نگاهی
به بازاندیشی
مسائل ملی
درایران (بخش اول
)
جلیل
احمد جبدرقی
مرداد
۱۳۸۹
آنکه
حقیقت را نمی
بیند کور است
و آنکه می بیند
و انکار می کند
تبهکار است (
برتولت برشت)
درشرایط
حاضرکشورمان
،لازمه طرح
بازاندیشی به
مسئله ی ملی
،بدلیل
جایگاه وِیژه
عناصر ملی و
حل آن وارتباط
نا گسستنی اش
با دمکراسی درراستای
پاسخگویی به
مسائل جنبش
تعمیق یافته کنونی
معنی خاص می
یابد . نگاه
همه جانبه به
این مقوله
ازاهمیت ویژه
ای
برخورداراست .
چرا که
بازپرداختن
بیشتربدان می
تواند اهمیت
آنرا اززوایای
مختلف برجسته
نماید. هرچند
هنوزگرایشات
معینی
ازنیروهای چپ
و همچنین
گروههای مدعی
ترقیخواهی،
یا نخواستند و
یا نتوانستند
اهمیت ارتباط
مسئله ملی و
دمکراسی را
بدرستی
دریابند و
برای آن پاسخ
ضروری
منظوردارند .
حساسیت و ویژه
گی این ارتباط
به همان اندازه
خود مسئله ملی
مهم وقابل بحث
است . می توان
با طرح و بست
این مسئله به
بسیاری
ازپرسش های امروزو
فردای جنبش
مردم ایران
پاسخ داد.
ازنظرمن
؛ می شود با
طرح پیوند حل
مسئله ملی وجنبش
آزادیخواهی
وسیاسی
درایران
و گره خوردن
آن با جنبش
مطالباتی
وعمق یافته ی مبارزات
کارگران
وزحمتکشان
کشورمان ،افق
گسترده تروشفاف
تری را پیش
پای جنبش
آزادیخواهانه
مردم ما
قرارداد.
گام
اول، پذیرش
موجودیت ملیت
ها
درجغرافیای
ایران است
وهمچنین وقوف
به این نکته
که هرملتی با
فرهنگ – زبان- هنر
وآداب ورسوم
خاص خود تعریف
می شود.
نیک می
دانیم؛اگرنیازی
به تنوع و
تکثرزبان
وفرهنگ نبود
،ماهیت وجودی
سازمان عریض
وطویلی مانند
سازمان
یونسکو
زیرسوال می
رفت.واینهمه
تلاش وهزینه
برای سرپا
نگاه داشتن یک
فرهنگ ویا یک
زبان و کمتر
ازآن حتی یک
آئین ساده
ازجانب
یونسکو بیهوده
و بی ثمر می
بود. هرساله
از جانب همین
نهاد جهانی ،
برای نگهداری چندین
قطعه سنگ متعلق
به دو هزار سال
پیش روزانه
هزاران نفربه
کارگرفته می
شوند وهزاران
دلارهزینه می شود.
حال چگونه می
توان چندین
ملت ،چندین زبان
وچندین فرهنگ
غنی و
گرانقدررا که
ریشه ای چند
هزارساله
دارند را این
چنین با شقاوت
وبیرحمی ندیده
گرفت. ویا
شاهد نابودی
عمدی وتدریجی این
فرهنگ های غنی
ورنگارنگ بود
و دم برنیاورد؟
آیا این
فرهنگها و
زبانهای چند
ین هزارساله ی
موجود وزنده
به اندازه ی
حتی چند تکه
سنگ هم ارزش
پاسداری
ونگاهداری
ندارند؟
درکشورمابرای
ثبت یک امام
زاده ی مجهول
در" فهرست جهانی
سازمان
یونسکو"
اینهمه هزینه
وتلاش دیپلماتیک
صورت می
پذیرد،اما
آثارتاریخی
چند هزارساله
درمعرض تخریب
قرارمی گیرند
وملتی که آنرا
ساخته است،
ملت به حساب نمی
آید.هزینه های
سرسام آوری ازجیب
همین مردم
برای استخدام
مورخین
مزدوروخود
فروخته درنظرگرفته
می شود تا
پیشینه ی این
فرهنگ ها را زیرسوال
برده و ازچهره
ی تاریخ حذف
کنند.بجا ی حل
مسئله، سعی درپاک
کردن صورت
مسئله می کنند.
براستی چرا
این اتفاقات
تنها درکشورما
ودر جهان
پیرامونی رخ
می دهد؟
متاسفانه
اکثرقریب
باتفاق
گرایشات چپ وراست
چشم خود را به
این واقعیت
عریان بسته
اند. دلیل این
موضع از جانب
اینان "مصالح
ملی کلیت کشورایران"
نامیده می شود.یا
به
عبارتی(عظمت
طلبی). همان
مصلحتی که رژیم
اسلامی با
تکیه به آن
کمر به نابودی
ملیت ها بسته
است. عظمت
طلبی این
گرایشات با
عظمت طلبی
جمهوری
اسلامی همسو
گردیده است.جا
لب است بدانیم
دقیقا" به
همان دلیلی که
رژیم سعی درنابودی
این فرهنگها
دارد،
گرایشات فوق
نیزبه همان
دلیل این
نابودی را تا
ئید می کنند. وحتی
کوچکترین
اعتراض را
برای درخواست
ابتدائی ترین
حقوق انسانی
که خواندن ونوشتن
به زبان مادری
ست را بر نمی
تابند.درعین
حال دمکراسی
می خواهند
وخود را
آزادیخواه
وعدالت طلب می
نامند!
لازم
می دانم مرزبندی
خودرا با
"تجزیه طلبی
صرف درشرایط امروزین
کشورمان روشن
نمایم.این
مسیر انحرافی
پتانسیل
نهفته در جنبش
ملی را به هدرداده
ونه تنها این
حرکت را ازهمسوئی
وپیوند با
جنبش سراسری
مردم ایران بر
علیه دیکتاتوری
فاشیستی
مذهبی حاکم
بازمی دارد(مانند
انفعال جنبش
ملی درخیزش
عظیم سال ۸۸) بلکه مانعی
بزرگ درراه
حرکت جنبش ملی
بسوی دمکراسی
بحساب می آید.
جا
دارد چند سطری
باختصار به
مقوله فرهنگ
وزبان که
بنوعی نقش
مکمل هم را
ایفا می کنند،
بپردازم تا
اهمیت آن در
طرح مسئله ی
ملیت ها و
ارتباط آن با
مقوله ی دمکراسی
وبحث استقرار
آن درکشورمان
بیش از بیش
روشنتر گردد:
زبان
مادری مانند
سلاحی ست که
اگر از کسی
گرفته شود او
را بیدفاع می
کند.(چنگیز
اویتماتف)
زبان
هرملت رشته ی
پیوند ی است
باهویت،تاریخ
وفرهنگ آن
ملت. زبان
،معرف
وشناسنامه ی
یک فرهنگ
است.اگرملتی
زبان خود را
حفظ کند،به آن
تکامل
ببخشد،گسترشش
دهد،می تواند
درمقابل هجوم
فرهنگی
بیگانه ایستاده
گی کرده وهویت فرهنگی
خود راحفظ
کند.هرچه این
هجوم گسترده باشد،زبان
بصورت خود
کاربازشده،
گسترده شده وفرهنگ
مهاجم
رادرخود هضم
می کند ،بی
آنکه خدشه ای
جدی وموثر به
فرهنگ آن ملت
وارد
شود.گسترش
صحیح زبان نه
تنها منفی نیست
بلکه راه
رابه غنای
فرهنگی- وپیشرفت
اجتماعی و
اقتصادی یک
ملت هموارترمی
کند. ضرورتا" راز
دوام این
ابزارضروری
بشر، همه
درظرفیت ذاتی
وبالای آن
واستعداد
سرشارش برای
شکوفا شدن،
نهفته است.
ازدیرباز،کشورهای
استعمارگربعدازتسلط
کامل فیزیکی
برملت یک
سرزمین،زبان
وفرهنگ خود را
به آن
مستعمره،
تحمیل وتزریق می
کردند ودراین
راه آنان
عموما" موفق
می شدند.این
موثرترین
شیوه وکاراترین
حربه ی
استعماربرپیکرملت
یک مستعمره
بود.چرا که آن ملت را
ازدرون خلع
سلاح کرده و
روح آن ملت را
قبضه ی فرهنگی
نموده وبه جای
آن زبان
وفرهنگ و آداب
ورسوم خود
را مانند سمی
مهلک برپیکرآن
ملت تزریق
کرده وملت
مستعمره را بی
هویت وازدرون
پوچ می کردند.
وبه مرورتسلط
کامل خود بر
آن ملت را تداوم
بخشیده
وثروتشان را
به تاراج می
بردند.واین
شیوه هم اکنون
نیزبا شکل
جدیدتروموثرتر،
ازطرف
استعمارنو،
بدون تهاجم
فیزیکی اعمال
می شود. هم
اینان ازتکنولوژی
مدرن کنونی
نیز به عنوان
وسیله ای کارا،برای
پیشبرداهداف خود
استفاده های
بسیاری می
برند. وسیله
ای که هیچ
سپری به جزیک
فرهنگ غنی ویک
زبان متکامل
نمی تواند در
مقابل آن
ایستادگی کند.
وفرهنگ مهاجم
را نفی
دیالکتیکی
کرده ونتیجه
ای ثمربخش را
عاید ملتش
کند.اما
غالبا"فرهنگهای
مهاجم ،که به
ابزارهای
جدید هم مجهزهستند،در
این نبرد
نابرابرپیروز
می شوند.
درزمینه
همین تهاجم نواستعماری
می توان گفت :
اگردرجنگی
هزینه جانی یا
مالی به مردمی
تحمیل شود
،قابل جبران و
ترمیم خواهد
بود اما لطمات
تهاجم گسترده
ی یک فرهنگ
مهاجم شاید
قرنها قابل
ترمیم نباشد. برویرانه
های جنگ می
توان بناهای
جدید ساخت،
اما برویرانی
فرهنگ بنائی
نمی شود ساخت،
یا اگربشود ،
سالهای بس
دورودرازوملتی
بس پرکاروپر
تلاش لازم
است. البته
فرهنگ احیا
شده ی
جدید،همانی
نخواهد شد که
می توانست
باشد. نمونه
های زیادی
ازملتی که به
خاطر چنین
خیانتی نابود
شده ودرون یک
ملت بیگانه حل
شده اند،وجود
دارد.اگر
نیازی به این
تنوع و تکثر
نبود،ملتهای
جهان همه به
یک زبان صحبت
می کردند.ویک
فرهنگ واحد
داشتند.ولازم
نبود سازمان
یونسکو این
همه تلاش برای
جلوگیری
ازنابودی یک
فرهنگ وحتی یک
آئین را دردستورکار
خود
قراردهد.واین
همه هزینه صرف
سرپا نگه
داشتن یک
فرهنگ درحال
احتزارکند.
درسرزمین
ما ایران
نیزملیت های
مختلف
قرنهاست که
ازاین ستم رنج
می برند وآماج چنین
حملاتی بوده
وهستند.اما
هنوزتوانسته
اند بنوعی
خود راسرپا
نگه دارند.
یکی ازدلایل
آن دیرینه گی
فرهنگی این
ملیت ها ودلیل
دیگر گسترده
گی زبان این
ملیت هاست. اما
این تهاجمات
لطمات بسیاری
به فرهنگ وهویت
ملیت ها وارد
کرده است که
وارد شدن به
این بحث، ازحوصله
ی این مقاله
خارج است.
ازفردای
بعد شکست
انقلاب بهمن۵۷
وظهورتدریجی
فاشیسم مذهبی
درکشورمان،قریب
به تمامی
احزاب و
گروههای سیاسی
مخالف با
فاشیسم مذهبی
حاکم، با
گرایشات
مختلف،خواهان
استقراریک
حکومت
دمکراتیک درایران
بوده وهستند.
بخش وسیعی
ازاین نیروها
درتحقق
شعار"استقرار
دمکراسی" با
هم مشترکند.اما
درعمل
ویادربرنامه
های خود
هرکدام
ازمنظری
متفاوت به
ارتباط
دمکراسی با
حقوق ملیت ها
نگاه کرده
اند. تحلیل یک
به یک برنامه
های این گرایشات
متفاوت ،نشان
می دهد که
فاصله وتفاوت
فاحشی بین
دمکراسی
درشعارودمکراسی
درعمل برنامه
های گرایشات
فوق وجود دارد
. اولین تناقض
بین شعاروعمل
دربرنامه های
اکثر گرایشات
خواهان
برقراری
دمکراسی در
ایران در این
نکته نهفته
است.چگونه می
توان ادعای
استقرار دمکراسی
و آزادی را
درسرزمینی
داشت که
اکثریت مردم
آن سرزمین
ازاولیه ترین
حقوق خویش
محروم باشند.آیا
حق برخورداری
مردم یک
سرزمین از
حقوق یکسان
اجتماعی
ازاهداف و
برنامه ی
اولیه ی دمکراسی
نیست؟اگر
هست، پس چگونه
است حقوق ملیت
ها، که ازجنس
دمکراسی
خواهی است از
برنامه ی
ارائه داده
شده ی اکثر
قریب به اتفاق
گرایشات چپ
وراست حذف
گردیده است؟ همه این
احزاب
وسازمان ها
دربرابراین
سوال اساسی
باید پاسخگو
باشند:با یک
برنامه ی ناقص
و نیم بند با
اهداف
دمکراتیک می
توان دمکراسی
را دریک
کشورمستقرکرد؟ به باورمن ،
پذیرش حل مسئله
ی و
مشکلات ملی "
سنگ محک"
گرایشات
خواهان
استقرار دمکراسی
در ایران است.
چرا
که مسئله ی
ملی وحل این
مسئله اساسا"
، ارتباطی
تنگاتنگ با
مفهوم
دمکراسی
واستقرارآن درکشورمان
دارد.عدم توجه
به مسئله ی
ملی بزرگترین
ومهمترین
مانع
دربرابراستقراردمکراسی
درایران
است.وبدون
پرداختن جدی
به این
مسئله،هرگزنمی
توان ازدمکراسی
واستقرارآن
درکشورمان
دفاع
نمود.لاپوشانی
این مسئله
،ویا پاک کردن
صورت
مسئله،اگریک
خطای عمد
سیاسی نباشد،
نوعی هالوگری
سیاسی است.
این زخم چرکین
یقینا"جائی
سربازخواهد
کرد وبوی تعفن
آن مشام
مدعیان
آزادیخواهی
ودمکراسی طلبی
را آزارداده
وعاقبت
رسوایشان
خواهد کرد.
هیچ
حزب ویا گرایش
سیاسی خواهان
استقراردمکراسی
درایران
،هرگز نمی
تواند گریبان
خود را ازچنگ
مسئله ی ملی
رها کند ،ویا
ازآن فرار کند.زیرا
دمکراسی
درایران
،بدون حل
مسئله ملی ،نه
جای بحث خواهد
داشت ونه
مفهوم مادی !!
دراین
که هیچکس نمی
تواند
موجودیت ملیت
های ساکن
ایران اعم
از(کرد- ترک -
ترکمن- بلوچ-
عرب- لر)
رامنکرشود،
شکی نیست
.آنانی که
منکر وجود این
جغرافیای
واقعی
درکشورایران
اند،برآنان
حرجی نیست. اما
بین گرایشات
مختلف،
برسراین
واقعیت عریان
که ملیت
ها،همواره
تحت سیطره ی
وحمله مداوم
فرهنگ ملت
غالب بوده ودرمعرض
نابرابری
اقتصادی ،
اجتماعی
وسیاسی به حیات
خود ادامه می
دهند ، اختلاف
نظروجود دارد.این
میلیت
هاهمواره
خواسته های برحقشان،ازجانب
حاکمان، با
گلوله
وکشتار،سرکوب
وتحقیر،استهزا
و توهین، پاسخ
داده شده است،وبرسراین
حقیقت که حق
تعیین سرنوشت
ملیت ها،حق
مسلم آنهاست،
مخالفت های
آشکاری دیده
می شود. حتی
اغلب جریانات
لیبرالی وآزادیخواه
مخالف فاشیسم
مذهبی حاکم
نیز، خواهان
ایرانی با
تمامیت ارضی (گرایش
افراطی وعظمت
طلبانه) بدون
نادیده گرفتن
حقوق وموجودیت
ملیت ها
واصولا با
مسئله ی ملیت
ها مشکل دارند
و بنوعی ازطرح
کردن این مسئله ابا
داشته وعموما
یا مخالف طرح
این واقعیت
موجود هستند ویا
مواضعی
غیرشفاف و دوپهلو
اتخاذ می
کنند.حتی برخی
جریانات چپ نیز، این سیاست
غیرشفاف و دوپهلو را
دنبال کرده
وطرح این معضل
را به بعد
ازسرنگونی
جمهوری اسلامی
واگذار می
کنند که موضعی
کاملا غیرعلمی
وانتزاعی است و
با اصول و
مبانی چپ و
خاصه تحقق
دمکراسی مغایر است.
اصلاح
طلبان نیزچه
درزمان قدرت وچه اکنون
نتوانسته اند
موضعی شفاف
ویا حتی نسبتا"
مترقی هم درقبال
این معضل اتخاذ کنند.
برخی ازایدئولوگهای
اصلاح طلب
مانند عباس
عبدی،جلائی
پور،حجاریان
و... درمصاحبه
های خود
فعالان مدنی
وهویت طلبان
را ازدم تیغ
باصطلاح
اصلاح طلبی
خود می
گذراندند
وحتی کمترین
خواسته ی ملی
را باتهمت
تجزیه طلبی
وخیانت جواب
داده و اصلا" طرح مسئله
ملی حریمی
ممنوعه برای یکایک آنان
محسوب می شده
و می شود. بطورمثال: آنها
حرکتهای
دانشجوئی تیر ماه۷۸تبریزرا که
حرکتی
هماهنگ با
تهران بود
ومنجربه کشته
وزخمی شدن
تعدادی زیادی از
دانشجویان
دانشگاه
تبریزشد،
دانشجویانی
ازسراسرایران
که جرمشان درس
خواندن دردانشگاه
تبریز بود، را
تحت پوشش خبری
قرارنداده
وحتی این حرکت
عظیم را
سانسورخبری کردند.
بطوری که "جلائی
پور" اخیرا" به
این مسئله
اعتراف و دلیل
این کار
رامنزوی کردن
تجزیه طلبان تعریف
کرد"! که عذر
بدتر ازگناه
بود وبیشتر به
یک جوک سیاسی
شبیه است.
میرحسین
موسوی تنها دربیانیه
اخیرخود،
گریزی کم رنگ
به مسئله ی
"قوم"ها نه
"ملل" زده
که آنهم بدلیل
تعمیق یافته
گی جنبش ضد
دیکتاتوری
وضدفاشیستی
اخیربوده که
به وی تحمیل
گشته است.هرچند
بحث ایالتهای فدرال
پیشترودرمقطع
تبلیغات
انتخاباتی محسن
رضایی
دربرنامه اش
گنجانده شده
بود وموسوی
نیزاین طرح را
به نوعی
دیگردرمناظره
اش مطرح کرد.
بحث ایالتهای
فدرال
اقتصادی
مانند منطقه ی
آزاد کیش در
حوزه های
مختلف
اقتصادی
واجتماعی
کارکرد منفی
خود را تا به
امروز به اثبات
رسانده است وتکرارآن
کاملا" مبهم وناقص
وانتزاعی است
وتنها شعاری
انتخاباتی
برای کسب آراء
قومیتها بود و
بس. چرا که
شرایط ایران
به گونه ایست
که نمایندگان
بورژوازی نه
توان و نه صلاحیت
اعطای
خودمختاری به ملیت
ها را دارند. دلیل
این امر
نیزبخاطر
تضاد منافع
خود با کیفیت
خودمختاری،که اصولا"
این مسئله به
بازدهی
سرمایه
درمراکزانباشت
وساختارتولید
درسیستم
سرمایه داری ،که
سیستم غالب
درکشورمان
است برمی گرددوصلاحیت
این اعطا،قبل
ازهرمرجعی، توسط
موکلین واقعی
اصلاح طلبان
که طبقه
بورژوازیست
زیرسوال
خواهد رفت.
این تضاد روشن منافع
طبقاتی نه فقط
به اصلاح
طلبان بلکه به
دیگرجریانات
مدعی
آزادیخواهی
به دلیل خواستگاه
طبقاتی، که
باورمندی
معینی هم به مسئله
ی ملیت ها دارند،اجازه
حل این مسئله
را نخواهد داد. لذا
بدلیل چنین
نگرشی همه این
جریانات
موضوع خودمختاری
را به بعد
ازاستقرار
دمکراسی درایران
موکول کرده به
خیال
خود،گریبان
خویش رابا
شعارهای دروغین حفط
میهن- خاک –
تمامیت ارضی و
غیره ...از دست
فعالین مدنی
آزاد می کنند.
بیان این
امربمعنی
نادیده گرفتن
نقش ویژه ی
ملیت ها دراستقراردمکراسی
چه قبل وچه
بعد از آن است.
همانگونه که
پیشتر یاد
آورشدم ؛حل
مسئله ی ملیت ها
کلید طلائی
استقرار
دمکراسی در
ایران است .در
بخش بعدی این
موضوع را
بیشتر خواهم
شکافت. ( ادامه دارد
...)