پروژه
سوسیال
فمینیستی
نوشته
نانسی
هولمستروم
ترجمه
آزاده ارفع
نانسی
هولمستروم
کارنظری خود
را از فلسفه
در عرصه های
متافیزیک و
فلسفه ذهن
آغاز کرد.
درادامه به
مطالعه
درباره رابطه
اراده آزاد با
مفهوم عمومی
آزادی انسانی
پرداخت. سپس به
تحقیق درباره
مفاهیم اساسی
در فلسفه
اجتماعی و
سیاسی و از
جمله آزادی ، طبیعت
زنانه/ طبیعت
انسانی
روی آورده و
مقالات
متعددی را در
این عرصه ("
آیا زنان از
سرشت ویژه ای
برخوردارند؟"،
" تئوری
مارکسیستی
سرشت زن"، ...)،
عقلانیت("
عقلانیت و
انقلاب"، "
عقلانیت،
همبستگی ....")، و
استثمار( "
استثمار"، "
مارکس و کوهن
در باره استثمار
و تئوری ارزش
کار") به رشته
تحریر در
آورد. او
ویراستار
کتابی است تحت
عنوان " پروژه
سوسیال
فمینیستی"(1)
که توسط
انتشارات
"مانتلی ریویو"
به چاپ رسیده
است. نانسی
هولستروم از
سخنرانان
"کنفراس
جهانی
فلسفه"، "
انجمن زنان
فیلیسوف در
یوتوبوری-
سوئد" می باشد.
او عضو موسس
"انجمن زنان
برای فلسفه" و
نیز " انجمن
فلسفه
رادیکال"
بوده و در حال
حاضر استاد دانشکده
فلسفه
دانشگاه"
روتگرس" در
"نیوارک"
آمریکاست.
این
مقاله
برگرفته از
پیش گفتاری
است از مجموعه
ای تحت عنوان
"پروژه
سوسیال
فمینیستی:
بازخوانی
تئوری و سیاست
در دوره معاصر " که
توسط "نانسی
هولمستروم" ویرایش
و توسط
مانتلی
ریویو در سال 2002
به چاپ رسیده
است.
برخی
مدعی اند که
سوسیال فمینیسم
یک مفهوم سرهم
بندی شده
متعلق به دهه 70
است. بزعم
آنها سوسیال
فمینیسم با
جنبش آزادی
خواهانه
زنان
به مثابه
پاسخی تئوریک
به عدم
توانایی
مارکسیسم ،
لیبرالیسم و
فمینیسم
رادیکال شکوفا
شد ولی از آن
پس
موضوعیت خود را،
چه ازنظر
تئوری و چه از
نظر سیاسی، در
طول زمان از دست
داد. این
برداشت از نظر
من اشتباه است.
فمینیسم
سوسیالیستی را باید
بعنوان یک
پروژه در حال
شدن نگریست.
امروزه این
پروژه همچنان
سرزنده و پویا
می باشد. سوسیال
فمینیسم قبل
از جنبش آزادی
خواهانه زنان
نیز وجود
داشته است
ولی نه
ضرورتا به همین
نام. گاهی آن را
مارکسیسم
نامیده اند،
گاه فمینیسم
سوسیالیستی ،
گاه زن گرائی womanism ،
برخی اوقات
هم
فمینیسم
ماتریالیستی
و یا
ماتریالیسم
فمینیستی و گاهی
هم بطور ضمنی
در آثاری دیده
شده که هیچ برچسب
تئوریک بر خود
نداشته است.
اگرچه اصطلاح
"
فمینیسم
سوسیالیستی "
را آن گونه که
بعدا"
توضیح خواهم
داد میتوان در
معنای محدود
این اصطلاح
نیز به کار
برد ولی من فمینیست
سوسالیست
را کسی می
دانم که کهتری
زنان را به
شکل منسجم و
همه جانبه ای
که در
برگیرنده
طبقه، جنس و
همچنین سایر
وجوه هویت
مانند نژاد /
قومیت یا گرایش
جنسی
است درک کرده
و هدفش در
استفاده از
این تحلیل کمک
برای رهائی
زنان است.
همانطور که "
باربارا
اهرنرایش" Barbara Ehrenreich در سال 1975
گفت
فمینیسم
سوسیالیستی
اصطلاحی بیش
از حد تنگ برای تعریف
فمینیسمی
است که
واقعا"
سوسیالیستی،
انترناسیونالیستی
، ضد نژاد
پرستانه ، ضد
دگر جنس
گرایانه می
باشد."
(2)
امروزه
پروژه
فمینیسم
سوسیالیستی مبرم
تر از همیشه
میباشد. آن چه
که به آن
جهانی سازی
گفته می شود
در مانیفست
کمونیست به
صورت زیر
توصیف شده
است:" نیازبه
توسعه بازار
برای فروش
تولیدات در
سراسر جهان
بورژوازی را
بسوئی می راند
که جهان را... بر
اساس انگاره
اش دگرگون
سازد. نبرد
سیاتل علیه"
سازمان تجارت
جهانی" و
تظاهراتی که
در" داووس" ، "کبک"
، "جنوا"، و یا
هر مکانی که
رهبران
اقتصاد جهانی اجلاس
هایشان را
تشکیل می دهند
به وقوع می
پیوندد
نشانه
رشد آگاهی
مردم و اعتراض
به
سرمایه داری
بعنوان قدرت
جهانی است.
نظامی که خارج
از کنترل
دمکراتیک مردم
قرار دارد.واقعیت
های بیرحمانه
اقتصادی
جهانی سازی
تاثیرات خود
را برهمگان بر
جای می گذارد
و البته در
این میان زنان
به طور
غیرقابل
مقایسه ای
نسبت به
دیگران تحت
تاثیر آسیب
های آن قرار
می گیرند .
زنان سنگین
ترین بار جابجائی
های سریع
اقتصادی که
حاصل آن حذف خدمات
اجتماعی در
سراسر جهان
است را به دوش
کشیده و هزینه
صدمات
ناشی از
به اجرا
گذاشته شدن
برنامه های
تعدیل
ساختاری در
جهان سوم و برچیدن
دولت رفاه در
ایالت متحده را پرداخت
می کنند. زنان
ناچار به
مهاجرت می
شوند، خرید و
فروش می شوند
و صفوف
پرولتاریای
کشورهای تازه
صنعتی شده را
تشکیل می
دهند.
در صدر همه
این آلام، خشونت
جنسی است که
علیه زنان
اعمال می شود.
آنها در اکثر
مناطق جهان
همچنان از اجا
زه کنترل تولید
مثل محرومند.
چگونه می توان
این پدیده را
تبیین،
و مهمتر از
آن،
وضعیت را تغییر
داد؟ تئوری
های فمینیستی
که در تجریدات
تئوریک فرو
غلطیده
و یا واقعیت
های اقتصادی
را
حقیرمی شمارند
برای پاسخ
هائی که در پی
آن هستیم مفید
فایده ای
نخواهند بود.
فمینیسمی که
از ستم و بی
عدالتی علیه
زنان سخن می
گوید اما از
عنوان کردن سرمایه
داری بعنوان
عامل ادامه
این ستم و بی عدالتی طفره می
رود برای پایان
دادن به
ستم علیه زنان
کمکی نخواهد
کرد.
تحلیل
مارکسیستی از
تاریخ و از
سرمایه داری و
دگرگونی های
اجتماعی
یقینا" برای
فهمیدن این
تغییرات
اقتصادی مفید
هستند. اما
اگراز این
مقوله های
تحلیل
مارکسیستی
درک جنسیتی یا
نژادی
داشته
باشیم
راه طبیعی برای
برقراری
عدالت و پایان
دادن به ستم
را غیر ممکن
کرده ایم.
فمینیسم
سوسیالیستی برای
روشنگری
استثمار و
ستمی
که به اکثر
زنان جهان روا
می شود قدرت
مندترین
ظرفیت را
ارائه می کند.
برای
خصلت بندی
عمومی از
فمینیسم
سوسیالیستی ،
من محدوده ای
از دیدگاه ها
را در نظر می
گیریم که جلوه
های رنگارنگ
هویت های ما را
بازتاب می
دهد.برخی از
ما اعتقاد
دارند که طبقه رویکرد
اساسی در
تجزیه و تحلیل
است در
حالی که
دیگران
معتقدند که از
میان( دو عامل
طبقه و جنسیت)
هیچ عاملی
نسبت به عامل
دیگر تقدم
ندارد.علیرغم
اختلافات
موجود در دیدگاه
ها ، فمینیسم
سوسیالیستی در
مفهوم وسیع
کلمه، که من
در این جا آن را
بکار می برم ،
بر آن است که
طبقه از نظر
همه فمینیست
های
سوسیالیست
جایگاه اساسی
در زندگی زنان
دارد اما در
همان حال
هیچگاه جنسیت
و ستم نژادی
را نباید به
سطح استثمار
اقتصادی تنزل
داد. همه ما
این عوامل را
در زندگی مان
در ارتباط سیستماتیک
و جدا ئی
ناپذیر از هم
می بینیم؛ به
زبان دیگر طبقه
همیشه خصلت
جنسیتی و
نژادی به خود
می گیرد. ما
باید بین
دیدگاه های
مختلف
فمینیسم سوسیالیستی
بحث ، گفتگو و
تبادل نظر را
افزایش دهیم.
تردیدی نیست
که این تبادل
نظر در چارچوب
پروژه مشترکی
انجام می شود
که اختلاف
دیدگاه ها در
آن مفروض است.
این پروژه اما
دارای تاریخ
طولانی است.
آنچه را
که ما اکنون
فمینیسم می
نامیم در قرن
هجدهم بیش از
همه با انتشار
کتاب" مری
ولستون کرافت(3) Mary Wollstonecraft "
به نام"احقاق
حقوق زنان" در
سال 1792 پا
به عرصه علنیت
نهاد." مری" در
این کتاب برابری
فرصت ها برای
زنان براساس
ظرفیت مشترک
منطقی بین دو
جنس را مطرح و"
اشتیاق سوزان
خود را برای زدودن
همه تمایزات
جنسی در جامعه
" اعلام کرد.آمال
فمینیستی"
مری" با اهداف
سوسیالیستی شماری
از سوسیالیست
های تخیلی آن دوره
انطباق داشت
که از نظر
فکری نه تنها
به شکل وسیع
خواهان
برقراری برابری
جنسیتی در
خانواده و
جامعه بودند
بلکه همانند
اشتیاق سوزان
"مری ولستون
کرافت"، که تا
امروز نیز
رادیکالیسم
خود را حفظ
کرده است، خواهان
پایان یافتن
تقسیم کار
جنسی بودند . کارل
مارکس و
فریدریش
انگلس نیز به
نوبه خود در
این آمال سهیم
بوده و نقد خود
را از
توجیهاتی که
سلسله مراتب
اجتماعی را
مقدر جلوه می
دهد تعمیق
دادند. ولی
مارکس و انگلس
از نسخه نویسی
برای جامعه آرمانی
آینده منزجر
بوده و
متقابلا"
مبادرت به
تکوین تئوری
تاریخ، جامعه
و دگرگونی
های
اجتماعی
نمودند که باید
شالوده عملی
ساختن این
اندیشه ها را
فراهم آورد.
شایسته است به
طور مختصر بر
گفته های
مارکس و انگلس
مکث کرده و
دریابیم که آنها چه
می گویند.از
آنجائی که
مارکس و انگلس
بر فمینیسم
تاثیر زیادی
نهاده اند باید
دید که آیا مارکسیسم
فمینیسم را در
خود جذب نموده،
آن را رد و طرد
کرده و
یا فمینیسم را دچار
دگرگونی ساخته
است.
می
توان کتاب های
بی شمار و
حجیم را در یک
پاراگراف
خلاصه کرد : بر
اساس نظریه
ماتریالیسم
تاریخی
مارکسیسم تاریخ
توالی وجه
تولید هائی
مانند
فئودالیسم و
سرمایه داری
می باشد که هر
کدام متشکل از
مناسبات مشخص میان
تولید کننده
مستقیم و
صاحبان وسائل
تولید است که
از کار مولدین
زندگی میکنند.
اولین سطرهای
مانیفست کمونیستی
می گوید که
تاریخ ، تاریخ
مبارزه
طبقاتی است
مبازه طبقاتی
میان آزاد و
برده، فئودال
و دهقان ... در یک
کلام ستمگران
و ستمکشان . ولی
اگرچه ستم و
استثمار در
همه جوامع
طبقاتی مشترک
است اما روابط
بین ستمگر و
ستمکش متفاوت
می باشد؛ به
بیان دیگر
شیوه ای که هر
طبقه حاکم
قادر می شود
از آن طریق
کار تولید
کنندگان را تصاحب
کند از یک
شیوه تولید به
شیوه تولید
دیگر متفاوت بوده
و هرکدام از
آنها را باید
بر مبنای
شرایط مشخص
همان شیوه
تولید درک کرد.
شکل
اقتصاد ویژه
ای که بر اساس
آن مازاد کار
پرداخت نشده
از تولید
کنندگان
مستقیم مکیده
می شود رابطه میان
حکومت
کنندگان و
حکومت
شوندگان را
تعیین می کند.... همواره
این رابطه
مستقیم صاحبان
شرایط تولید
نسبت به تولید
کنندگان مستقیم
است که ... درونی
ترین راز و
شالوده پنهان
در پس تمامی
ساختار
اجتماعی و
همراه آن شکل
مشخص دولت را،
آشکار می
سازد. (4)
در شیوه
های تولید
متفاوت نه
تنها دولت ،
بلکه خانواده
، هنر، فلسفه
و مذهب و - حتی
سرشت انسانی – اشکال
گوناگونی می
یابند. مارکس
در ادامه می
گوید یک
زیربنای
اقتصادی واحد
می تواند، بنا
بر شرایط ویژه
تاریخی، که
باید به تفصیل
مورد مطالعه
قرار گیرد،
خود را در
نمود های بی
نهایت متنوع
از لحاظ شکل و
متفاوت از نظر
مدارج رشد،
متجلی سازد.
خلاصه آن که
در سرمایه
داری اشکال
متفاوتی از
حکومت، هنر و
خانواده
امکان پذیر
است برای آن که
سرمایه داری
(زیربنای
اقتصادی) تنها
عامل تاثیرگذارنده
نیست.با این
وصف در تئوری
مارکسیستی
مناسبات
تولیدی در
تبیین پدیده
های اجتماعی
نقش تعیین
کننده دارد زیرا
مناسبات
تولیدی
چارچوبی را بوجود
می آورد که در
درون آن سایر
عوامل موثر می
توانند نقش خود
را ایفا کنند. علت
این است که
مناسبات
تولیدی"
قوانین حرکت"
خود ویژه هر
وجه تولید
معین را بوجود
می آورد.به
این ترتیب
سرمایه داری،
شیوه تولیدی
که مارکس بیش
از همه آن را
مورد مطالعه
قرار داده
است، شیوه
تولید منحصر
به فردی در
تاریخ است که
در چهارچوبِ
یک نظام رقابتی
مبتنی بر
بازار امکانِ
به حداکثر
رساندن سود را
فراهم می سازد.
سرمایه
داری اجبارا"
تلاش می کند
که به طور
دائمی
بارآوری کار و
تکنولوژی را
تکامل دهد
زیرا به گفته
مارکس، منشاء
سود، کار
مبتنی بر
دستمزد است.
برخلاف دوران
برده داری و
فئودالی در
نظام سرمایه
داری کار از
نظر حقوقی آزاد
بوده و
کارگران نیز
فاقد وسایل
تولید معیشت
می باشند ؛
همین امر
کارگران را
ناچار می سازد
که برای سرمایه
داران کار
کنند و با
تولید سود از
طریق کار خود
چرخ های سیستم
سرمایه داری
را به حرکت در
آورند. آن چه
که گفته شد
مختصات اساسی
همه جوامع سرمایه
داری است که
اشکال بسیار
متنوع و متغیر
حکومت ها را
ممکن می سازد.
با این وصف
اجبارهای
موجود در نظام
سرمایه داری برقراری
حکومت هائی از
نوع سلطنت
واقعی یا دولت
کارگری را در
چهارچوب این
مناسبت منتفی
می سازد. اینکه
چه اشکالی از
خانواده در
سرمایه داری
ممکن می باشد
بحث هائی را
برانگیخته
است.
مارکس
و انگلس توجه
خود را
اساسا معطوف
بر ستم و
استثمار ذاتی
موجود میان
دستمزدبگیران و
سرمایه داران
کردند امری که
نقش اساسی
درتئوری آنها ایفا
می کند. همین
امر موجب شد
که آنها توجه
کمتری به
اشکال دیگر
کار- مانند
کار دهقانان و
یا کار زنان
در خانه -و یا
انواع دیگر
ستم مبذول
کنند. زیرا
موارد اخیر
نقش تعیین
کننده در
پروژه آنها
برای درک
سرمایه داری و
سرنگونی آن
نداشت. مارکس
و انگلس بر آن
بودند که اگر
آنها می
توانستند چگونگی
عملکرد نظام
سرمایه داری
را دریافته و
برای کارگران
تبیین کنند
کارگران می
توانستند به
ستمی که به
آنان روا می
شود آگاه شوند
و آنها نیز به
نوبه خود توانسته
بودند سهم خود
را در امر
خودرهانی
طبقه کارگر
اداء
کنند.آنها
معتقد بودند
که امر
خودرهانی
طبقه کارگر -
زنان و مردان
کارگر ،
کارگران
متعلق به همه
ملیت ها و
نژادها و
عقاید گوناگون-
مبنائی برای
پایان دادن به
هر گونه ستم
در جامعه خواهد
بود. با
برقراری
اولین
دموکراسی
واقعی ، و
حاکمیت
اکثریت عظیم -
که همان
سوسیالیزم
است-" اجتماع
آزاد "
جایگزین ستم و
استثمار
خواهد شد.
اجتماعی که"
در آن تکامل
آزادانه هر فرد شرط
تکامل
آزادانه
همگان است".
درباره این که
چنین جامعه ای
یا حکومت
کارگری چگونه
باید سازمان
یابد آنها به
کمون پاریس در
سال 1870 اشاره
کرده و فراتر
از آن بسیار
کم در مورد
جامعه آینده
سخن گفته اند.
متاسفانه
، اولین
انقلاب سوسیالیستی
پیروزمند در
روسیه به وقوع
پیوست- کشوری
که فاقد طبقه
کارگر پر شمار
و تکامل مادی
،که مارکس
برای
سوسیالیسم ضروری
می دانست،
بود- و هیچ
انقلاب
موفقیت آمیزی
در اروپای
غربی جایی که
این شرایط
موجود بودند
نیز به
سرانجام
نرسید. در سال
های اولیه
انقلاب روسیه زمانی که
آلکساندرا
کولنتای در
دولت بود و زنان
نیز بطور
مستقل در حزب
کمونیست
سازماندهی
شده بودند
زنان به دست
آوردهای قابل
ملاحظه ای نائل
شدند: از
پایان دادن به
محدودیت های
قانونی برای
رفتارهای
جنسی و بویژه
برای همجنس
گرایان و سقط
جنین گرفته تا
ممانعت از پس
دادن مشاغل
زنان به
سربازانی که
از جنگ بر می گشتند(
این مشاغل بر
اساس نیاز و
نه جنسیت به
زنان داده شده
بود)، ایجاد رستوران
های جمعی، رخت
شوی خانه ها و
مهد کودک ها .
با این وصف
بعدها اکثر
این دست
آوردها از بین
رفت و
زنان در اتحاد
شوروی بطور واقعی
نتوانستند به
رها ئی دست
یابند. ولی
این به معنای
آن نیست که
ادعای برخی از
مفسرین که می
گویند"
سوسیالیسم
نتوانسته است
به مسئله زنان
پاسخ گوید"
حقانیت داشته
باشد. درشوروی
مردان هم
مانند زنان
نتوانستند به
نوبه خود به
آزادی دست
یابند. آنچه
که در اتحاد
شوروی بکار
بسته شد تفاوت
زیادی با
سوسیالیسم از
پائین، که
مورد نظر
کلاسیک های
مارکسیست بود،
داشت. نارسائی
های تئوری های
مارکسیستی در
باره آنچه که
به آن "مسئله
زنان" گفته می
شود هر چه هم
باشد واقعیت
این است که فرصتی
برای تصحیح
آنها فراهم
نیامد زیرا
همانگونه که
مارکس در "
ایدئولوژی
آلمانی پیش
بینی کرده است
بدون شرایط
ضروری برای
سوسیالیسم، "همه
پلشتی های کهن
"- استثمار و
ستم - دوباره
بازخواهد
گشت". و در
حقیقت چنین هم
شد. دیکتاتوری
استالینی ،
که نام
مارکسیسم را
غصب و برخود
نهاده بود آن
چنان شیوه
تولیدی
برقرار نمود
که هرگز مورد
نظر مارکس
نبود. امری که
تصور میلیون
ها انسان از
سوسیالیسم را
به
نابودی
کشاند.
در اواسط
سالیان 1970
بسیاری از
زنانی که به
صفوف
جنبش رهایی
زنان تعلق
داشتند از
تحلیل های رایج
در باره ستم
زنان احساس
نارضائی می
کردند. لیبرالیسم
به اندازه
کافی رادیکال
نبود و
فمینیسم رادیکال
هم واقعیت های
اقتصادی را
نادیده می گرفت
. ولی
مارکسیسم هم
خدشه دار شده
بود و همانطور
که "آدرین ریچ"(5) Adrienne Rich می
گوید:" ترس از
این بود که با
ورود به مقوله
طبقه، ستم
جنسی زیر
گرفته شود آن
هم درست در زمانی
که تازه جنسیت
به عنوان یک
مقوله سیاسی در
حال مطرح شدن
بود." زنان
مزبور در
جستجوی
بهترین ترکیب
از مارکسیسم و
فمینیسم
رادیکال،
تئوری فمینیسم
سوسیالیستی
را تکامل
بخشیدند.بدین
ترتیب فمینیسم
سوسیالیستی
یا فمینیسم
مارکسیستی –
در تفاوت با
مارکسیسم –
دورنمائی را
در برابر ما
قرار می دهد
که بنا برآن
ستم طبقاتی در
تقابل با سایر
اشکال ستم از الویت
برخوردار است-
و یا این که
اگر بخواهیم
این مسیر را
تا آخر ادامه
دهیم فمینیسم
سوسیالیستی
ستم جنسی را
به ستم طبقاتی
تنزل می دهد.(
منطق فمینیسم
رادیکال درست
برعکس فمینیسم
سوسیالیستی
است). در حالی
که اصطلاحات "
فمینیسم
مارکسیستی" و
" فمینیسم
سوسیالیستی " را
می توان در
معنای محدود
نیز بکار برد
اما تفاوت های
موجود میان
این دو بیشتر
در سطح کاربرد
دو اصطلاح
برای بیان
مضمون واحد
است تا تفاوت
مفهومی.
همانطور که "روزماری
تانگ" (6) Rosemarie Tong در"
اندیشه
فمینیستی: یک
مقدمه همه
جانبه تر"
اذعان
کرده است همه
با تفاوتی که
او میان" فمینیسم
سوسیالیستی"
و فمینیسم مارکسیستی"
قائل شده
موافق نیستند.
از نظر" تانگ" اگر چه
می توان میان فمینیسم
مارکسیستی و
سوسیالیستی
تفاوت قائل شد
اما این کار
چندان هم آسان
نیست. او می
گوید اگر چه
میان فمینیست
های
سوسیالیست و مارکسیست
تفاوت های
تئوریک بر روی
مسائل مختلف
وجود دارد، که
در برخی موارد
مهم هم می
باشد، با این
وجود
اصطلاحات "
مارکسیسم" یا
" سوسیالیست"
یا "
ماتریالیست" ضرورتا"
به چشم
اندازهای متفاوت
از هم تعلق
ندارند ."آلیسیون
جاگر" (7) Alison Jaggarدر" فمینیسم
سیاسی و سرشت
انسانی"می
گوید اصطلاح" فمینیسم
سوسیالیستی"
انطباق
وخوانائی
بیشتری با
مارکسیسم
دارد. این که
یک فمینیست
کدام اصطلاح
را برای توضیح
خود بر می
گزیند قبل از
این که مضمون
مواضع درمیان
باشد بستگی به
برداشت او از
مارکسیسم، فضای تئوریک
و سیاسی ئی که
از ان
برخواسته و
شاید هم تجارب
شخصی اش دارد.
برای نمونه
مقاله کلاسیک "مارگارت
بنستون" (8) Margaret Benston تحت
عنوان"
اقتصاد سیاسی
و رهایی زنان" که
در سال
1969نگاشته شده تحلیلی
فمینیستی
مارکسیستی از
کار خانگی است
برای آن که او
در تحلیلش از
مقوله های
مارکسیسم
استفاده کرده
و به عنوان
نویسنده در
چارچوب تئوری
مارکسیستی به
تحلیل
پرداخته است. در
حقیقت"
بنستون"
مقوله های مارکسیسم
را به گونه ای
تغییر داده
است که فمینیست
های دیگر می
توانند ادعا
کنند که شیوه
برخورد
"بنستون"
نشان دهنده
ناکافی بودن
مارکسیسم و
بنابراین
نیاز
مارکسیسم به
تدوین یک
ئئوری فمینیسم
سوسیالیستی
است.(9) مقاله وی
موجب
برانگیختن
بحثی در باره
چگونگی درک از
کار خانگی در
ارتباط با
اصطلاحات فمینیسم
مارکسیستی/سوسیالیستی
یا به اصطلاح
بحث
کار خانگی شد.
در سال 1990
اصطلاح "
فمینیسم ماتریالیستی"
به وسیله
فمینیست هائی
که خواهان
ارتباط دادن تئوری
پسا مدرنیست
با واقعیت های
اجتماعی
بودند، رواج یافت
."مارتا گیمینز"
Martha
Gimenez به
درستی می گوید
که فمینیسم
ماتریالیستی
مفهومی" تا
حدی نامعلوم و
مغشوش است " که
در آن زمان
گاهی کمابیش
بعنوان
اصطلاحی
معادل "
مارکسیست " یا
"سوسیالیست
فمینیست"
درتجزیه و تحلیل
ها ( مانند آثار
روزماری هنسی Rosemary
Hennessy)
استفاده شده و
حتی فمینیست
های فرهنگی که
هیچ ربطی به
مارکسیسم
نداشتند هم از
این اصصلاح
استفاده می
کردند.(10) البته
اصطلاح دیگری
نیز بنام زن
گرایی womanism
وجود دارد که
ضرورتا از
نقطه نظر
ارتباط طبقه،
جنسیت و نژاد
هیچ نوع
دورنمای
تئوریک مشخصی
را مطرح نمی
کند. برخی از
زنان رنگین
پوست که احساس
می کردند
اصطلاح
"فمینیسم"
خیلی تک بعدی
بوده و خواهان
تاکید بیشتری
بر همبستگی
میان مردان و
زنان رنگین
پوست بودند
ترجیح می
دادند ازاین
اصطلاح
استفاده کنند
. مفهوم جامعی از
سوسیالیسم
فمینیستی که
مورد نظر من
است شامل
فمینیست های"
مولتی
کولتور" (چند
فرهنگی) یا
فمینیست های
"جهانگرا " Global هم
می شود. بدین
ترتیب بنا بر
آن که
موضوع مورد
بحث چه باشد
معمولا"
فمینیست ها
ازاصطلاحات
مربوط به آن
مباحث
استفاده می کنند.
این "سوسیالیسم
فمینیستی "در
معنای محدودِ آن
است که دچار
افت شده است.
این نوع فمینیسم
سوسیالیستی
توسط فمینیست
هایی تکامل
داده شد که
نقد مارکسیستی
سرمایه داری
را پذیرفته
ولی این
دیدگاه را که
ستم بر زنان به
ستم طبقاتی
قابل تنزل است،
مردود شمرده و
بر آن بودند
که بر اساس تحلیل
مارکسیستی
موقعیت زنان در
جامعه امروز
ناشی از
کارکرد نظام
اقتصادی
(سرمایه داری)
از یک سو و
نظام تبعیض
جنسیتی(پدرسالاری)
از سوی دیگر
می باشد. برخی
از سوسیال
فمینیست هاترجیح
می دادند که از
نظامی سخن
گویند که آنها
آن را "سرمایه
داری
پدرسالار" می نامیدند.
صرفنظر از
اعتقاد به تحلیل
مبتنی بر یک
نظام( سرمایه
داری) و یا دو
نظام( سرمایه
داری و
پدرسالاری) حرف
کلیدی این نوع
فمینیست های سوسیالیست
این بود که
وجه تولید،
تقدم اساسی بر
مناسبات
جنسیتی در تبیین
کهتری زنان
ندارد.
بسیاری بر آن
بودند که
تاکید
مارکسیسم بر
کار مزدی، و
نه همه اشکال
کار و بویژه
کار زنان
بعنوان مادر،
و همچنین
تاکید بر
مناسبات
تولید و نه "
مناسبات
بازتولید"
(مناسبات جنسیتی
و زناشویی)
رویکردی
آلوده به
تبعیض جنسی
است. آنها
اعتقاد
داشتند که" هر
امر شخصی امری
سیاسی است"
بنابراین می
خواستند از
نظر سیاسی و
نظری توجه را
به مسائل جنس
، جنسیتی و
مناسبات
خانوادگی جلب
کنند. این
عرصه ای بود
که برخی از
سوسیالیست
های تخیلی به
آن پرداخته
ولی اکثر
مارکسیست ها
آن را به بوته
فراموشی سپرده
بودند.
سوسیال
فمینیست های
دهه هفتاد
نویسندگان
لیبرال و مارکسیستی
را به خاطر
برخورد "کورجنسیتی"
شان (gender- blind) مورد نقد
قرار میدادند:
مقولات" فرد" در
لیبرالیسم و"
طبقه کارگر "
در مارکسیسم.
آنها استدلال
می کردند که
این نوع
مقولات از
تفاوت جنسی در
میان افراد و
طبقه کارگر
چشم پوشیده و
بنابراین نه
لیبرالیسم و
نه مارکسیسم
قادر به تبیین
ستم بر زنان
نیستند. ولی
زنان رنگین
پوست هم به
نوبه خود همین
انتقادات را
بر فمینیسم " از
جمله فمینیسم
سوسیالیستی" وارد کرده
و مقولاتی
نظیر" زنان
طبقه کارگر"
ویا تنها "زن"
را مقولاتی که
دچار"
کورنژادی"(race blind) می باشد
ارزیابی می
کردند. برا ی
وارد کردن ستم
نژادی ( و چند
جنسیتی و سایر
اشکال ستم) دو
گزینه
میتواند وجود
داشته باشد.
اگر برای
تبیین ستم
جنسی لازم است
که " یک نظام
از مناسبات
اجتماعی "
وارد تحلیل ما
شود بنابراین
برای تبیین
نژاد پرستی ( و
سایر اشکال ستم)
نیز نیاز به
نظامی خواهیم
داشت که فراتر
از سرمایه
داری و
پدرسالاری
باشد. این
گزینه یک
سلسله
سوالاتی را
مطرح میکند:
بطور دقیق چه
چیزی یک
"نظام" را
تشکیل میدهد؟
چقدر از این
نظام ها را
باید داشته
باشیم تا کافی
باشد؟ این
نظام ها چگونه
با هم ارتباط
دارند؟ آنچه
که از این
شیوه برخورد
بوجود می آید
چه تفاوتی با
پلورالیزم
ساده
(تکثرگرایی)
دارد؟ گزینه
دیگر بازگشت
به تئوری
مارکسیسم است
که همه اشکال
ستم را تبیین
میکند.این نوع
فمینیست های
سوسیالیست چون
نمی دانستند
چگونه اشکال
گوناگون ستم
را با هم
ادغام کنند
بطوری که یکی
به دیگری تنزل
نکند لذا خط فاصلی
میان خود و
مارکسیسم می
کشیدند که هم گزینه
آنها و هم
شیوه تحلیلی
چندعاملی شان
را، فاقد جذبه
می کرد.بنابراین
در این درکِ
محدود از فمینیسم
سوسیالیستی
در باره
ارتباط اشکال
گوناگون ستم
فقدان شفافیت
وجود داشته و
دارد.
فمینیسم
سوسیالیستی
به مثابه موضع
تئوریکی که
خود را از
مارکسیسم
متمایز می کند
به دلایل
خارجی نیز، هم
در عرصه
روشنفکری و هم
در عرصه
سیاسی، دچار
افت شده است.
در جبهه
روشنفکری مشکل
خواهد بود که
بر تاثیر
پسامدرنیسم
بر جهان
آکادمیک بیش
از حد تاکید
شود. پسامدرنیست
ها که انتقادات
به جایی را بر
تعمیم های افراطی
بسیاری از
تئوری ها و
عدم توجه این
تئوری ها به
بستر های
تاریخی و
سیاسی انجام
داده بودند در
نهایت سر از
مخالفت با هر
نوع تئوری در
آوردند. تاکید
آنها به عوامل
محلی و به
ویژه و حمله
شان به آن
چیزی که آنها روایت
نگاری کلی
گویانه (totalizing narratives)
قلمداد می
کردند و درکی
که از رابطه
حقیقت و علیت
ارائه می
کردند برای
فمینیست ها،
که در پی دست
یابی به یک
تئوری منسجم و
سیستماتیک در
باره ستم جنسی
بر زنان بودند،
عمیقا دلسرد
کننده بود. بینش
ناشی از
پسامدرنیسم که
معتقد است
قدرت
اجتماعی و
سیاسی بر علوم
تاثیر می
گذارد ( اگر چه به هیچ
وجه امر تازه
ایی نبود)
بسیاری را
دچار سوء ظن و
تردید کرده
است.همچنین
علیرغم عدم
انسجامی که در
نظریه فوق( پسامدرنیسم)
وجود داشت
بسیاری تحت
تاثیر این
نظریه مدعی
شدند که همه
چیز از نظر
اجتماعی
ساختار بندی
شده و
بدین ترتیب
تمایز میان
جنسیت
بیولوژیک و
تبعیض
اجتماعی را که
برای نقدِ
فمینیستی
مناسبات
اجتماعی
اهمیت کلیدی
دارد را به
فراموشی
سپردند. ولی
اگر بدن(زن)
اهمیت خود را
از دست بدهد
دیگر پایه
استدلال برای حقوق
بازتولید
زنان چه خواهد
شد؟ با توجه
به آن که بعضی
ازنظریه های
پسا مدرنیستی
دیدگاه هایی
را مطرح می
کنند که با
فمینیسم
ملازمه دارد و
خود را
رادیکال جلوه
میدهند می
توان گفت که
تاثیرات این
نظریه ها
لااقل گمراه
کننده می باشد.
اگر
بخواهیم به
دلایل سیاسی
برگردیم افت
جنبش زنان و
سایر جنبش های
اجتماعی
تاثیرات عمیقی
بر جای نهاده
است. انفجار
نوشته های
فمینیست ها از
همه گرایشات(و
در حقیقت
همچنین بوجود
آمدن همین
گرایشات)
محصول جنبش
زنان در دهه 60 و 70
قرن بیستم
بود.باید توجه
داشت که
تعدادی از
مقالات بسیار
موثر این دوره
مواضع مطرح
شده در بیانیه
های گروه های
فعالین بود(
مانیفست" راک استوکینگز"،
بیانیه"
گامباهی ریور")(11)
و یا مقالات
مشترک ( "هایدی
هارتمن" Heidi Hartmann و "گایلی
رابینز" Gayle Rubin دو نفر
از پر
نفوذترین های
این دوره).
جنبش های جدید،
محرک تئوری های
جدید شدند؛
برای مثال ،
جنبش های
همجنس گرایان،
راه را برای
مطالعات
آکادمیک در
این عرصه باز
کردند. با روی
آوردن بسیاری
از فعالین به
سیاست اجتماعی
و کار خدمات
برای زنان ،
به آکادمی ها،
به خانواده ها
و پا گذاشتن
به میانسالی
محرک های لازم
برای فعالیت نیز
رو به کاهش
نهاد. تصادفی
نیست که داغ
ترین نظریه
پردازی
فمینیستی دهه
گذشته از نوع
سطح بالای
آکادمیک آن –
پسا مدرنیسم-
بوده و
سیاست مسلط نیز به نوبه
خود بر روی
مسائل محلی و اشکال
ِ محدود
سیاست هویت(identity politics) متمرکز
بود.با توجه
به آن که در
دهه 80 و 90
سیاست در
سراسر جهان به
راست چرخش کرده
بود ما باید از
بستری که در
آن این فعالیت
ها در آن
انجام شده است
قدردانی کنیم.
همانطور
که در بالا
توضیح دادم از
نظر من نقد
مارکسیسم
بعنوان یک
اندیشه سکسیستی
(طرفدار تبعیض
جنسی) آن هم به
خاطر آن که
مارکسیسم
برروی مناسبات
تولیدی
متمرکز شده و
بر کار خانگی چشم
فرو بسته است،
گمراه کننده
است.مارکس
هنگامی که می
گوید در نظام
سرمایه داری
کار خانگی
زنان خصلت
غیر مولد
دارد، این به
معنای موافقت
مارکس با
تبعیض جنسی
نیست کما این
که او کار
نجاری را
که برای دولت
کار می کند نیز
غیرمولد می
داند.اگرچه روشن
است که هردو
نوع این کارها
در مفهوم
عمومی خود
مولد هستند،
مارکس در پی
آن بود که
نشان دهد از نقطه نظر
سرمایه داری
تنها آن کاری
مولد است که
ارزش اضافی
برای سرمایه
داران تولید
کند. افزون بر
آن ، برای درک
رابطه
متقابل عرصه
های گوناگون
جامعه و از
جمله اشکال
مختلف ستم - و
مهمتر از آن چگونگی
دگرگون کردن
آن- ما به آن
چنان تئوری ئی
نیاز داریم که
این سوالات را
مورد خطاب
قرار میدهد.
این دقیقا
چیزی است که
ماتریالیسم
تاریخی هم از
جنبه جامعه
شناسانه و هم
از
نقطه نظر
دگرگونی
تاریخی قصد عملی
کردن آن را
دارد. و بنابراین
تئوری
ماتریالیسم
تاریخی از این
نقطه نظر
بسیار حیاتی
است. اگر چه هر
تئوری که حدود
یک قرن پیش تکوین
پیدا کرده به
تجدید
نظرهایی نیاز
دارد، به
اعتقاد من پایه
های تئوری
مارکسیسم
نیاز مهمی به
تجدید نظر در
زمینه ارزیابی
از ستم زنان
ندارد. با این
وصف من معتقدم
که تئوری نیاز
به تکامل
دارد. فمینیستها
حق دارند که
خواهان
آنچنان تئوری
اجتماعی
باشند که به
آنها تصویر
کاملتری از
تئوری اقتصاد
سیاسی مارکس در
باره تولید و
بازتولید
میدهد، تئوری
ئی که مسئله
دموکراسی را
نه تنها در
عرصه اقتصاد
بلکه به قلمرو
مناسبات شخصی
نیز بسط دهد.
آنها همچنین
حق دارند که
خواهان عطف
توجه به ابعاد
عاطفی زندگی ما
باشند؛هم به
این خاطر که
بدانیم
ستم جنسی چگونه
تا درونی ترین
عرصه های زندگی
ما نفوذ می
کند و هم
مهمتر از آن
تصور کاملتری از
رهایی انسان
داشته باشیم.
چنین ظرفیتی
در مارکسیسم
وجود دارد.
همانگونه که "آدرینه
ریچ" به درستی
گفته است درک
هوشمندانه
مارکس از این که
چگونه
مناسبات
اقتصادی در
وجود ما نفوذ
می کند او را "
به یک جغرافی
دان بزرگ
شرایط انسانی
" مبدل ساخته
است. ولی این
درون کاوی ها
هنوز به
اندازه کافی تکوین
نیافته است.
افزون بر آن ،
تعهد مارکس و
انگلس به
سوسیالیسم
دموکراتیک
بسیار اصیل
موجب شد که
آنها به
مسائلی از این
قبیل که
سوسیالیسم چگونه
خواهد بود پاسخ
نداده و اعلام
کنند که ما
نمی خواهیم" دستور
العمل های طبخ
غذا برای
آشپزهای
آینده
بنویسیم". ولی این
که دموکراسی اقتصادی
چه می تواند
باشد مسئله ای
فوق العاده پیچیده
بوده و کند و
کاو در این
عرصه می تواند
بسیار مفید
باشد. علاوه
بر آن، سخن
نگفتن مارکس و
انگلس درباره
چگونگی
سوسیالیسم در
جامعه آینده موجب
شده است که سوسیالیسم
را بسادگی با
آنچه که در
بلوک شوروی و
یا دولت رفاه
سرمایه داری
اروپای غربی
وجود دارد،
معادل
انگارند.
امروز ما به
تصوراتی که
سوسیالیسم
چگونه باشد
بیش از همیشه
احتیاج داریم
و فمینیست ها
می توانند سهم
بسیار زیادی
در این عرصه
داشته باشند.
نظریه
پردازی فمینیسم
سوسیالیستی
(در مفهوم
وسیع آن) ،
بویژه در کار
تجربی بوسیله
مورخان و سایر
دانشمندان
علوم اجتماعی
در حال شکوفا
شدن است.این
کار بسیار
موثر بوده و
همانگونه که دست
اندرکاران آن
همواره تاکید
کرده اند هنوز
فعالیتی
مشترک و جمعی
میباشد. آنچه
که اکنون رویکرد
همه جانبه به
مسئله زن گفته
می شود – به این
معنا که موضع
زن همواره برآیندی
از عملکرد
موقعیت
طبقاتی ،
قومیتی ...و در
عین حال جنسیت
او میباشد –
لااقل به صورت
ظاهر هم که
شده توسط
بسیاری از
فمینیست ها
پذیرفته شده
است. امااغلب
اذعان به این
رویکرد همراه
است با فهرست
کردن عوامل
چندگانه و"
ایسمها "ئی که
معمولا" طبقه
در آخر فهرست
قرار دارد ویا
آلوده به
برداشت های
نژادگرایانه
است به گونه
ای که سفید را
معادل طبقه
متوسط و
سیاهان را در
شمار فقرا
قرار می دهد .تنها
در آثاری که من
آنها را در
معنای وسیع
کلمه فمینیسم
سوسیالیستی
می نامم این
جوانب
گوناگون به
صورت منسجم و
سیستماتیک در
هم ادغام شده
اند. یک
دورنمای
سوسیال فمینیستی
همچنین تصوری
از فعالیت
ارائه می دهد
فعالیتی که
عرصه آن به
شکل قابل
توجهی طبقه
کارگر می باشد.
فعالیت در
طبقه کارگر
بیش از آن که
تحت تاثیر تئوری
فمینیسم
سوسالیستی
باشد احتمالا بیشتر
به این خاطر
است که نیروی
کار در آمریکا
زنانه شده و حضور
اقلیت های
قومی در صفوف
طبقه کارگر
بسیار چشمگیر
می باشد. حتی NOW (سازمان
ملی زنان)
امروز به طور
قابل ملاحظه
ای از آگاهی
طبقاتی و
نژادی بیشتری
برخوردار است
تا در دوران
اولیه تاسیس
خود که بر روی ERA (
متمم حقوق
برابر) برای
قانونی کردن
سقط جنین متمرکز
شده بود در
حالی که در
واقعیت امر Hyde Amedment (متمم
هایده ) را که
استفاده از
بیمه درمانی
برای سقط جنین
را ممنوع می
کرد، به
فراموشی
سپرده بود.
من
معتقدم که
اکنون زمان
برای ارزیابی
مجدد از
دورنمای
سوسیالیسم
فمینیستی
آماده است. حقایق
بیرحمانه
اقتصادی ی
جهانی سازی
نادیده گرفتن
طبقه را
ناممکن ساخته
و اکنون
فمینیست ها در
سطح جهانی
همان مسائل
کلانی را که
قبلا در دهه 70
در سطح جامعه
مطرح می کردند
عنوان می کنند.
یک سلسله از
تحولات انجام
شده در آمریکا
نیز از این
نظر حائز
اهمیت است.
مهمتر از همه
این حقیقت است
که ترکیب
زنانه و
مهاجرزده
طبقه کارگر
شکاف شدید
میان ستم
طبقاتی ، جنسی
و نژادی را
هرچه بیشتر
آشکار ساخته
است. تعهد
رهبری جدید
اتحادیه آی . اف.
ال. سی . آی . او.
به امر
سازماندهی،
علاقه و امید مردم
را افزایش
داده است.
دانشجویان در
سراسر کشور پیرامون
کارگاره هائی
که در جهان
سوم کارگران
را بیرحمانه
استثمار می
کنند فعال
شده اند و با
گروه های
کارگری در چهارگوشه
جهان ارتباط
برقرار کرده
اند. چند سال پیش
کنفرانسی در
هاروارد با
شرکت
دانشجویان و
کارگران
تشکیل شد. پس
از این
کنفرانس
کارزار
طولانی و موفق
برای
دستمزدهای
شایسته زندگی
در بهار 2001 در هاروارد
سازمان داده
شد. دو
کنفرانس دیگر در
باره دانشگاه
و مسائل
کارگری
برگزار شد. تمرکز
آکادمیک بر
روی مسائل
فرهنگی و دور زدن مسائل
سیاسی برای
تعداد هرچه
بیشتری از
مردم یکجانبه
و حتی غیر
قابل قبول به
نظر می رسد. من
فکر می کنم که تسلط
پسامدرنیسم و
سیاست هویت مدار
کم کم زمینه
خود را همزمان
با حملاتی که
از جوانب
مختلف آغاز
شده است، از
دست می دهد.
حتی در میان
سیاسیون هویت مدار
توجه غیر
مستقیم به
مسئله طبقه در
حال شکل گیری
است. با این
وجود ما باید
انتقاد به
راست( و نیز
کسانی در چپ
نظیر Todd Gitlin
) را رها نکنیم.
و همچنین
ضروری است که ژرف
نگری های دهه 60
را حفظ
کنیم.آن تئوری
و پراتیک
سوسیالیستی
که در شرایط
امروز توجه
کافی به مسئله
جنسیتی ،
نژادی- قومیتی
و جنسی انجام
ندهد نمی
تواند از
اعتبار کافی
برخوردار
شود.علاوه بر
انتقاد، مهم
است که نمونه
های اثباتی از
تحلیل هایی که
طبقه را با
جوانب دیگر
هویت ارتباط
میدهد، ارائه
شود. همچنین
مهم است که در
میان طیف بسیار
گسترده
سوسیال
فمینیستی بحث
تئوریک در باره
رابطه طبقه با
سایر جوانب
هویت و معانی
"مادی و اقتصادی"،
ادامه پیدا
کند. انتقادات
داخلی
پسامدرن ها بوسیله
فمینیست هاتئ
که تلاش کرده
اند
انتقادشان
سمت و سو
واقعی و ماتریالیستی
داشته باشد
این مباحثات
را دامن زده
است. با مسائل
اقتصادی که
امروزه نقش
مرکزی در
بسیاری از دستور
کارهای فمینیستی
پیدا کرده و با
افت آشکار
پسامدرنیسم، اکنون
زمان بسیار
مساعدی برای
بازنگری فرا
رسیده، برای
آن که
بدانیم، مارکسیسم
چگونه می
تواند به ما
کمک کند برای
آن که واقعیت جهان
شمول ستم بر
زن را درک کنیم و
مارکسیسم خود
چگونه نیاز به
بازبینی یا
بسط و تکمیل شدن
دارد.
*************************************************************************************************************
(1)
The Socialist
Feminist Project: A Contemporary Reader in Theory and Politics: Nancy Holmstrom
(2) این
مقاله را من
به فارسی
برگردانده ام.
http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1028&Id=69&pgn=48
(3) مری
ولستونکرافت
(زادهٔ ۲۷
آوریل ۱۷۵۹ در
ناحیه «اسپیتال
فیلد» در
حومهٔ لندن -
درگذشت ۱۰
سپتامبر ۱۷۹۷)
. فمینیست، ادیب و
نویسنده
انگلیسی."ولستون
کرفت" از
هواداران
برابری
اجتماعی و
برابر جنسی
برای زنان
بود. اثر
مشهور وی احقاق
حقوق زنان" که
در سال ۱۷۹۲
منتشر گردید
از متون
کلاسیک فمینیستی
محسوب میشود .مری
ولستون کرافت
مدتی به معلمی
پرداخت و چند
کتاب از جمله
رمان Mary: a fiction را
منتشر کرد . پس
از آن در
موسسه
انتشاراتی جیمز
جانسون که
ناشرش بود
مشغول به کار
شد . با آغاز
انقلاب کبیر
فرانسه مری در
سال ۱۷۹۲ به
پاریس رفت تا
شاهد انقلاب
باشد. در آنجا
با گیلبرت
ایملی که
سروانی
آمریکایی بود
زندگی کرد و
نخستین دخترش
را در بهار
۱۷۹۴ به دنیا
آورد. رابطه
آنها تا سال
بعد به تیرگی
گرایید و مری
خودکشی
ناموفقی کرد.
پس از آن به
لندن بازگشت و
دوباره به کار
در موسسه
انتشاراتی
جانسون پرداخت.
جانسون گروه
انقلابی
بانفوذی را
نیز هدایت میکرد
و مری به
عضویت این
گروه درآمد.
دیگر اعضا عبارت
بودند از
ویلیام
گودوین،
توماس پین، توماس
هولکرافت،
ویلیام بلیک و
ویلیام
ووردزورث.بعدا
مری با ویلیام
گادوین
فیلسوف
آنارشیست
ازدواج کرد و
۱۱ روز پس از
به دنیا آمدن
دومین دخترش
درگذشت.
گادوین درباره
زندگی مری
ولستون کرافت
کتابی نوشته است.با
آغاز جنبشهای
رهایی بخش
زنان در دو
قرن بعد، زندگی
و آثار مری
ولستون
دوباره
انتشار یافت.(
منبع، ویکی
پدیا)!
(4)
Capital vol. 3 (New York:
International Publishers, 1967), 791
(5)
Adrienne Rich, “Credo of a Passionate Skeptic,” Monthly
Review 53, (June 2001), 5–31
(6)
Feminist Thought: A More Comprehensive
Introduction, 2nd edn. (Boulder, Colo.: Westview Press, 1998)
(7)
Alison Jaggar, Feminist Politics and
Human Nature (Totowa, New Jersey: Rowman and Allanheld, 1983).
(8)
Margaret Benston, “The Political Economy of
Women’s Liberation,” Monthly Review 21 (September 1969
(9)
در
این مورد
مراجعه شود به
مقاله زیر
نانسی هولم
شتروم مندرج
در مجله " علم
و سیاست"
Nancy Holmstrom, “‘Women’s Work,’ the Family and
Capitalism,” Science and Society 45, (Summer 1981).
(10)
Martha Gimenez, www.matfem, 1998 Marxist Feminism/Materialist Feminism
(11)
the
Redstockings’ Manifesto, the Combahee River Collective’s Statement
=============================================================================================================
۱۹
اسفند ۱۳۸۹ برابر با ۱۰ مارس ۲۰۱۱