران و
زحمتکشان و
جامعه سوسیالیستی
و دولت کارگری
است که ما
گذار به سوسیالیسم
را محور اصلی
برنامه مان
قرار می دهیم
و مبارزه برای
عملی شدن آنرا
از همین امروز
در ایران – و
البته نه فقط در
ایران – وظیفه
خود می دانیم . اکنون
ببینیم
رفقایی که
مخالف نظر ما
هستند چه می
گویند . تا
آنجا که من از
استدلالهای
آنها دریافته
ام ، بیت
گردان اصلی
تمام حرفهای
آنها یک چیز
است: تاکید بر
تقدم مبارزه
با استبداد
حاکم و لزوم
ایجاد اتحادی
هر چه موثرتر
و گسترده تر
برای آن . در
خود این تاکید
هیچ چیز
نادرستی وجود
ندارد . بدون
سرنگونی جمهوری
اسلامی گذار
به سوسیالیسم
غیرقابل تصور
است . اما مشکل
از آنجا آغاز
می شود که
مخالفان
برنامه
انتقالی، این
تقدم را ضرورتاً
یک تقدم زمانی
می فهمند و
میان سرنگونی
جمهوری
اسلامی و
ایجاد دولت
کارگری یک
فاصله زمانی را
ضروری می
دانند. این
درک نادرست
است به دلایل
زیر:
۱ - بر خلاف
تصور
طرفداران
برنامه
دموکراتیک ، در
متن زندگی
واقعی ،
مبارزه برای
آزادی از مبارزه
برای عدالت
اجتماعی
جدایی ناپذیر
است . و حتی
فراتز از این ،
محرک اصلی
انقلابات
توده ای،
عدالت است نه
آزادی. این یک
تز کمونیستی
نیست ؛
تقریباً همه
محققان جدی
علوم سیاسی از
ارسطو گرفته
تا بارینگتون مور
به این نکته
توجه کرده اند
. مخصوصاً
توده زحمتکش و
محروم ، در
مبارزه برای
عدالت است که
ضرورت حیاتی
آزادی و
دموکراسی را
در می یابد . از
این توده
محروم که از
فلاکت و نابرابری
در عذاب است و
قرار و آرامی
ندارد نمی
توان خواست که
فعلاً رنج بی
امان اش را
تحمل کند تا
دموکراسی
تثبیت شود .
انقلاب یک
رستوران
گاسترونومیک
نیست که
بخشهای مختلف
غذای سفارشی
با آداب و
تشریفات خاص و
حتماً با
فواصل معینی "سرو"
شود تا
مشتریان شکم
چران محترم
مجال آروغ زدن
و نفس تازه
کردن داشته
باشند. بعلاوه
دموکراسی –
اگر فقط به
عباراتی آراسته
در کاغذ پاره
ای به نام "قانون
اساسی" خلاصه نشود
- اقتصاد
سیاسی معینی
می طلبد که
فلاکت توده ای
نمی تواند
مشخصه آن باشد
. آیا تصادفی
است که در
کشور های
پیرامونی
سرمایه داری ،
دموکراسی
سیاسی
پایدار، حتی
در دُم بریده
ترین شکل آن ،
استثناء است
تا قاعده؟
برای استقرار
دموکراسی در
این کشورها چه
باید کرد؟ آیا
باید گذاشت
سرمایه داری
با الهام از
رهنمودهای
صندوق بین
المللی پول
فعلاً خود را "
تکامل " بدهد؟
البته انصاف
باید داد که رفقای
ما خواستِ "برقراری
مالکیت
اجتماعی در
کلیه مواضع
کلیدی اقتصاد"
در توافقنامه
مشترک سه
سازمان را پذیرفته
اند . اما
پذیرفتن این
خواست ، که بی
تردید کار
بسیار مثبتی
بوده ، موضع
آنها را
متناقص تر و
شکننده تر
کرده است.
زیرا این
خواست اگر
قرار نباشد به
چیزی در حد
برنامه
اقتصادی "ضد سرمایه
بزرگِ"
تقریباً همه
سوسیالیسم
های "خلقی" در
"راه رشد
غیرسرمایه
داری" تبدیل
شود ، برای عملی
شدن ، محتاج
دولت کارگری
است . رفقای ما
با پذیرفتن
برنامه
اقتصادی گذار
به سوسیالیسم و
مخالفت با
الزامات
ومقدمات
سیاسی آن ،
خود را بیش از
همه در حوزه
دموکراسی
آسیب پذیر
ساخته اند در
واقع
طرفداران
برنامه
دموکراتیک
طوری از گذار
به سوسیالیسم
سخن می
گویند که گویی
سوسیالیسم
مساویست با
نفی دموکراسی
در حالیکه
گذار به
سوسیالیسم
یعنی از بین
بردن تناقض
دموکراسی و
تعمیق و گسترش
آن از طریق
پایان دادن به
سرمایه داری.
بنابراین کسی
که به نام
دفاع از
دموکراسی با
گذار به
سوسیالیسم
مخالفت می کند،
دانسته یا
ندانسته ، از
محدودیت
دموکراسی
دفاع می کند .
۲ - دموکراسی
از طریق
کشاندن همه
مردم به مبارزه
دموکراتیک به
دست نمی آید .
چنین چیزی در
واقعیت عملی
تقریباً از
محالات است .
بخشی از مردم،
بنا به منافع
و جایگاه
اجتماعی شان ،
در مقابل
دموکراسی می
ایستند و یا
لااقل برای آن
نمی جنگند . و
بخشی دیگر آنرا
فقط در محدوده
بسیار تنگی می
خواهند .
مبارزه واقعی
برای آزادی و
دموکراسی از
طریق بیداری ،
سازمانیابی و
اتحاد آنهایی پیش
می رود که د ر
متلاشی کردن
نظام ظالمانه
موجود منافعی
حیاتی دارند.
در جامعه
کنونی ما
اینان همان
کارگران و زحمتکشان
هستند که با تعریفی
که از آنها
شد، اکثریت
عظیم جمعیت
کشور ما را تشکیل
می دهند. بر
خلاف تصور
طرفداران
برنامه
دموکراتیک ،
شکست یا پیروزی
مبارزه برای
دموکراسی را
غالباً نه
کمیت طرفدارن
آن ، بلکه
انسجام و قاطعیت
نیروی مرکزی
آن تعیین می
کند. و عموماً
انسجام و
قاطعیت نیروی
مرکزی جنبش است
که گسترش
دامنه آنرا
تضمین می کند
و نه بالعکس .
۳ - اگر
نیروی اصلی
مبارزه برای
دموکراسی را
هم خودِ
کارگران و زحمتکشان
تشکیل می دهند
و اگر سرنوشت
این جنبش قبل
از هر چیز به
میزان آگاهی و
سازمانیابی
اینان بستگی
دارد ، به
تعویق
انداختن این
سازمانیابی ،
به هر بهانه
ای که باشد ،
نه فقط از
دیدگاه
سوسیالیستی
بلکه همچنین
از دیدگاه
جنبش دموکراتیک
، در عمل جز
انحلال طلبی
چیز دیگری
نخواهد بود.
در واقع ،
مشغله اصلی یک
برنامه
کمونیستی ، سازمان
دادن یک اراده
توده ای است
برای تغییر جهان
و نه ارائه
یک تفسیر توده
ای در باره آن.
بنابراین
مسئله ما این
نیست که پیش
بینی بکنیم که
" مستقل از
اراده و خواست
ما ، "چه می
شود و چه نمی
شود" ، بلکه
این است که
ببینیم با
سازمان یافتن
آگاهی واراده
طبقه کارگر،
چه "می تواند
بشود" و "باید
بشود". دلیل
وجودی یک حزب
کمونیست ،
ضدیت با
سرمایه داری و
سازمان دادن
تلاش توده ای
طبقه مزد بگیر
برای ایجاد یک
آلترناتیو
عادلانه و
انسانی بجای
آنست. شما
وقتی موجودیت
یک حزب
کمونیست را
لازم می دانید
و برای ایجاد
و گسترش آن
تلاش می کنید
، با همین
کارتان ضرورتِ
مبارزه برای ایجاد
سوسیالیسم را ،
امروز و
همینجا ،
پذیرفته اید.
حزبی که خود
را کمونیست می
داند ولی
ایجاد سوسیالیسم
را امکان
ناپذیر می
شمارد و
مبارزه نقد و
مشخص برای آنرا
به روز محشر
حواله می کند
یا به کار
حاشیه ای
تبدیل می کند
، قبل از هر
چیز دلیل
وجودی خود را
به عنوان یک
سازمان سیاسی
معطوف به
فعالیت توده
ای بی معنی می
سازد. چنین
حزبی کمونیسم
را به یک
اتوپی فرقه ای
تبدیل می کند .
در هر حال
من یکبار دیگر
تاکید می کنم
که جوهر اصلی
اختلاف ما،
اختلاف میان
یک برنامه
دموکراتیک با یک
برنامه گذار
به سوسیالیسم
است. تا زمانی
که این اختلاف
حل نشود ،
وحدت سازمانهای
ما امکان
ناپذیر است و
اگر این
اختلاف حل شود
، همه اختلاف
نظرها و سلیقه
ها ، قابل حل و
یا قابل تحمل
خواهند بود. پس بهتر
است با جدیت
کافی و بدون
پیشدواری ،
بحث های مان
را روی همین
نقطه اختلاف
متمرکز سازیم.
البته در
سازمانهای ما
رفقایی هم
هستند که این
اختلاف را
چندان جدی نمی
دانند و
معتقدند که با
وجود همین
اختلاف نیز می
توان متحد شد.
من فکر می کنم
آنها اشتباه
می کنند. هر اتحادی
که با به
مرخصی
فرستادن
مبانی کلیدی
برنامه سیاسی
صورت بگیرد ،
خود به منشاء
افتراقات
بیشتر و تلخ
تری تبدیل می
شود. این
حقیقتی است که
بارها آزموده
شده است و
آزموده را
آزمودن خطاست.
تا آنجا که به
سازمان ما
مربوط می شود،
گذار به
سوسیالیسم و
مبارزه برای
آن از طریق
تمرکز در جنبش
طبقه کارگر،
نقطه کانونی
برنامه ای است
که در کنگره
این سازمان
تصویب شده است
و کنار گذاشتن
آن یعنی شلیک
به شقیقه »راه کارگر»
۱۳۷۱