سنت
مارکسی دفاع
از آزادی های
بی قیدوشرط
سیاسی
روبن
مارکاریان
سوسیالیسمی
که ما برای آن
مبارزه می
کنیم سوسیالیسمی
است که آزادی
های بی قید
وشرط سیاسی یکی
از شالوده های
اساسی آن را
تشکیل می دهد.
اما آزادی های
بی قید و شرط
سیاسی چیست؟
چرا ما سوسیالیست
ها برروی جنبه
بی قید و شرط
آزادی ها تاکید
می کنیم،
تاکید ما ریشه
در کدام سنت
جنبش سوسیالیستی
دارد؟
ترازنامه این
سنت چیست ؟ در
تجربه سوسیالیسم
قرن بیستم
آزادی های
سیاسی به چه
صورت در آمد و چه
ربطی با سنت
اصلی جنبش سوسیالیستی
داشت؟ این ها
سئوالاتی است
که باید به آن
ها پاسخ گفت
به ویژه آن که
در میان بخشی
از نیروهای چپ
ایران آزادی
های بی قیدو
شرط سیاسی به
مثابه انحراف
لیبرالی از
مبانی
سوسیالیسم و
مارکسیسم
تلقی می شود و
نسبت به طرح
آن به مثابه
یکی از
مطالبات
سوسیالیست
ها حساسیتی
از سوی این
نیروها وجود
دارد که به
نوبه خود باید
به ریشه های
آن پرداخته
شود.
آزادی
های سیاسی
برای اولین
بار در جوامع
سرمایه داری
از پی
انقلابات
علیه نظام های
سیاسی سلطنتی
مطلقه شکل
گرفت. در دوره
فئودالیسم یک شاه
قدر قدرت وجود
داشت و رعایای
بی حقوق!
حاکمیت
نیزدرانحصار
شاه بود و
مردم نیز کاری
به کار حکومت
نداشتند.اما
با رشد
مناسبات سرمایه
داری به تدریج
فضای سیاسی
بسته جوامع
مطلقه به مدد
مطبوعات،
اجتماعات،
تشکل ها واحزاب
سیاسی که
ابتدا خصلت
جنینی داشتند
در هم شکست و
زمینه
پیکارهای
سیاسی و
طبقاتی را
هموار
ساخته و در
ادامه خود به
انقلابات بورژوائی
فرا روئید.
این
انقلابات
انحصار قدرت
توسط مستبدین
مطلقه را در
هم شکستند و
مردم حتی به
صورت صوری هم که
شده
صاحب و مرجع
تعیین حاکمیت
سیاسی
شدند.اما طبقه
بورژوا و یا
طبقه ای که
مناسبات جدید
اقتصادی و
اجتماعی را
نمایندگی می
کرد نمی خواست
توده های
فرودست، که
نیروی محرک و
موتور
انقلابات
علیه
استبدادهای
مطلقه بودند،
از فضای سیاسی
گشوده شده و
از آزادی های
به دست آمده
برای تشکل
مستقل طبقاتی
شان بهره
برداری کنند و
اسب سرکش
انقلاب مسیر
خود را از
یورش به
استبداد
مطلقه و
پایگاه طبقاتی
آن، به تهاجم
علیه مناسبات
بهره کشی
سرمایه
دارانه تغییر
جهت دهد.
به بیان
روشن و موجز،
بورژوازی می
خواست از آزادی
های به دست
آمده استفاده
کند اما به
طبقه کارگر،
طبقه اجتماعی
جدید و
فرودستان
جامعه، اجازه
استفاده از
این آزادی ها
را نداده و راه
را بر
به اصطلاح
"سوء استفاده
" طبقه کارگر و
طبقات پائین
به بندد.
بنابراین
هنگامی که زمان
تدوین قانون
اساسی جدید
فرا رسید و
قرار شد که
آزادی های به
دست آمده
تضمین قانونی
و اجرائی
پیدا
کند و به
اجزاء ساختار
سیاسی جدید
مبدل شود
بورژوازی همه
آزادی های
موجود از جمله
آزادی بیان و
مطبوعات،
اجتماعات،
تشکل و تحزب
را مشروط ساخت.
مارکس در کتاب
"هجدهم برومر
لوئی
بناپارت" در
ارتباط با
انقلاب 1848
فرانسه به شکل
درخشانی این
شیوه برخورد بورژوازی
را تحلیل می
کند. مارکس می
گوید مجموعه
آزادی های به
دست آمده
درانقلاب 1848 :"
یعنی آزادی
فردی، آزادی
مطبوعات،
آزادی بیان،
آزادی انجمن
ها،
اجتماعات،
آموزش، مذهب و
مانند این ها-
به لباس رسمی
قانون اساسی
آراسته شدند،
تاگزندناپذیر
گردند. اعلام
گردید که هر
یک از این
آزادی ها حق
مسلم شهروند
فرانسوی است
ولی با این
شرط که
نامحدود بودن
این آزادی ها-
تنها در صورتی
است که « با
حقوق برابر
دیگری و امنیت
عمومی» و
نیزبا
«قوانین» ویژه ای
که برای
هماهنگ کردن
آزادی های
فردی با یکدیگر
و با امنیت
عمومی وضع می
شوند، منافات
نداشته باشد.
به عنوان
مثال:«
شهروندان حق
دارند اتحادیه
یا انجمن
تشکیل دهند،
به صورت
مسالمت آمیز و
بدون حمل سلاح
اجتماعاتی
برگزار کنند،
قطع نامه هائی
به تصویب
برسانند، و عقاید
خود را از راه
مطبوعات و یا
به هر وسیله دیگر
بیان کنند.
برخورداری از
این حقوق هیچ
محدودیتی جز
لزوم حفظ حقوق
برابر دیگران
و تامین امنیت
عمومی
ندارد»(فصل
دوم قانون
اساسی فرانسه،
بند 8)! یا : «
آموزش آزاد
است، همگان می
توانند با
شرایطی که
قانون و نظارت
عالیه دولت
تعیین می کنند
از این آزادی
برخوردار
شوند»(بند 9). یا: «
مسکن هر
شهروندی از هر
گونه تجاوز
مصون است مگر
آن که قانون
چگونگی اش را
تعیین کرده
باشد»( بند 3). و
مانند این
ها...."(کارل مارکس،
هجدهم برومر
لوئی بناپارت،
صفحه34 ترجمه
باقر پرهام).
مارکس در
ادامه تحلیل
خود می گوید:
" همه
آزادی ها چنان
تنظیم
گردیدند که
بورژوازی
اطمینان یافت
که بدون
برخورد با
مزاحمت برخاسته
از حقوق برابر
دیگر طبقات می
تواند از آن
آزادی ها
بهرمند شود.
در تمام
مواردی که
استفاده از
این آزادی ها
برای«دیگران»
به کلی ممنوع
یا محدود به
شرایطی شد که
فقط تدابیر
پلیسی آن ها
راتعیین می
کرد تنها و
تنها بنا به
مصالح«امنیت
عمومی»، یعنی
امنیت
بورژوازی بود
آن هم به نحوی
که در قانون
اساسی پیش
بینی شده
بود.بنابراین،
پس از تصویب
این قانون
اساسی، هر دو
طرف به حق می
توانستند به
آن استناد
کنند: هم دوستداران
نظم، که همه
این آزادی ها
را زیر پا گذاشتند،
و هم دمکرات
ها، که همواره
خواستار رعایت
آن ها بودند.
چرا؟
برای آن که
در هر بند از
قانون اساسی
چیزی متناقض
با مضمون آن وجود
داشت، هم مجلس
اعیان بود و
هم مجلس عوام،
یا به عبارت
دیگر، در متن،
صحبت از آزادی
بود در حواشی
صحبت از
محدودکردن
آزادی. در نتیجه،
تا زمانی که
واژه آزادی
حرمتی داشت و
فقط تحقق
راستین آن
ممنوع بود( البته
با راه ها و
وسائل قانونی)
وجود آزادی در
لا به لای صفحات
قانون اساسی
کم و کسری
نداشت، هر چند
که از موجودیت
واقعی آن خبری
نبود." (کارل
مارکس، هجدهم
برومر لوئی
بناپارت،صفحه
35).
در این
تحلیل مارکس
به طور
درخشانی
معنای قیدو
شرط در آزادی
ها و نقش
متناقض این
محدودیت ها با
مضمون آزادی
را تحلیل می
کند و نشان می
دهد که این
نوع قید و
بندها «ضامن
های اطمینانی»
برای سرکوب
آزادی هستند...
به قول مارکس
در متن، صحبت
از آزادی بود
در حواشی یا
تبصره مقید
کردن آن و
صحبت از
محدودکردن
آزادی. و بالاخره
مارکس معنی،
مفهوم و هدف
این قیدو شرط
ها را تحلیل
کرده و نشان
می دهد که
کارکرد آن ها
حفظ امنیت
سیاسی،
اجتماعی و
اقتصادی
بورژوازی و
طبقات بالا در
برابر گسترش
پیکارهای
طبقاتی طبقه
کارگر وعموم
فرودستان و لگدمال
شدن جامعه می
باشد. این قید
و بند برای آن است
که بورژازی از
آزادی تا آن
جا که منافع
سیاسی،
اقتصادی و
اجتماعی او را
تامین می کند
بهره برداری
کند و
متقابلاً
مقید و مشروط
شدن آزادی
برای آن است
که با استفاده
آزادی از سوی
اکثریت جامعه
در پیکار با
نظام بهره کشی
جدید، مقابله
کند.
مشروط و
مقید کردن
آزادی، عالی
ترین ترجمان نابرابری
در آزادی است!
آزادی آری!
ولی برای ما. ولی
نه برای شما!
شما اگر به
خواهید از این
آزادی ها- که
البته خود
حاصل
پیکارهای
طبقاتی شماست-
برای دست یابی
به مطالبات
تان استفاده
کنید کارتان
بر هم
زدن نظم
عمومی،
توطئه،
ایجادهرج مرج
و تجاوز به
حقوق دیگران(
یعنی حقوق ما
بهره کشان)
است. به این
ترتیب است که
قیدو شرط قائل
شدن برای
آزادی تجلی
آشکار و علنی
نابرابری در
آزادی های
سیاسی حتی در
سطح صوری آن
است. ما ماده
هستیم شما
تبصره، ما متن
هستیم شما
حاشیه ، ما
قانون هستیم
شما توطئه. ما
ایرانیان به
خوبی به یاد
داریم سخنان
خمینی در«نوفل
لو شاتو» که
درپاسخ به
آزادی فعالیت
کمونیست ها
اعلام کرد که
آزادی آری
توطئه نه !
مقید و مشروط
کردن آزادی
ربودن آن از
اکثریت و
انحصاری کردن
آن، تبدیل آن
به یک امتیاز
و حق ویژه است.
حال حق ویژهِ
یک رهبر، یک
باند و یا
اقلیت صاحب
قدرت و ثروت .
اما
چرا مارکس و
مارکسیست ها
از نامحدود و
بی قیدو شرط
بودن آزادی
دفاع می کنند؟
برای آن که
سرشت
سوسیالیسم
مارکسی عدالت
جوئی و
برابرطلبی
است بنابراین
هر نوع محدویت
در آزادی را
در هم می
شکند، آن را
از انحصار،
امتیاز و حق
ویژه یک رهبر،
یک دارودسته و
یا یک اقلیت
خارج می کند و
سپهر آزادی را
تا آن جا که
جامعه بشری
اجازه میدهد
فراخ می سازد. مارکسیسم
به این ترتیب
به نابرابری
در آزادی پایان
می دهد و به
جای آن برابری
در آزادی را از
طریق عمومی
کردن و توده
ای ساختن
آزادی، از طریق
تعمیق و ژرفش
آن جاری می
کند به طوری
که همانطور که
مانیفست می
گوید رشدو
شکوفائی آزادانه
هر فرد شرط
رشد و شکوفائی
آزادنه همگان
باشد.
اولین
بار مارکسیسم
در حزب سوسیال
دمکرات آلمان
به صورت
برنامه سیاسی
حزب
سوسیالیست در
آمد. در تمامی
برنامه های
حزب سوسیال
دمکرات آلمان(
از برنامه
ایزناخ در 1869،
برنامه گوتا 1875
تا برنامه
ارفورت 1891) که
مارکس و
انگلیس از
اعضای آن بودند
وخطاهای
برنامه ای آن
ها را به طور
قاطع به نقد
می کشیدند
آزادی های
نامحدود
سیاسی یکی از
مواد مهم برنامه
ای را تشکیل
می دهد.
بنابراین
هنگامی که رشد
جنبش توده ای
کارگری شرایط
را برای شکل گیری
یک حزب توده
ای کارگری بر
مبنای
سوسیالیسم
مارکسی فراهم
می سازد و
بدین
ترتیب
سوسیالیسم
مارکسی وارد
برنامه حزب می
شود، روح و
منطق برنامه
سوسیالیستی
بر مبنای نه
فقط تاکید بر
همه مولفه های
آزادی، یعنی
از قوه به فعل
درآوردن همه
ظرفیت های
آزادی های
سیاسی استوار
است بلکه
علاوه بر آن،
ایجاد برابری در
آزادی به
عنوان یکی از
ملزومات
جامعه سوسیالیسم
مارکسی خصلت
نمای این
برنامه هاست.
هنگامی
هم که حزب
سوسیال
دمکرات
کارگری روسیه
دردومین
کنگره خود در
سال 1903 اولین
برنامه ای را
به تصویب
رساند ماده
پنجم برنامه
بر همان مبنای
سوسیالیسم
مارکسی و سنت
حزب سوسیال
دمکرات آلمان
تدوین شد. این
ماده خواهان:"آزادی
نامحدود یا بی
قیدوشرط(Unrestricted) عقیده،
بیان،
مطبوعات و
اجتماعات و
همچنین آزادی
اعتصاب و تشکل
می شود."
تا این
جا ما به
بررسی سنت
مارکسی در
ارتباط با
آزادی های
سیاسی
پرداختیم و
نشان دادیم که
سنت مارکسی از
سوسیالیسم از
گسترده ترین و
فراگیر ترین
شکل آزادی
دفاع می کند،
آزادی به
عنوان یک
امتیاز ویژه
بر می اندازد
و هدفش
برقراری
برابری در
آزادی است.
انقلاب
اکتبر و سنت
سوسیالیسم
مارکسی در ارتباط
با آزادی های
سیاسی!
اما پس
از انقلاب
اکتبر بلشویک
ها که بر آن بودند
بنا بر ضرورت
ها می توان
آزادی ها و از
جمله حق رای
عمومی را
محدود ساخت به
محدود کردن آزادی
های سیاسی
پرداختند و
دامنه آن
بعداً بیش از
پیش گسترش
یافته و همه
مولفه های
آزادی های
سیاسی بر چیده
شده و به جز
حزب بلشویک
فعالیت هر حزب
و جریان دیگری
ابتدا در عمل
سپس به شکل
قانونی و رسمی
محدود شد. این
نگاه بلشویک
ها ربطی به
سوسیالیسم
مارکسی نداشت
و در همان
موقع مورد
انتقاد قاطع
روزا لوگزامبورگ
درکتاب "
انقلاب
روسیه" قرار
گرفت.
روزا
لوگزامبورگ
در همین رابطه
می گوید:
سوسیالیسم
در زندگی
مستلزم
دگرگونی کامل
معنوی تودههائی
است که در
نتیجه قرنها
سلطه
بورژوازی به
قهقرا کشیده
شده اند.
سوسیالیسم
بجای فردپرستی
نیاز به خلق و
خوی جمعی،
ابتکارات
تودهای ،
بجای رکود و
بیعملی،
آرمان گرائیی
که موجب میشود
مصائب
گوناگون تحمل
شود و بسیاری
خصائل دیگر
دارد ... این ها
را هیچ کس به
خوبی لنین
ندانسته، به
نافذی او
تشریح نکرده و
با سماجت او
تکرار نکرده
است. اما او
کاملا" در
وسائلی که به
کار میگیرد
در اشتباه
است. فرامین،
قدرت
دیکتاتورمابانه
سرپرست
کارخانه،
تنبیهات
دهشتناک، حاکم
ساختن وحشت...
همه این
هاچیزی جز
مسکن نیست. تنها
راه تولد
دوباره مکتب
حیات سیاسی،
وسیعترین و
بیقیدوشرط
ترین حد
دمکراسی و
افکار عمومی
است. حاکمیت ترس
و وحشت تنها
موجب وارفتگی
روانی میشود.
و اگر چنین
شود دیگر چه
باقی میماند.؟
به جای ایجاد
نهادهای
نمایندگی به
وسیله
انتخابات
عمومی و مردمی
لنین و
تروتسکی شوراها
را به مثابه
تنها
نمایندگی
واقعی حیات سیاسی
نهادهاند
اما حیات
سیاسی در خود
شوراها هم هر
چه بیشتر به
هم ریخته است.
بدون
انتخابات
عمومی، بدون
آزادی
نامحدود
مطبوعات و
اجتماعات،
بدون مبارزه
آزادانه میان
عقاید
گوناگون،
زندگی در هر
نهاد عمومی
فرو میمیرد،
وآن چه که
باقی میماند
تنها چیزی
شبیه زندگی
است که در آن
تنها عنصر
فعال
بوروکراسی
است. حیات
اجتماعی به
تدریج به خواب
می رود و
تنها چند
دوجین
رهبرانی که
دارای انرژی بی
پایان و تجارب
بیحدوحصرهستند
به رهبری
ادامه میدهند.از
میان آنها نیز
به نوبه خود
در واقعیت امر
تنها یک دوجین
کلههای
برجسته تصدی
رهبری را به عهده
میگیرند و
نیز یک بخش
نخبه از طبقه
کارگر که هراز
گاهی به
تجمعات دعوت
شده و برای
سخنان رهبران
کف میزنند و
به اتفاق آراء
قطعنامههای
پیشنهادی را
تصویب میکنند
اما در پس
پرده تنها یک
دارودسته
کوچک است که
همه چیز را
کارگردانی میکند،
یک
دیکتاتوری،
که نه
دیکتاتوری
پرولتاریا
بلکه
دیکتاتوری
معدودی
سیاستمداران
است،
دیکتاتوری به
معنای بورژوائی
به معنای
حاکمیت
ژاکوپنی( به
تعویق انداختین
کنگره شوراها
از سه ماه به
شش ماه). بله ما
می توانیم پیشتر
برویم: چنین
شرایطی به طور
اجتناب
ناپذیر موجب
خشونتبار
شدن حیات سیاسی
جامعه می شود....
سوقصدها، به
گلوله بستن گروگانها
و ... ( مراجعه شود
به سخنرانی
لنین درباره
انضباط و فساد)!
روزا
لوگزامبورگ
در ادامه می
گوید:
" آزادی
تنها برای
طرفداران
حکومت، تنها
برای اعضای یک
حزب- حال
تعداد اعضای
این حزب هر
چقدر هم زیاد
باشد- بهیچ وجه
آزادی نیست.
آزادی همیشه
تنها آزادی
برای دیگراندیشان
است. نه بخاطر
مفاهیم
متعصبانه درباره
"عدالت" بلکه
بخاطر آن که
خصلت آموزنده،
سالم ساز و
پالایش دهنده
آزادی از همین
خصوصیت آن
ناشی می شود و
زیرا هر گاه
که آزادی به یک
امتیاز ویژه
تبدیل شود
تاثیر خود را از
دست می دهد." (
تاکید از من)
واقعیت
این است که
انتقاد رزا
لوگزامبورگ
دقیقاً سنت
مارکسی در
برخورد با
مسئله آزادی
های سیاسی
است. او به
روشنی هشدار
می دهد که
محدود شدن
آزادی ها آن
را به امتیاز
ویژه مبدل می
سازد و
سوسیالیسم
به گفته او به
جای آن که راه
را برای
تعمیق
آزادی ها
بگشاید به
دیکتاتوری یک
حزب و در همان
حزب به
دیکتاتوری- به
معنای
بورژوائی آن- یک
دوجین از رهبران
نخبه مبدل می
شود که حزب
دولت های
استبدادی، به نام و
البته به جای
سوسیالیسم،
برقرار می
کنند.
انتقادات
رزا
لوگزامبورگ
در متن دفاع
کامل و پرشور
او از انقلاب
اکتبر انجام
می شود. او
درهمین رابطه
می گوید:
" لنین و
ترتسکی و
دوستانشان
اولین کسانی
بودند که به
مثابه یک الگو
برای
پرولتاریای
جهانی پا پیش
نهادند، آنها
هنوز تنها
کسانی هستند که
می توانند
فریاد بزنند "
من جرئت کردم"!
این یک سیاست
اساسی و پایدار
بولشویکی است.
در این معنا،
خدمت فراموش
نشدنی تاریخی
حرکت در راس
پرولتاریای
جهانی برای
تسخیر قدرت
سیاسی و طرح
عملی مسئله
ساختن
سوسیالیسم و
امر چالش میان
کار و سرمایه
در سراسر جهان
را به مرحله
قدرتمند
جدیدی ارتقاء
دادن به آن ها
تعلق دارد. در
روسیه، مسئله
تنها میتواند
مطرح شود اما
نمی تواند حل
شود. به این معنا
، آینده همه
جا به بلشویسم
تعلق دارد!"
از آن
چه گفته شد
تردیدی باقی
نمی ماند که
سنت پایه
گذاری شده در
جریان تکوین
انقلاب اکتبر درارتباط
با آزادی های
سیاسی درست در
نقطه مقابل
سنت
سوسیالیسم
مارکسی بود و
حاصل عملی آن
نیز انحطاط
دمکراسی
سوسیالیستی
به سطح امتیاز
ویژه حزب-
دولت
استبدادی بود
با سنت و روح
سوسیالیسم
مارکسی در
تعارض آشکار
قرار داشته و
دارد.
برای
احیاء
سوسیالیسم در
ایران و برای
بازسازی
سوسیالیستی
باید با نقد
همه جانبه
سنتی که در
بطن انقلاب اکتبر
پایه گذاری شد
به سنت مارکسی
از سوسیالیسم
بازگشت. و
درست به همین
خاطر است که
آزادی های بی
قیدوشرط
سیاسی یکی از
اجزاء حیاتی و
ضروری
سوسیالیسمی
باید باشد که
ما برای عملی
ساختن آن
مبارزه می
کنیم.
چهارشنبه
۷ خرداد ۱۳۹۳
برابر با ۲۸
می ۲۰۱۴
این
مقاله ابتدا برای
انتشار در "سایت
شورا"
ارسال شده
است.