بهار
عربی
Samir Amin
برگردان
ناهید
جعفرپور
بخش
یکم
سال 2011
با آتش خشم و
یک موج از
طغیان های
خشونت آمیز
ملت های عربی
آغاز گشت. آیا
این بهار عربی
برای دومین
بار " بیداری
جهان عرب" را
به تصویر درخواهد
آورد یا این
قیام ها
بمانند
"بیداری اول"
که من در باره آن
درکتابم بنام
" بیداری
جنوب" توضیح
داده ام با
شکست روبرو
خواهند شد؟
در
اولین فرضیه
پیشرفت های
جهان عرب
لزوما به جنبش
برای از سر
گذراندن
سرمایه داری/
امپریالیسم
در سطوح جهانی
کشیده می شود.
اما شکست، جهان
عرب را در
وضعیت کنونی
اش در
پیرامونی تحت
ستم محصور
نموده است و
این اجازه را
نخواهد داد تا
بعنوان
بازیگری فعال
در وقایع جهان
نقش بازی کند.
این
خطرناک است که
در باره
مجموعه " جهان
عرب" بطور کلی
صحبت کنیم و
به تنوع
مسائلی که
کاراکترهرکدام
از این کشورها
را در بر می
گیرد توجه
ننمائیم. از
این روی من
تلاش می کنم
در نسخه های
خودم روی مصر
تمرکز کنم.
زیرا که این
کشور نقش مهمی
در تحولات کلی
منطقه بازی می
کند.
مصر
اولین کشوری
بود که در
حاشیه
کاپتالیسم جهانی
تلاش نمود
خودش را
بعنوان یک
کشور در حال
توسعه رشد
دهد. کاملا
روشن قبل از
ژاپن و چین از
همان ابتدای
قرن 19 برای این
امر برنامه
ریزی کرد و به
این منظور محمد
علی یک پروژه
نوسازی برای
مصر و همچنین
همسایگان
بلافاصله اش
در شرق عربی
را آغاز نمود.
این تلاش بزرگ
دوسوم قرن 19 را
طی نمود و در
ابتدا در سال
1870 در
دومین نیمه
حکومت
اسماعیل
آهسته آهسته
به پایان رسید.
برای
تجزیه تحلیل
این شکست
نباید به
خشونت و تجاوز
خارجی قدرت
بزرگ آنزمانی
یعنی
بریتانیای کبیرمرکز
سرمایه داری
صنعتی بی توجه
ای نمود. سه
بار انگلیس با
سرسختی این
هدف را دنبال
نمود تا از
ظهور یک مصر
مدرن جلوگیری
کند:
در
سال 1840 و حدود
سال 1870 از طریق
کسب کنترل مالی
مصری که تحت
حکومت نایب
السلطنه
عثمانی قرار
داشت و در سال 1882
از طریق اشغال
نظامی. بدون شک
خواست مصر
برای مدرنیزه
شدن محدودیت
های خود را به
همراه داشت.
محدودیت هائی
که آن عصر را
تعریف می کند (
که مشخصه آن
دوره است). بر
خلاف دومین
پروژه مصر ( 1919ـ 1967 )
که بعدا در
باره آن صحبت
خواهم نمود.
بدون
شک آن پروژه
تناقضات
اجتماعی خود
را به همراه
داشت که بخشا
کمک به شکست
این پروژه
نمود. اما
بدون تجاوز
امپریالیسم
مطمئنا می شد
براین
تناقضات غلبه
نمود. همانطور
که مثال ژاپن
نشان داد. مصر
نوظهور شکست
خورده به مدت 40
سال ( 1880ـ1920) تحت
اشغال قرار
گرفت و
ساختارش از نو
زیرورو گشت تا
بدان وسیله به
مدل انباشت
کاپیتالیستی/امپریالیستی
کمک کند.
عقب
رفت اجباری
تنها به سیستم
تولیدی کشور
ضربه نزد بلکه
همچنین
ساختارهای
سیاسی و اجتماعی
را هم مورد
حمله قرار داد
و کمک کرد تا عقب
رفت های
سیستماتیک
ایدئولوژیکی
و فرهنگی بشدت
انجام پذیرد
تا این کشور
را در وضعیت
وابستگی اش
نگاه دارد.
مصر یا بهتر
بگویم مردم مصر،
برگزیدگانش و
در کل ملت مصر
این وضعیت را
هیچگاه
نپذیرفت. این
عقب رفت
سرسختانه
دلیلی است
برای دومین
موج خیزش ها
که در فاصله نیم
قرن اتفاق
افتاد (1919ـ1967). من
در واقع این
پریود را
بعنوان لحظه
ای مداوم از
مهمترین
مبارزات و پیشرفت
ها می بینم. در
اینجا سه هدف
وجود داشت: دمکراسی،
استقلال ملی و
پیشرفت
اجتماعی. این سه
هدف ـ حتی اگر
محدود و برخا
نا روشن
فرموله می
شوند ـ اما از
هم دیگر جدا
نشدنی اند.
این اهداف در
هم پیوسته ناشی از
اثرات ادغام
مصر مدرن در
سیستم جهانی سرمایه
داری
امپریالیستی
آنزمانی است.
این
فصل که با
تبلور ناصر ( 1955 ـ
1967) آغاز گشت چیز
بیشتری از
آخرین فصل که
در آن یک سری
طولانی از مبارزات
برای پیشرفت و
ترقی انجام پذیرفت
و در واقع
آغاز انقلاب
1919/1920 بود، نمی
باشد. اولین
لحظه ای که در
این نیم قرن
طولانی مبارزات
برابری
خواهانه مصر
روی آن تاکید
می شود تاسیس
حزب وفد در
سال 1919 است. با
خواست نوسازی
سیاسی مصر و
یک شکل
دموکراسی
بورژوازی در
قانون اساسی و
بدست آوردن
استقلال مجدد.
این مفهوم از
دمکراسی راه
را برای یک پیشرفت
سکولاریستی
ممکن می ساخت
ـ حتی اگر در معنای
رادیکال از
واژه
لائیسیته
نباشد ـ پرچم
آنها که در آن
هلال و صلیب
با هم متصلند،
پرچمی است که
در تظاهرات
ژانویه و
فوریه 2011
دوباره دیده
شد و نماد این
تفکر است.
انتخابات
" عادی" برای
قبطی ها این
امکان را به وجود
می آورد که نه
تنها از سوی
یک اکثریت
مسلمان
انتخاب شوند
بلکه مهمتر
اینکه بسیاری
از مقام های
دولتی را بدون
مشکل اشغال
نمایند.
تمامی
تلاش های قدرت
بریتانیائی
با پشتیبانی
های فعالانه
بلوک ارتجاعی
متشکل از
سلطنت طلبان،
زمینداران
بزرگ و
دهقانان
ثروتمند این
هدف را دنبال
می کرد تا
پیشرفت های
دمکراتیک
مصررا خنثی
سازد. این
اتفاقی نیست
که سفارت انگلیس
و قصر پادشاه
برای تعدیل
خطر مبارزات دانشجویان
و مبارزات
استقلال
طلبانه بطور فعالانه
از تاسیس "
اخوان ال
مسلمین" در
سال 1927
پشتیبانی
نمودند. از
کسانی که بر
پایه تفکر اسلامی
و ایده های
خود سلفی
(سنتی) و
وهابیت بر اساس
نوشته ها و
ایده های رشید
رضا که به قوی
ترین شکل
ارتجاعی ( ضد
دمکراتیک و ضد
اجتماعی) بود
و در واقع
شکلی از "
اسلام سیاسی"
جدید است، عمل
می کردند. فتح
اتیوپی توسط
موسولینی و
تهدید به جنگ
جهانی دوم
لندن را مجبور
نمود با
نیروهای
دمکراتیک
سازش کند. سازشی
که اجازه می
داد تا به
خواسته های 1936
حزب وفد توجه
شود و در این
رابطه همان
سال پیمان
انگلیس/مصر
امضا شد.
جنگ
جهانی دوم
اجبارا یک
حالت سکوت را
برقرار نمود.
اما از 21 فوریه
1946 مبارزات از
نو آغاز گشت و
بلوک دانشجویان/کارگران
ایجاد گشت.
کمونیست ها و
جنبش کارگری
در
رادیکالیزه
شدن این بلوک
بسیار موثر بودند.
در اینجا
مجددا
نیروهائی که
لندن از آنها
پشتیبانی می
کرد با خشونت
عکس العمل
نشان دادند و
برای این امر
اخوان المسلمین
را که از
دومین
دیکتاتور
صدقی پاشا
دفاع می
کردند، تجهیز
نمودند. با
این وجود
نتوانستند جنبش
را به سکوت
بکشانند. حزب
وفد موفق شد
بر قدرت
بازگردد.
اعلام برنامه
ریزی برای
پیمان 1936و
عملیات چریکی
در کانال سوئز
اشغالی از
طریق به آتش
کشیدن قاهره
در سال 1951 با
شکست روبرو
شد. آکسیونی
که اخوان
المسلمین در
آن دست داشت.
اولین
کودتای
افسران آزاد
در سال 1952 و از
همه مهمتر
دومین کودتا
که باعث گرفتن
قدرت توسط ناصر
در سال 1954 بود
باعث شد تا
پریود
مبارزات بی
وقفه پایان
یابد. ناصریسم
به تفسیر من
بیداری مصر را
توسط یک
گفتمان
ایدئولوژیک
جایگزین نمود
و به حذف تمامی
تاریخ بین سال
های 1919 تا 1952
پرداخت و بدین
ترتیب آغاز "
انقلاب مصر" ماه
جولای 1952 شد. در
آن زمان
بسیاری از
کمونیست ها
این گفتمان را
محکوم نمودند
و کودتای 1952 و 1954
را برنامه
ریزی شده برای
از بین بردن رادیکالیسم
جنبش
دمکراتیک
تفسیر نمودند.
آنها در این
رابطه درست می
گفتند زیرا که
ناصریسم خود
را بعنوان
پروژه ضد
امپریالیسم
در ابتدا بعد
از کنفرانس
باندونگ در
آپریل 1955 ظاهر
نمود.
ناصریسم
موفق شد تا
آنجا که می
تواند یک موضع
بین المللی
روشن ضد
امپریالیستی (
الهام گرفته
ازجنبش پان
عربی و پان
آفریقائی) بگیرد
و رفرم های
اجتماعی
مترقی ( اما نه
سوسیالیستی)
را مطرح سازد.
البته همه چیز
در بالا اتفاق
افتاد و نه
تنها دمکراسی
رعایت نشد
بلکه از مردم
این اجازه
گرفته شد که
خود را
سازماندهی
کنند. در واقع
همه زندگی
سیاسی جامعه
لغو شد. خلا
ایجاد شده
دعوتی بود از
اسلام سیاسی
تا این خلا را
پر کند.
در
نتیجه این
پروژه،
پتانسیل های
مترقی خویش را
در یک زمان
کوتاه از دست
داد ( در فاصله 10
سال از 1955 تا 1965).
این مسئله به
امپریالیسم
آمریکا این فرصت
را داد تا
جنبش را از
بین ببرد به
این صورت که
ابزار نظامی
خویش را در
منطقه تجهیز
نماید: و آنهم
کس دیگری نبود
جز اسرائیل. شکست
1967 در واقع
پایان نیم قرن
پیشرفت و ترقی
را مشخص می
سازد. این عقب
گرد از سوی
خود ناصر به
اجرا درآمد.
کسی که راه
امتیاز دادن
به راست را انتخاب
کرده بود.
(انفتاح " بازگشائی"
در این مورد
بازگشائی
بسوی جهانی سازی
سرمایه داری).
بجای رادیکال
کردن مثلا مبارزات
دانشجوئی که
جنبشش تا حدود
1970 در خط مقدم قرار
داشت. (درست
قبل و بعد از
مرگ ناصر).
جانشین ناصر
یعنی سادات
نوسان به راست
را تقویت کرد
و اخوان
المسلمین را
در سیستم استبدادی
جدیدش ادغام
نمود. مبارک
در همان مسیر
حرکت نمود و
از آن به بعد
عقب گرد ها به
راست نیم قرن
دیگر ادامه
یافت. ( 1967 تا 2011 )
مصر
که خواسته های
لیبرالیزه
شدن جهانی
سازی و
استراتژی های
ایالات متحده
را پذیرفته
بود دیگر
بعنوان یک
فعال منطقه و
فعال بین المللی
عمل نمی کرد.
در منطقه
مهمترین
متحدین آمریکا
عربستان
سعودی و
اسرائیل می
باشند. از این
روی اسرائیل
می تواند
سیاست
استعماری خود
را در مناطق
اشغالی
فلسطین هم
چنان ادامه
دهد و در این
راه موافقت
مصر و کشورهای
خلیج را با خود
دارد. مصر
ناصر یک سیستم
اقتصادی و
اجتماعی
سئوال
برانگیز اما منسجم
را ایجاد کرده
بود. ناصر
برای صنعتی
شدن مصر حرکت
می کرد تا
بدینوسیله از
زیر استعمار
تخصصی بین
المللی که
صادرات پنبه
این کشور را
محدود نموده
بود بیرون
آید. این
سیستم تضمینی
برای طبقه
متوسط در حال
رشد و توزیع
مناسب درآمد
بدون این که
طبقه تحتانی
را فقیر تر
کند بود.
سادات و مبارک
سیستم تولیدی
مصر را به هم
ریختند و بجایش
سیستمی کاملا
خودسرانه که
تنها منافع شرکت
ها و واسطه ها
و سرمایه داری
انحصاری امپریالیستی
را تامین می
کرد جایگزین
نمودند. اینکه
از سی سال پیش
ظاهرا بانک
جهانی از نرخ
بالای رشد مصر
تقدیر می کند،
گویای واقعیت
نیست. رشد مصر
بسیار آسیب
پذیر است. این
رشد همچنین با
صعود غیر قابل
تصوری از
نابرابری و بیکاری
بخصوص در میان
اکثریت
جوانان همراه
است. این
وضعیت به
حالتی
انفجاری بود و
بالاخره منفجر
هم شد.
ثبات
ظاهری رژیم
مصر که واشنگتن
آنقدر به آن
افتخار می کرد
بر بستر یک
دستگاه عظیم و
گسترده پلیس
برقرار بود(1200000
پرسنل پلیس در
مقابل تنها 500000
پرسنل ارتش)
که از قدرتش
روزانه بطوری
تبهکارانه
سوء استفاده
می کرد. قدرت
های
امپریالیستی
این چنین عمل
می کردند که
گویا می
خواهند رژیم مصر
را در مقابل
آلترناتیو
های اسلامیست
ها محافظت
کنند. اما
آنها دروغ می
گفتند. در
واقعیت رژیم
های مصراسلام
سیاسی و
ارتجاعی را
کاملا در
دستگاه قدرتی
خویش ادغام
نموده بودند (
مدل وهابیون
خلیج) که در آن
رهبریت
دستگاه حقوقی و
آموزشی و
مهمترین
رسانه ها را
مانند تلویزیون
در اختیار
آنها قرار
داده بودند.
مساجد در
اختیار سلفی
ها قرار داشت
و به آنها این
اجازه داده
شده بود که
این چنین
تظاهر کنند که
گویا آنها
اپوزیسیون
هستند. ریا و
تزویر در
اظهارات دولت
آمریکا ( در
این باره
اوباما هیچ
تفاوتی با بوش
ندارد) آنها
را حق بجانب
نشان می داد.
حمایت واقعی
از اسلام
سیاسی توانائی
جامعه را برای
درگیر شدن و
روبرو شدن با
جهان مدرن از
بین برده بود. (
این خود دلیل
اساسی شکست
فاجعه بار
سیستم آموزشی
و تحقیقات است).
این در حالی
است که
محکومیت گاه
به گاه " سوء استفاده
گری آنها" (
مانند قتل قبطی
) با نام " جنگ
بر علیه ترور"
کمک کرد تا حمله
نظامی
واشنگتن
مشروع گردد.
رژیم
مصر تا زمانی
قابل تحمل و
با ثبات بنظر
می رسید که
سوپاپ
اطمینان
مهاجرت جمعی
مهاجرین فقیر
و اقشار متوسط
به کشورهای
نفت خیز عمل می
کرد. بهره
برداری از این
سیستم
بعد از اینکه
مهاجرین
آسیائی جای
مهاجرین عربی
را گرفتند منجر
به ظهور مجدد
مقاومت شد.
اعتصاب
کارگری سال 2007
که قوی ترین
اعتصاب در
قاره آفریقا
در فاصله 50 سال
گذشته بود،
مبارزه و
مقاومت
دهقانان خرد
که از طریق
سرمایه داری
زراعی همه جیز
خود را از دست
داده بودند،
تشکیل مجامع
اعتراضی
دمکراتیک در
میان اقشار
متوسط ( جنبش
کفایه و جنبش 6
آپریل) اعلام
یک انفجار
اجتناب ناپذیربود
که با وجود
اینکه ناظرین
بین المللی را
غافلگیر نمود
اما انتظارش
در مصر می رفت.
از این روی ما
در یک فاز
جدید از یک
موج مبارزات
استفلال
طلبانه قرار
داریم که باید
مسیر و شانس
های پیشرفتش
را مورد تجزیه
و تحلیل قرار
دهیم.
پایان
بخش یک