جنبش
کارگری ایران
به خانه تکانی
فکری احتیاج
دارد
یادداشت
سوم: در نقد
گرایش «لغو
کارمزدی»
رضا سپیدرودی
الف:
سازمان یابی
طبقه کارگر:
از کجا باید
آغاز کنیم؟
برای این
پرسش که نقطه
عزیمت در
سازمان یابی طبقه
کارگر ایران
کجاست در میان
چپ های ما یک پاسخ
مشترک و متحد
کننده وجود
ندارد. حتی
این موضوع که
اصلا خود این
نقطه مشترک را
بر چه مبنایی
باید استخراج
کرد یکی از
مناقشات میان
گرایش های
موجود در جنبش
کارگری است.
از آنجا که
گرایش لغو
کارمزدی که
گاهی نیز از
خود به عنوان
"گرایش ضد
سرمایه داری"
در جنبش
کارگری نام می
برد به عنوان
مانع سازمان
یابی پایه ای
کارگران عمل
می کند، نقطه
عزیمت
مدافعان
اتحادیه در
سازمان یابی کارگری
را می توان در
بحث با نقطه
عزیمت گرایش
لغو کار مزدی
شرح داد. از
این طریق می
توان تفاوت
اساسی مبنایی
را هم روشن
کرد که نقطه
عزیمت این دو
گرایش است. در ضمن
به خاطر درک
ساده تر جوهر
موضوع لازم
است موقتا
بسیاری از
صفات و ویژگی
های تشکل یابی
پایه ای را
کنار گذاشت و
فقط پس از
تشریح اصل
موضوع، صفات و
ویژگی ها را
در نوشتارهای
دیگر مورد بحث
قرار داد. با
این مقدمه
باید گفت
اتحادیه
کارگری سطحی
پایه ای از
پاسخ سازمان
یافته توده
کارگران در
برابر کارکرد
بنیانی ترین
تضادهای کار و
سرمایه است.
همیشه و هر
جا که کارگر
به عنوان
فروشنده نیروی
کار با سرمایه
دار به عنوان
خریدار این
کالای ویژه
روبرو می شود
تضادی ایجاد
می شود که به طبیعت
نظام سرمایه
داری مربوط
است. سرمایه
داری بر تولید
ارزش اضافه
بنا شده است.
از آنجا که
بحث بر سر
منشا ضروت
اتحادیه است
مکث کوتاه بر
ساعت کار که
یکی از پایه
های تولید
ارزش اضافی
است برای ادای
مقصود کافی
است. سرمایه
دار وقتی به
کارگر دستمزد
می دهد و در
ازای آن ساعات
کار او را می
خرد، ارزش
واقعی ساعات
کار او را پرداخت
نمی کند،
دستمزد
یا ارزش
نیروی کار
مطابق ارزش
مقدار کار
اجتماعا لازم
برای بازتولید
توان نیروی
کار تعیین می
شود. در حالی که
سرمایه دار در
ازای دستمزدی
که به کارگر
می دهد بیش از
ارزش کار
اجتماعا لازم
در تولید از
او استفاده می
کند. بنابراین
بدور از
استثنا و خارج
از شرایط
بحران، ارزش
اضافه با
محدودیت ساعت
کار فقط تا
جایی می تواند
کنار بیاید که
توان ادامه
کاری نیروی
کار اقتضا
کند. البته در
دوره های
بحرانی که
تعداد
کارگران خیلی
زیادتر از
تعداد مورد
نیاز سرمایه
داران است و یا
سرمایه داران
میل دارند
قوانین ناظر
بر کار
استخدامی
ثابت را به
سود گسترش کار
موقت درهم
بشکنند که از
این طریق از
زیر بار مزایای
استخدامی و
پرداخت بیمه
فرار کنند،
سرمایه داری
حتی همین
محدودیت را هم
وحشیانه و تا جایی
که در توان
داشته باشد پس
می زند و
ساعات کار را
برای افزایش
سود بالاتر می
برد، یا به
نام کاهش توان
تولید همراه
با کسر دستمزد
کاهش می دهد.
کارگران ما
اکنون با این
هر دو وضعیت
روبرو هستند.
کارگران از یک
طرف با خطر تعدیل
و پیوستن به
صف بیکاران یا
دارندگان مشاغل
موقت و نیمه
وقت آن هم با
قراردادهای
برده دارانه
سفید امضا
روبرو هستند و
از طرف دیگر
بهره کشی
مضاعف و اضافه
کاری شدید بدون
دستمزد بیشتر
در خارج از
ساعات کار
رسمی در
بسیاری از
واحدهای
تولیدی جریان
دارد.
در مجموع
اگر ویژگی ها
و استثناها را
برای فهم ساده
تر موضوع کنار
بگذاریم، می
توانیم بگوییم
که هر چه ساعت
کار بیشتر و
دستمزد کمتر باشد
سود سرمایه
دار بیشتر
است، و شرایط
کار دشوارتر.
برعکس هر چه
ساعت کار کمتر
باشد و سطح عمومی
دستمزد به
میانگین ارزش
واقعی ساعات
کار نزدیک تر،
شرایط کار
بهتر. این یکی
از پایه ای
ترین تضادهای
میان کار و
سرمایه است که
در بنیان هر
رابطه میان
کار و سرمایه به اجبار
و مستقل از هر
نوع تصور یا
ایده یا ذهنیتی
که در مورد
کارگر یا
سرمایه دار یا
چشم انداز و
افق این رابطه
داشته باشیم
وجود دارد و عمل
می کند. نیروی
کار همیشه و
در هر شرایطی
و با هر سطح
آگاهی در جایی
که ساعات کار
به طرز بیرحمانه
ای طولانی و
دستمزدها به
شکل وحشیانه
ای ناچیز است
به ساعت کار
کمتر و دستمزد
مناسب گرایش
دارد و از این
ظرفیت
برخوردار است
که برای آن
مبارزه کند.
این ظرفیت به
هستی اجتماعی
کارگر به
عنوان
فروشنده
نیروی کار مربوط
است و نه به
سطح آگاهی
سیاسی یا سواد
و دانش علمی
او.
بنابراین
مبارزه پایه ای
برای حقوق
کارگران در
جایی که ساعت
طولانی کار
عامل تشدید
بهره کشی است
نمی تواند
کاهش ساعت کار
را در
برنگیرد. تضاد
میان کارگر و
کارفرما بر سر
ساعت
کارتماما از
درون رابطه
کار و سرمایه
برمی خیزد و
در شمار پایه
ای ترین عناصر
در تعریف این
رابطه است.
بنابراین طبقه
کارگر در
نخستین گام
خود برای تشکل
یابی باید از
تشکلی
برخوردار
باشد که در
پایه ای ترین
شکل های تبلور
تضاد کار و
سرمایه از
منافع اش به
عنوان
فروشنده
نیروی کار
جانبداری کند.
این "باید"
جمع بندی ذهنی
یک علاقه مند
جنبش کارگری
نیست، محصول
تمایل یا
هواداری یک
فرد یا جمعی
از افراد به
نوع معینی از
سازمانگری و
ترجیح آن بر
نوعی دیگر
نیست، که با
بود و نبود
آنها زایل
شود، بلکه
نتیجه ناگزیر
مناسبات کار و
سرمایه در
پایه ای ترین
سطح در هر جامعه
سرمایه داری
است. چنین
تشکلی معمولا
اتحادیه نام
دارد و به
همین معناست
که می توان
گفت: اتحادیه
گرایی در طبقه
کارگر محصول جبر
تاریخی ناشی
از پایه ای
ترین تضادهای
عینی میان کار
و سرمایه و
هستی اجتماعی
این طبقه است.
به این ترتیب
اتحادیه بر
پایه مادی و
عینی مبارزات
اقتصادی طبقه
کارگر برای
بهبود شرایط
کار و برای
تغییر دائمی
این شرایط به
سود نیروی کار
تشکیل می شود
و تا زمانی که
جبر فروش
نیروی کار
وجود دارد
تشکیل
اتحادیه هم ناگزیر
است. به همین
دلیل است که
از جنبش چارتیست
ها تا لحظه
حاضر که این
یادداشت
تنظیم می شود،
اتحادیه
پایدارترین
شکل سازمان
یابی پایه ای
کارگران را در
کشورهای
سرمایه داری
تشکیل داده
است و بخش
مهمی از تاریخ
طبقه کارگر و
جنبش کارگری
تاریخ
مبارزات
اقتصادی کارگران
با سرمایه
داران و دولت
های حامی آنان
است.
حالا با
این توضیح
مختصر در مورد
ضرورت اتحادیه
ببینیم نقطه
عزیمت جریانی
که خود را "لغو
کار مزدی" می
نامد کجاست.
واقعیت این
است که نقطه
عزیمت جریان
لغو کارمزدی
تماما ذهنی
است و ربطی به
مبارزه
اقتصادی
کارگران و پایه
ای ترین خواست
های طبقه
کارگر چه در
ایران و چه در
هیچ کجای جهان
ندارد. اولین
مشکل جریان
لغو کار مزدی
این است که
نمی تواند به
زبان ساده
نظریه خود را
تعریف کند و
جوهر نظر آنها
را باید از
لابلای
نقدهای
طولانی که بخش
مهم آنها را
هم ناسزاگویی
به مدافعان
اتحادیه
تشکیل می
دهند، بیرون
کشید.
مثلا آقای
ناصر پایدار
می نویسند:
"رسم
رفرمیسم چپ
تاریخاً این
بوده و این
است که برای
توده های
کارگر نسخه
سندیکا
بنویسد و در
مواردی نیز همین
تشکل
سندیکائی یا
در واقع
سندیکالیستی
را با نام و
نشان های
دیگری آذین
بندد. به
کارگران
توصیه کند که
برای حصول
مطالبات روز
خود سندیکا
تشکیل دهند،
به مبارزه
قانونی برای
تحقق
انتظارات خود
توسل جویند و
در یک کلام
جنگ و ستیز
خویش برای
بهبود وضعیت
معیشتی و رفاه
اجتماعی را در
چهاردیواری
قبول مناسبات
بردگی مزدی و
تمکین به نظم
تولیدی و
سیاسی و مدنی
سرمایه داری
محصور سازند."
(1)
اتهامات
فعلا به کنار؛
اگر پرسش این
باشد که "جنگ و
ستیز.. برای
بهبود وضعیت
معیشتی" در
خارج از "
چهاردیواری
قبول مناسبات
بردگی مزدی و
تمکین به نظم
تولیدی و
سیاسی و مدنی
سرمایه داری"
که لابد مورد
نظر گرایش لغو
کار مزدی است
چه ویژگی
دارد؟ پاسخ می
گیریم: "جنبشی
و رویکردی ضد سرمایه
داری است که
در هر سطح، به
هر میزان و با
هر محتوا حتی
در نازل ترین
سطوح تعرضی
علیه سرمایه،
اعمال قدرت
متحد کارگران
علیه سرمایه
داری، گامی
برای
سازمانیابی
قدرت پیکار
آنان در مقابل
طبقه سرمایه
دار، حول مطالبات
متناظر با
اخلال فرایند
بازتولید سرمایه،
بستر مبارزه
آگاه تر و افق
دارتر و متحدتر
علیه نظام
بردگی مزدی و
رو به دورنمای
الغاء کار
مزدوری باشد."
(2)
با این
توضیحات می
شود فهمید که
جریان لغو کار
مزدی خود را
جریانی تعریف
می کند که می
خواهد" در هر
سطح، به هر میزان
و با هر محتوا
حتی در نازل
ترین سطوح تعرضی
علیه
سرمایه،... حول
مطالبات
متناظر با اخلال
فرایند
بازتولید
سرمایه و
بیرون از "چهاردیواری
قبول مناسبات
بردگی مزدی"
طبقه کارگر
ایران را
متشکل کند.
اما برای
شناخت بهتر
این گرایش
هنوز باید به
این پرسش پاسخ
داده شود که
این جریان
اصولا بر چه
مبنایی چنین
تحلیلی را
ارائه می کند؟
مثلا در بحث
بر سر تشکیل
اتحادیه
گفتیم که
اتحادیه کارگری
سطحی پایه ای
از پاسخ به
بازتولید بنیانی
ترین تضادهای
کار و سرمایه
است. تشکیل
اتحادیه نتیجه
هستی اجتماعی
طبقه کارگر در
جامعه سرمایه داری
است و از این
واقعیت بدیهی
سرچشمه می گیرد
که تامین
معیشت اصولا
نمی تواند
اولویت اصلی
توده کارگران
نباشد، اما
مبنای تشکل
لغو کار مزدی
یا تشکل ضد
سرمایه داری
چیست؟ پاسخی
که از سوی
آقای ناصر
پایدار
دریافت می
کنیم این است:
"نگاه ما به
امر تشکل جنبش
کارگری نگاهی
عمیقاً
متفاوت است.
تئوری دو
تشکیلاتی حزب
و سندیکا از
نظر من و
بیشتر فعالین
جنبش ضد
سرمایه داری و
برای لغو کار
مزدی کاملاً
مردود است. ما
جنبش کارگری
را در واقعیت
وجودی خود یک
جنبش ضد
سرمایه داری
می دانیم." (همانجا)
آقای محسن
حکیمی که
نظریات آقای
ناصر پایدار را
تکرار می کند،
در تشریح
معنای مخالفت
با "تئوری دو
تشکیلاتی حزب
و سندیکا" می
نویسد: نقدکننده
و نقدشونده یک
وجه مشترک
اساسی دارند که
آنان را
کماکان در
اردوی رفرمیسم
قرار می دهد و
آن دور کردن
طبقه کارگر از
مبارزه
ضدسرمایه
داری از طریق
تقسیم این
مبارزه
یکپارچه به
دوپاره
سندیکایی از
یک سو و حزبی
از سوی دیگر
است. مبارزه
طبقه کارگر
علیه سرمایه
مبارزه ای است
که به طور
توامان و
همزمان و
جدایی ناپذیر
در تمام زمینه
های اقتصادی و
اجتماعی و
سیاسی و
فرهنگی جریان
دارد، و جریان
های دروغین
مدعی
نمایندگی این
طبقه هستند که
تحت عنوان
سطوح مختلف
مبارزه طبقه
کارگر این
مبارزه
یکپارچه را
تکه تکه می
کنند تا بتوانند
از یک سو توده
های کارگر را
به مبارزه
صرفا اقتصادی
مشغول کنند و،
ازسوی دیگر،
فعالان و
پیشروان طبقه
را از توده
های آن جدا
کرده و آنان
را برای
مبارزه سیاسی
فراطبقاتی و
صرفا رژیم
ستیزانه با
هدف کسب قدرت
سیاسی با خود
همراه کنند." (3)
به این
ترتیب نظر
گرایش لغو کار
مزدی را می توان
صریح و روشن
جمع بندی کرد:
یک طبقه داریم
یک مبارزه
واحد و سراسری
داریم، و
بنابراین یک
تشکل واحد و "جدایی
ناپذیر" هم
باید داشته
باشیم که " حتی
در نازل ترین
سطوح تعرضی
علیه سرمایه"
در واقع "حول
مطالبات
متناظر با
اخلال فرایند
بازتولید
سرمایه" حرکت
می کند.
به
سهولت می شود
دید که گرایش
لغو کارمزدی
اساسا ربطی به
مسایل پایه ای
کارگران و
شرایط زیست
مادی آنها ندارد.
نظری است که
براساس ذهنیت
افراد خاصی شکل
گرفته و جمع
بندی این
افراد خاص از
سمت عمومی
حرکت اقتصادی
و سیاسی طبقه
کارگر در
دوران حاضر
است. این جمع
بندی به هیچ
وجه به پایه
های اصلی تضاد
میان کار و
سرمایه در یک
جامعه سرمایه
داری ربطی
ندارد، بلکه
نتیجه نقد
آقای پایدار و
محسن حکیمی و
سایر دوستان
شان بر
لنینیسم در
حوزه تشکل
یابی، رابطه
سرمایه داری
دولتی و قدرت
کارگری در
انقلاب
روسیه، پنداشت
های ذهنی از
سوسیالیسم و
کمونیسم، مشاهده
سطحی فاسد شدن
برخی از
اتحادیه ها در
دوره رونق
سرمایه داری و
بیان عجز
واقعی تئوریک
و سپر انداختن
عملی در مقابل
اشرافیت
کارگری در
درون اتحادیه
های بزرگ
کارگری در
سرمایه داری
های پیشرفته
معاصر در غرب
است. مبنای
شکل گیری
گرایش لغو کار
مزدی صاف و
ساده همین ملغمه
آشفته ذهنی
است.
لازم است
تکیه گاههای
فکری و
معیارهایی که
گرایش لغو
کارمزدی پشت
آن سنگر گرفته
است یک به یک
مورد بررسی
قرار گیرد.
ب: مبارزه
ضد سرمایه
داری یعنی چه؟
ظاهرا
بر سر این که
طبقه کارگر
طبقه ای است
ضد سرمایه،
گورکن سرمایه
و نیروی اصلی
تحول
سوسیالیستی
اختلاف نظر
وجود ندارد،
ولی گرایش لغو
کار مزدی این
جمع بندی درست
تاریخی را به
دو حکم بی
سروته سنجاق
کرده و از این
طریق بکلی
ضایع کرده
است. اولین
حکم این است
که مبارزه
کارگری زمانی
ضد سرمایه
داری است که
بیرون از " چهاردیواری
قبول مناسبات
بردگی مزدی و
تمکین به نظم
تولیدی و
سیاسی و مدنی
سرمایه داری"
صورت بگیرد.
این حکم در
واقع جوهره
اثباتی نقد این
گرایش بر
اتحادیه
کارگری و بر
ایده تشکیل سندیکاهای
مستقل کارگری
است. این
گرایش در همین
راستا حکم می
دهد که "حتی در
نازل ترین
سطوح تعرضی
علیه سرمایه"
این"مطالبات
متناظر با
اخلال فرایند
بازتولید
سرمایه"است که
یک جنبش را "ضد
سرمایه داری"
می کند. اما
این هر دو حکم
غلط است.
اول: شرط
گذاشتن به این
که مبارزه
کارگران با
سرمایه داران
باید حتما با
رد
"چهاردیواری
قبول مناسبات
بردگی مزدی" و
رد "تمکین به
نظم تولیدی و
سیاسی و مدنی
سرمایه داری"
همراه باشد تا
ضد سرمایه
داری باشد،
نقدا توده
طبقه کارگر
ایران را به
طور کامل از
مبارزه علیه
سرمایه داری
خارج می سازد
و مبارزه ضد
سرمایه داری
را به جمعی
محدود از پیشروان
کارگری تقلیل
می دهد. برای
این که توده
طبقه کارگر
مبارزه علیه
سرمایه داری را
به مثابه نفی
یک سیستم به
هم پیوسته و
یک نظم آنارشیک
تبهکارانه
نیست که آغاز
می کنند. کارگران
برای این که
علیه سرمایه
شورش کنند اول
نمی روند
کاپیتال کارل
مارکس را
بخوانند و با
محاسبه ریاضی
میزان ارزش
اضافی را محاسبه
کرده و بعد با
خواست فوری
برچیدن نظام
دستمزد و لغو
مالکیت خصوصی
مبارزه علیه
سرمایه داری
را شروع کنند.
کارگران برای
مقابله با
سرمایه داری
نیازی ندارند
که مارکسیست
شوند و حتی نیازی
ندارند ابتدا
درک روشن و
علمی از "نظم تولیدی
و سیاسی و
مدنی سرمایه
داری " داشته
باشند. این
موقعیت عینی
آنها به عنوان
فروشنده
نیروی کار است
که آنها را به
ستیز علیه سرمایه
می کشاند. این
هستی اجتماعی
آنهاست که ظرفیت
شورش علیه
سرمایه داری
را به آنها می
دهد نه میزان
آگاهی بلافصل
شان در مورد
سوسیالیسم و یا
شناخت شان از
نظم تولیدی و
سیاسی و مدنی
سرمایه داری.
دوم: "رد یا
قبول مناسبات
بردگی مزدی"
الزاما مبارزه
ای را دچار
خلصت سرمایه
داری یا ضد
سرمایه داری
نمی کند. یک
مبارزه
کارگری بدون
وجود درک
روشنی از
"مناسبات
بردگی مزدی"
در میان کارگران
و حتی در عین
"تمکین به نظم
تولیدی و سیاسی
و مدنی سرمایه
داری" از سوی
کارگران هم می
تواند کاملا
ضد سرمایه
داری باشد.
مثلا مبارزه
کارگران برای
کاهش ساعت کار
مسلما می
تواند در
شرایط معینی
"نظم تولیدی
سرمایه داری"
را "دچار اختلال"
کند. ولی این
"اختلال"
مفروض قبل از
این که اقدام
تاکتیکی
آگاهانه جمعی
از کارگران
معترض در
راستای
استراتژی
آگاهانه تر
درهم شکستن
نظام سرمایه
داری باشد،
نتیجه اختلال در
روند تولید
ارزش اضافی
است.
سوم: حتی رد
کامل
"مناسبات
بردگی مزدی"
الزاما مبارزه
ای را دچار
خلصت ضد
سرمایه داری
نمی کند. یعنی
ذهنیت ضد
سرمایه داری
داشتن به خودی
خود به معنای
آن نیست که
مبارزه ای هم
که با این
ذهنیت شروع می
شود ضد سرمایه
داری است.
بهترین و گویاترین
مثال همین
گرایش لغو
کارمزدی است.
این گرایش که
ظاهرا خیلی ضد
سرمایه داری
هستند و روزی
نیست که مشتی
نفرین و ناسزا
نثار سرمایه
داری بیرحم و
غارتگر نکنند
، و چپ و راست
هم به مدافعان
تشکیل سندیکا
ناسزا می گویند، آیا
خودشان
حاضرند
"مبارزه" شان
در ایران
خودرو و توافق
شان با
کارفرما بر سر
تشکیل "شورای
اسلامی کار"
آن هم برای شش
ماه بعد از
سانحه کارگری
در این واحد
تولیدی را "ضد
سرمایه داری"
و "رو به لغو
کار مزدی"
بخوانند؟ این
گرایش با وجود
همه ادعاهای
ضد سرمایه داری
بودن حتی نمی
تواند در پنج
سال اخیر یک
اقدام مشخص ضد
سرمایه داری
خودش را در
راستای "لغو کار
مزدوری" در
کارنامه اش
نشان دهد.
چهارم: این
نظرکه
"حتی در نازل
ترین سطوح تعرضی
علیه سرمایه"
این"مطالبات
متناظر با اخلال
فرایند
بازتولید
سرمایه"است
که یک جنبش را "ضد
سرمایه داری"
می کند، اساسا
با منطق مبارزه
کارگری
بیگانه است.
مبارزه توده
کارگران همیشه
با مطالبات بی
واسطه شروع می
شود و فقط از
طریق همین
مطالبات
گسترش می
یابد. معنای
مطالبه بی
واسطه این
نیست که
کارگران فقط
یک مطالبه
دارند و فقط
به تحقق همان
رضایت می دهند.
معنایش این
است که توده
کارگران
معمولا از
طریق تمرکز بر
تحقق عاجل
ترین مطالبات
خود پیشروی می
کنند. فعالین
کارگری نمی
توانند مطالبه
بی واسطه
کارگران را بر
اساس گرایش
فکری خودشان
تعیین کنند.
نمی توانند آن
را بکلی حذف
کنند. نمی
توانند
بگویند چون
سرمایه داری
نظامی است که
بر بهره کشی
از نیروی کار
استوار است، و
چون بدون
برافتادن اصل
نظام بهره کشی،
کاهش یا
افزایش
دستمزد چاره
اساسی مشکل نیروی
کار نیست پس
مطالبه
کارگران هم
باید چنانچه
آقای ناصر
پایدار به
عنوان مثال می
گوید "تصرف
کارخانه"
باشد. اگر
کارگران از
چند ماه تا
بیش از یکسال
حقوق دریافت
نکرده باشند،
هر قدر هم که
گرایش لغو کار
مزدی زیر گوش
این کارگران
بخواند که
بهتر است اساس
سرمایه داری
را مورد حمله
قرار دهند و
"پرچم
مطالبات ضد سرمایه
داری خود را
در بند بند
سیر رویدادها
به اهتزار در
آورند..." و
"تصرف
کارخانه" را
در دستور
بگذارند (کاری
که آقای
پایدار توصیه
می کند) باز
کارگران مقدم
بر هر چیز
برای دریافت
حقوق معوقه
خود دست به
اعتراض می
زنند و اگر
ذهنی گرایی و
مرزبندی به هر
قیمت با مدافعین
اتحادیه چشم
پیروان فرقه
لغو کار مزدی
را کاملا
نبسته باشد
مجبورند بر
اساس استخراج
اعتراضات
واقعی کارگری
بپذیرند که در
حال حاضر اصلی
ترین مطالبه
طبقه کارگر
ایران دریافت
دستمزدهای
معوقه است.
گرایش لغو کارمزدی
اگر هزار بار
هم شعار "تصرف
کارخانه" را به
شعار پرداخت
دستمزدهای
معوقه سنجاق
کنند، یک
مرزبندی
واقعی با
مبارزان
سندیکایی نمی توانند
ایجاد کنند و
خودشان را نمی
توانند انقلابی
و دیگران را
رفرمیست
بخوانند.
ایجاد یک تقسیم
بندی مصنوعی و
مجموعه ای از
مطالبات کارگری
را رفرمیستی و
مجموعه ای را
انقلابی، مجموعه
ای را در
چهارچوب
سرمایه داری و
مجموعه ای را
ضد سرمایه
داری خواندن
باعث می شود که
مبارزات جاری
و پایه ای
طبقه کارگر
مورد بی اعتنایی
قرار بگیرد و
در پایه ای
ترین سنگر، یعنی
سنگر مبارزه
اقتصادی
میدان برای
تاخت و تاز
طیف راست خالی
بماند.
پنجم:
مجزا و به
تفصیل تز "یک
طبقه یک تشکل"
که جوهر اثباتی
دیدگاه گرایش
لغو کار مزدی
هاست و پایه
رقابت های
خصومت آمیز و
حملات تند
آنها به
فعالین
کارگری گرایش
های دیگر را
تشکیل می دهد
نقد خواهد شد
اینجا همین
قدر لازم است
تصریح شود که
گفتن این که
"مطالبات
متناظر با
اخلال فرایند
بازتولید
سرمایه"است
که یک جنبش را
"ضد سرمایه
داری" می کند،
بر تفکیکی
ذهنی از جنبش
های اعتراضی
استوار است که
با واقعیت ها
خوانایی
ندارد. مثلا
گرایش
لغوکارمزدی
قطعا نمی
تواند انکار
کند که مطالبه
ای نظیر حق
رای عمومی
مطلقا
خواستی ضد
سرمایه داری
نیست. ولی اگر
پیکار سیاسی
در ایران فرضا
با همین مطالبه
عام که به شکل
در خود ضد
سرمایه داری نیست
حول هدایت
طبقه کارگر
شکل بگیرد
بسرعت می تواند
جنبش را ضد
سرمایه داری
کند. در
دورانی که
نظام سرمایه
داری در
کشورهایی مثل
کشور ما دیگر
قادر نیست حتی
برای آزادی
های عام دمکراتیک
و حقوق عام
دمکراتیک
مبارزه کند و مبارزه
برای آنها هم
عملا بر دوش
طبقه کارگر افتاده
است، تفکیک
خواست ها به
سرمایه داری و
ضد سرمایه
داری و رد یک
مجموعه و
برجسته کردن مجموعه
ای دیگر آن هم
بر اساس
معیارهای
فرقه ای و
ایدئولوژیک
بشدت گمراه
کننده است.
زیرا این نه
فقط مطالبه،
که بیش از آن،
خصلت و ماهیت
نیرویی که
برای آن پیکار
می کند و شیوه ای
که در این
پیکار در پیش
می گیرد است
که در ترکیب
با هم خصلت یک
جنبش را تعیین
می کنند و سمت حرکت
آن را روشن می
سازند. معادله
اساسی این است:
طبقه کارگر یا
برای دمکراسی
پیکار می کند یا
برای
سوسیالیسم هم
نمی تواند پیکار
کند. رابطه
مطالبه و
نیروی محرکه و
خصلت بندی یک
جنبش در درون
این معادله
است که باید معنا
شود. این
معادله دو
تعبیر متفاوت
از مبارزه ضد
سرمایه داری
را در برابر
هم می گذارد
که بین آنها
نمی شود به
شیوه گرایش
لغو کار مزدی بندبازی
کرد و از
صراحت گریخت.
تعبیر اول این
است که
بگوییم: آن
مبارزه ای ضد
سرمایه داری
است که سرمایه
داری در
چهارچوب نظم
مستقر خود
ظرفیت پذیرش
آن را نداشته
باشد و به عبارت
دیگر تحقق آن
نقدا مستلزم
اختلال نظم سرمایه
داری باشد. و
تعبیر دوم این
است که بگوئیم:
مبارزه ضد
سرمایه داری،
نه صرفا بر
ارتباط
مستقیم
مجموعه
مطالبات
کارگری با ظرفیت
پذیرش یا عدم
پذیرش نظام
سرمایه داری
که بر تاثیرات
بلاواسطه این
مبارزه بر
متشکل شدن کارگران
به عنوان یک
طبقه، ایجاد
آرایش طبقاتی
کار در برابر
سرمایه و
پیامدهایی که
از این طریق
برجای می نهد
معنا می شود.
این دو تعبیر
صد و هشتاد
درجه با هم
مغایرند. در
چهارچوب
تعبیر اول،
مبارزه برای
مطالبات بی
واسطه کارگران
نمی گنجد و
معنا ندارد
برای این که
ممکن است
اختلالی در
کارکرد نظام
سرمایه داری
بوجود
نیاورد، در
عوض شعاری مثل
لغو کار مزدی
(اگر آن را
معادل
لغو مالکیت
خصوصی تلقی کنیم
) را باید مطرح
کرد . در تعبیر
اول مبارزه کارگران
برای حقوق و
آزادی های
دمکراتیک
نقدا بی
معناست، زیرا
ممکن است در
نقطه شروع با
اختلال در
فرایند
بازتولید
سرمایه همراه
نباشد. اما در
تعبیر دوم،
معیار ضد
سرمایه داری
بودن نه فقط
واکنش سرمایه
که کنش طبقه
کارگر هم هست.
مبارزه برای
دستمزدهای
معوقه کارگران
در ایران در
وضعیت فعلی
خواستی ورای
ظرفیت نظام
سرمایه داری
نیست. اما
اتحاد طبقاتی
بر محور همین
خواست فوری و
بی واسطه
اکثریت کارگران،
قطعا شرایط
پیکار طبقاتی
کارگران را بهبود
می بخشد،
کارگران را به
عنوان یک طبقه
در برابر
سرمایه داری
به صف آرایی
می کشد و کارگران
با پیروزی در
تحمیل این
خواست بر
سرمایه داری
مسلما گامی به
پیش خواهند
گذاشت. بنابراین
این نه خود
مطالبه فوری،
به عنوان
خواستی درخود،
بلکه اتحاد
طبقاتی در
مبارزه برای
آن است که
یگانه مکتب
واقعی آموزش
سوسیالیسم و
مبارزه با
سرمایه داری
است.
ششم: فرض
نادرستی
بکنیم و قبول
کنیم که "حتی
در نازل ترین
سطوح تعرضی
علیه سرمایه"
این"مطالبات
متناظر با
اخلال فرایند
بازتولید
سرمایه"است
که یک جنبش را
"ضد سرمایه
داری" می کند.
باز سوال این
است که مبارزه
کارگران مگر
همیشه "تعرضی"
است؟ آیا در
حال حاضر که
یکی از خواست
های اصلی
کارگران به
استناد آمار
اعتراضات
کارگری یک سال
اخیر دریافت
دستمزدهای
معوقه است مبارزه
"تعرضی" است
یا تدافعی؟
اگر کارگران نمی
توانند حتی
حقوق ماههای
عقب افتاده
خود را از
کارفرمایان
پس بگیرند،
چطور می
توانند شعار
لغو مالکیت
خصوصی را در
وضعیت تدافعی
عملی کنند؟
کارگران
فرانسه با
وجود عظمت
اتحادیه ها و
گسترش جنبشی
که در اعتراض
بر سر تغییر سن
بازنشستگی
درگرفت عاقبت
نتوانستند از
پس سرمایه
داران
برآیند، در
کشور ما که
دفاع از ابتدایی
ترین حقوق
بدیهی کارگری
با زندان و شکنجه
و پرونده سازی
همراه است
الغای مالکیت خصوصی
چگونه ممکن
است؟ وانگهی
آقای پایدار چرا
فکر می کند که
"تصرف
کارخانه" یک
حرکت "ضد سرمایه
داری" است؟
آیا اگر فرضا
کارگران نیشکر
هفت تپه فردا
کارخانه شان
را تصرف کنند
و کارفرما را
بیرون کنند و
هدایت
کارخانه را خودشان
به دست بگیرند
به سرمایه
داری ضربه زده
اند یا به
مدیران بی
جیره و مواجب
نظام سرمایه
داری و
داوطلبان بی
دستمزد بیرون
کشیدن گوشه ای
از آن از
بحران تولید
تبدیل شده
اند؟ مگر می
شود در شرایط
بقای نظام
سرمایه داری
هار و وحشی
جمهوری
اسلامی تصرف
چهار تا کارخانه
در چهار شهر
کشور را
مبارزه ضد
سرمایه داری
نامید؟ طبقه
ای که تشکل
های مستقل
پایه ای خود
را ندارد که
بتواند بر سر
مسائل حیات و
ممات خود آحاد
خویش را متحد
کند، با تصرف
چهار تا کارخانه
جز این که
فعالین
کارگری را
بسرعت زیر تیغ
سربازان امام
زمان بفرستد و
یا آنها را در
دامچاله پیچ
در پیچ
بروکراسی
فاسد نظام
سرمایه داری
بشدت فاسد
اسلامی از نفس
بیاندازد ،چه
کار دیگری
صورت می دهد؟
ادامه
دارد
۳۰
اردیبهشت
۱۳۹۰(۲۰ مه
۲۰۱۱)
(1) نگاه کنید
به لینک زیر
http://mobarez.web.surftown.se/?p=2331
(2): نگاه
کنید به لینک
زیر
http://mobarez.web.surftown.se/?p=2185
(3) نگاه
کنید به لینک
زیر:
http://www.hamaahangi.info/index.php?option=com_content&view=article&id=636:workers-platform&catid=28:daily-talk&Itemid=477