نکاتی
در باره:
فمینیسم
سوسیالیستی و
مارکسیستی*
ماریا
پاشینگا
برگردان
:ناصر پیشرو
نقل از
آلترناتیو
شماره 17
در دو دهه
گذشته با افول
جنبش توده ای
زنان و نهادینه
شدن فزاینده
آن در
ساختارهای
سرمایه داری مواجه
بوده ایم.در
ظاهر چنین به
نظر می رسد که برای
جنبش آزادی
زنان این
امکان فراهم
شده که به هدف
نهایی خود دست
یابد.از نگاه
مارکسیستی اما
واقعیت چیز
دیگری است. بر
اثرکارکردهای
شیوه تولید
سرمایه داری و
تهاجم
نئولیبرالی،نابرابری
زن و مرد در
بسیاری از
جنبه ها
افزایش چشم
گیری داشته و
برابری بین دو
جنس به بن بست
رسیده است.هدف
این نوشتار، واکاوی
نظرات
فمینیست هایی
است که
بنیادهای
سیستم سرمایه
داری را به
چالش گرفته
اند. از نظر
من فمینیست به
زنان و مردانی
اطلاق می شود
که هدف آن ها نفی
سکسیسم و
تبعیض علیه
زنان بوده و
خود نیز
اکتیویست جنبش
رهایی زنان باشند. البته
باید در نظر
داشت که دیدگاهها
متفاوت و طیف
های گوناگونی از
فمیسنیسم
وجود دارد
همانند:
فمینیست های
لیبرال،
رادیکال و
فمینیست های
سوسیالیست و
مارکسیست.1
دیدگاه
های فمینیستی
ضد پدرسالاری
و ضدسرمایه
داری
که در اینجا
مطرح می شوند در
اواخر دهه شصت
توسط فمینیست
های
سوسیالیست و
مارکسیست
تکامل پیدا کرد.البته
اتفاقی نبود
که تقریبا
همگی این
فمینیست ها
ساکنین آمریکای
شمالی و
اروپای غربی
بوده و آثار
اغلب آنها هم
به زبان
انگلیسی
است.بیشتر
آنها نیز متعلق
به قشرهای
میانی مزد بگیر
در کشورهای
امپریالیستی
هستند یعنی آن
گروه از اقشار
اجتماعی که
امکان دست
یابی به منابع
لازم برای
تحقیق، بررسی
و طرح دیدگاه
های نظری خود
را دارند. هدف
این نوشتار در
گام نخست
بررسی دعاوی
این دیدگاه ها
در باره
پدرسالاری و
سرمایه داری
است و سپس به
استراتژی های
سیاسی برآمده
از این نظرات
خواهیم
پرداخت. هر
تحلیلی در این
باره نیازمند
بررسی رابطه
سرمایه داری و
ستم بر زنان و
بطور مشخص
واکاوی رابطه
بین طبقه و
جنسیت است. در
اینجا اما
جنبه های
اثباتی بحث
های هر کدام
از این نظریه
پردازان، شکل
خاص و روش
پاسخ هر یک آنها به
پرسش هایی که با آن
درگیربوده
اند، مورد
بررسی قرار می
گیرد.این
پژوهش البته
تنها به طرح
نظریه ها در
باره استثمار
طبقاتی و ستم
بر زنان محدود
نیست بلکه می
کوشد که به
چشم اندازهای
سیاسی برای
محو این ستم
ها هم توجه
شود.
فمینیست
های
سوسیالیست و
مارکسیست: هم
نظری و تفاوت
ها**
نظریه
های فمینیسم
سوسیالیستی و
مارکسیستی در
اواخر دهه شصت
تکامل یافت و
به شکل گیری
گرایشات
معینی در دوره
دوم
جنبش
فمینیستی منجر
شد.2 آنها به
این خاطراز
گرایش های
دیگر در جنبش
زنان متمایز
می شدند که در
ریشه یابی ستم
بر زنان، تاکید
معینی بر
سیستم
سرمایه داری
داشته و در
مبارزه سیاسی
نیز این نکته
را در نظر می
گرفتند.
فمینیست های
سوسیالیست و
مارکسیست هر
دو به درجه
های معینی تحت
تاثیر
مارکسیسم
بودند. البته
فمینیست های
سوسیالیست
طیفی بودند از
نظرات متفاوت
در باره
مارکسیسم، از
منقد آن گرفته
تا بعضی از
آنها که به
نفی آن رسیدند.
خیلی از آنها،
مارکسیستها
را به تقلیل
گرایی در باره
مساله جنسیتی
متهم می کردند.
فمینیست های
مارکسیست اما
در جهت مثبت،
تلاش می کردند
که روش مارکسیستی
را در بررسی
مساله جدایی
جنسیت ها و نیز
در طرح
نظریه های
خود، بکار
بگیرند.3 هر دو
این دیدگاها، نقطه
مقابل و منقد
فمینیسم
رادیکال در
جنبش زنان بوده4
و در فعالیت
های خود،
چارچوب های
مشخصی از
مبارزه بر
علیه ستم جنسی
و سیستم
سرمایه داری
را در نظر می
گرفتند. اما
بین این دو
گرایش تمایزات
معینی وجود
داشت که تنها
به عرصه تمایز
نظری محدود
نمی شد بلکه نتایج
سیاسی ناشی از
آن را نیز در
بر می گرفت.
همچنین باید
توجه کرد که در
جنبش
ضدسرمایه
داری زنان،
فمینیست های
سوسیالیست موقعیت
بهتری نسبت به
فمینیست های
مارکسیست
داشتند.
فمینیست
های
سوسیالیست در
در بررسی های
خود از ستم بر
زنان، ضمن طرح
تمایز
طبقاتی، تاکید
خاصی بر
مناسبات
جنسیت ها
دارند اما در
دیدگاههای
آنها تمایزات
ناشی از
استثمار شفاف
نیست.اغلب
آنها باوردارند
که مناسبات
جنسیتی نسبت
به مناسبات
طبقاتی
اولویت داشته
و دارد و یا
دستکم هر دو این
مناسبات هم تراز
هستند. این
دیدگاه بیشتر
به برداشت ذات
گرایانه از موقعیت
زنان نزدیک
است یعنی درکی
که اغلب شکاف
طبقاتی در میان
زنان را
نادیده می
گیرد. بسیاری
از فمینیست
های
سوسیالیست به
نظریه
پدرسالاری فمینیسم
رادیکال،
سمپاتی خاصی
داشته و این
نظریه را در
دیدگا های خود
ادغام می
کنند.همانند
تئوری دو
سیستمی برخی
از سوسیالیست
فمینیست ها که
بر وجود دو
سیستم، سرمایه
داری و
پدرسالاری در کنار
هم و تاثیرات
متقابل این دو
بریکدیگر،
تاکید خاصی
دارند. هایدی
هارتمن یکی از
نمایندگان پی
گیر این
دیدگاه است.البته
باید توجه کرد
که منقدین این
نظریه فقط
فمینیست های
مارکسیست
نیستند بلکه خیلی
از فمینیست
های
سوسیالیست هم
با این نظریه
اختلاف های
جدی دارند (برای
مثال میشله
بارت، هارتمن
را به
اکونومیسم
متهم می کرد) و در
بین آنها کسانی
هستند که
تئوری تک
سیستمی را
نمایندگی می
کنند.هارتمن،
مارکسیسم را
به اکونومیسم
متهم می کند و
معتقد است که
این نظریه ستم
بر زنان را
کمتر مورد
توجه قرار
داده و
به آن همانند
پدیده های
ایدئولوژیک
برخورد می
کند. در این
گرایش نظریه
های دیگری نیز
وجود دارد به
طور مثال
نظریه ای که
میشله بارت نماینده
بارز آن است. او
این اصل را
پیش می کشد که ستم
بر زنان بیشتر
در جنبه های
ایدئولوژیک
نظم یافته است.
بارت اما مارکسیسم
را به این
خاطر که اهمیت
خاصی برای این
ایدئولوژی در
جامعه سرمایه
داری قایل
نیست، مورد
انتقاد قرار
می دهند.البته
دیدگاه دیگری
هم وجود دارند
همانند نظریه
هایی که در
باره کار
خانگی مطرح
شده اند که مشهورترین
آن ها نظریه
ماریا روزا
دالاکاستا
است که معتقد
به بازسازی
تئوری اقتصاد
مارکسیستی،
در باره
کارخانگی است به
این مفهوم که
کارخانگی،بخشی
از سیستم
سرمایه داری و
کاری است همانند
کارمزدی مولد.
فمینیست
های مارکسیست
بر جدایی
جنسیتی تاکید
معینی دارند
اما آن را از
اجزا اساسی
سیستم سرمایه
داری نمی
دانند و برعکس
بر ستم طبقاتی
به عنوان جز
جدایی ناپذیر
این سیستم تاکید
می کنند. آنها
ستم بر زنان
را پدیده ای
تاریخی-تجربی می
دانند که به
شکل بی واسطه
با تولید
سرمایه داری
پیوند خورده
است اما نه در
سطح شناخت و بررسی
و تحلیل این
سیستم. فمینیست
های مارکسیست
نظریه پدرسالاری
سیستمی به
این معنا که اساس
کارکرد این
سیستم مشابه
سیستم
استثمار
سرمایه داری
است را رد می
کنند. از نظر
آنها
پدرسالاری می
تواند وابسته
و یا مستقل از
سرمایه داری
وجود داشته
باشد.آنها
ارزیابی
مارکس از غیر
مولد بودن کار
خانگی را خطای
او نمی انگارند
بلکه غیرمولد
بودن
کارخانگی را محصول
یک تحلیل ابژکتیو
از سکسیسم
مسلط می
دانند. فمینیست
های مارکسیست
معتقد هستند که
طبقه بندی
مارکس از
جامعه سرمایه
داری دچار
کوری جنسیتی
نیست بلکه این
شیوه سرمایه
داری است که
ساختار اساسی
آن به واسطه طبقه
بندی بر اساس جنسیت معین
نمی شود.
بعلاوه فمینیست
های مارکسیست
اصل را بر
برداشت ذات
گرایانه از موقعیت
زنان قرار نمی
دهند بلکه به روشنی
طبقات و
تمایزات
طبقاتی میان
زنان را مشاهده
می کنند. ضمن
آنکه معتقدند دیدگاه آنها
در باره تحلیل
طبقاتی و
مناسبات
جنسیت ها نباید
به درک هایی
منجر شود که
مبارزه
طبقاتی را در
تقابل با مبارزه
برای رهایی
زنان قراردهد.آنها
در حالی که طبقه
کارگررا سوژه انقلابی
برای سرنگونی
سیستم سرمایه
داری می دانند
همواره بر
ضرورت رابطه
بین فمینیسم و
مبارزه رهایی
بخش ضد سرمایه
داری تاکید می
کنند.
تفاوت
ها و نتایج
سیاسی دو
دیدگاه
لیدا
سارگنت معتقد
است که:"ازنظر
فمینیست های
سوسیالیست و
مارکسیست،
زنان در
مبارزه علیه
سرمایه داری
بیشتر بعنوان
"زنان کارگر"
مطرح هستند نه
به طور عمومی
زنان.آنها با
نقش زنان در تجدید
تولید و
کارخانگی آغاز کرده و
مفاهیمی را
بکار می
گیرند که
بتواند به
پیشرفت
دیدگاه
مارکسیستی در
باره جایگاه
زنان کمک
نموده و طبقه
بندی متناسب
با آن را گسترش
دهد.از منظر
استراتژیک
آنها معتقد به
فعالیت در
سازمان های
مختلط هستند
ضمن آنکه خیلی
از آنها با
پروژه های
مستقل زنان
همکاری دارند.
فمینیست های
سوسیالیست با
فمینیست های
رادیکال
توافق دارند
که سیستم ستمی
وجود دارد
بنام
پدرسالاری.آنها
همچنین با
فمینیست های
مارکسیست در
باره ستم
طبقاتی و
موقعیت
کارگران در آن
هم نظرند و
تلاش می کنند
که این دو
دیدگاه را در
یک نظریه تحلیلی
واحد به هم متصل
کنند.از نگاه استراتژیک
آنها هم با
سازمان های "مردانه"
چپ جدید همکاری
می کنند و هم
در سازمان های
مستقل زنان. فمینیست
های مارکسیست
معتقدند که
فمینیست - سوسیالیست
ها به اندازه
کافی
ماتریالیست
نیستند و آنها
را به کوری در
برابر ستم
طبقاتی و نقش
طبقات در جنبش
زنان متهم می
کنند و در مقابل
فمینیست های
سوسیالیست هم
معتقدند که
فمینیست-
مارکسیست ها
بیش از حد اکونومیست
اند."5
در دوره
دوم جنبش
زنان، مناسبات
فمینیست های
سوسیالیست با
تئوری
مارکسیستی
نوسانات
زیادی داشت.در
بین آنها
دیدگاه های
متفاوتی در
باره
مارکسیسم
وجود داشت. از
دیدگاه
انتقادی به
مارکسیسم گرفته
تا نفی عناصری
از آن و حتا یک
آنتی
مارکسیسم
سیستماتیک.6 این
نوع از آنتی
مارکسیسم در
دهه گذشته
بیشتر بعنوان
جریان پسا
مارکسیسم
مطرح شده یعنی
جریانی که
کمتر به تکامل
مارکسیسم و
بیشتر به
تجدید نظر در
آن علاقمند
بوده است.جریان
پسا مارکسیسم
خیلی زیاد تحت
تاثیر افکار و
نظریه های پسا
مدرن است.
آنها همه دیدگاه
ها و کوشش های
سیستماتیکی را
که از منظر
تاریخی،
اقتصادی ،
اجتماعی و
سیاسی به
توضیح ستم بر
زنان می
پردازند را
بعنوان
"روایت های
کلان" نفی می
کنند. تاثیرات
این دیدگاه
بیشتر بر
فمینیست هایی
بوده که خود
را فمینیست
های
ماتریالیست
می دانند. روزماری
هنسی،کریس
انگرام7،لیز
فوگل8،دانا لندری،جرالد
مک لین9،آنته
کوهن و ماریا
ولپه 10 همگی از
جمله افراد
گرایش
فمینیست های
ماتریالیست
هستند.11
افول
فمینیست های سوسیالیست
در دهه 80 و 90
تردید در
وجود واقعیت
های ابژکتیو
مادی و پذیرش
این دیدگاه که
هر موضوع
اجتماعی از طریق
دیسکورس ساخته
می شود،باعث
شد که بخشی از فمینیست
های
سوسیالیست از
تئورهای
مارکسی فاصله
بگیرند و یا
آن را به کلی
کنار بگذارند.12البته
برای افول بخش
های دیگری از
فمینیست های
سوسیالیست می
توان دلایل
دیگری را نیز مد
نظر داشت. از
جمله آنهایی
که در ابتدا
مارکسیسم را
به کوری
جنسیتی و عدم
درک ازستم
بر زنان، متهم
می کردند،خود
در دهه هشتاد
و بیشتر در
دهه 90 بخاطر
ناتوانی از
درک گونه های
متفاوت ستم و
به ویژه
ستم"راسیستی"
با نقدهای
آتشین مواجه
شدند.13 فروکش جنبش
توده ای زنان
در دهه 80
و انتقال فعالیت
های آنها از
خیابان به
دانشگاه ها و
نهادهای مختلف
دولتی، نشانه
دیگری از عقب
گرد فمینیست
های
سوسیالیست
بود.
ابزاری
شدن فمینیسم
در سطوح
متفاوت، نوعی
ناهمگونی و
عقب گرد در
جنبش زنان
ایجاد کرد که نتیجه
آن یک سازماندهی
درخود و از
دست رفتن خیلی
از دعاوی
رادیکال جنبش
بود. چنان که بسیاری
از فمینیست
های
سوسیالیست و
مارکسیست، پیشنهاد
همکاری با
سیستم را
پذیرفتند.14 بهای
سیاست ابزاری
شدن فمینیسم، در
کارکرد
فمینیسم
آکادمیک
نمایان است. در
آمریکا فمینیست
ها توانستند تا دهه 90 در
621 دانشگاه از
سه هزار
داشگاه و
کالج، رشته مطالعات
جنسیت را
ایجاد کنند. این
برنامه که در
دهه 70 آغاز شده
بود ،منجر به
رشد انفجاری
انتشارات در
رابطه با زنان
و تحقیقات
جنسیتی شد. به زنان
فمینیست در
رسانه هایی که
خود پیش تر، آنها
را رسانه های
بازاری، سلطه
گر و مردانه،می
دانستند،
مشاغل مهمی
پیشنهاد می شد
.همچنین از
جانب موسسات انتشاراتی
که بیشتر توسط
فمینیست های
معتدل اداره
می شد به زنان
رادیکال
فمینیست و نیز
به فمینیست های
سوسیالیست و
مارکسیست مدام
پیشنهاد
همکاری داده می
شد تا جایی که
کم کم این
موسسات به پناه
گاه آن ها بدل
شد.16
ادعا شد
که این نوع
رسانه ها
ابزاری هستند برای
تحقق برنامه و
رشد ایده های
فمینیستی که
می توانند
حساسیت مردم
در رابطه با
مساله زنان و جنسیت
را برانگیزند.17
این عوامل
باعث شد که
فمینیسم در
محدوده نرم ها
و تئوری های
آکادمیک
درجازده و رادیکالیسم
آغازین اش را
از دست بدهد.
البته مساله
زنان و جنسیت تا
زمانی در
دانشگاه ها
پذیرفته می شد
که خود ایجادگر
نرم های دیگرآکادمیک
باشند. به همین
خاطر در خیلی
از موارد، هدف
اما امکاناتی
شد که در حوزه
آکادمیک وجود
داشت.همه این ها
زمینه ای شد
برای اینکه راه
رسیدن به
اهداف، گیریم-
که رفرمیستی
باشد و یا انقلابی-
از اساس تغییر
کند به همین
خاطر اتفاقی
نبود که فمینیست
های
سوسیالیست و
مارکسیستی که
مواضع
رادیکال خود
را حفظ کرده
بودند،در دانشگاه
ها، اقلیت
محدودی شدند
که مدام در
انزوا قرار داشتند.
امروزه
صداهایی وجود
دارد که از
شکوفایی
فمینیسم
سوسیالیستی
سخن می گوید. نانسی
هولمستورن
یکی از آنها
است که کوشش
می کند تعریفی
عام از
این دیدگاه را
ارائه کند. از
نظر او فمینیست
های
سوسیالیست
کسانی هستند
که ستم بر
زنان و جهت
گیری جنسیتی
را بطور
سیستماتیک با
طبقه،جنسیت،"نژاد"
و
قومیت،ادغام
نموده و برای
رهایی زنان
تلاش می کنند.او
ادعا می کند
که درتحقیقات
مسلط،
فمینیست های
سوسیالیست از
طریق تاریخ
دانان و
پژوهشگران
فمینیست -
سوسیالیست
تاثیر
گذارهستند به
همین خاطر است
که در
حال حاضر سازمان
ملی زنان NOW
موقعیت طبقه و
"نژاد" را بهتر
از گذشته درک
کرده و از
جریان ERA "اصلاح
برابری حقوق"
که تنها از
سقط جنین حرف می
زند و بر زنان
کارگرچشم
فروبسته است،
جلوتر است.18
به نظر
من این ادعا
درست نیست که فمینیست
های
سوسیالیست،
در دوره ای که
موج سوم
فمینیسم
نامیده می شود،19
نقش خیلی مهمی
داشته اند.20 آن
هم در سکوت
کامل فمینیست
های مارکسیست.
برعکس به نظر
می رسد که در
دوره کنونی
دیدگاه های پسامدرن،پسا
ساختارگرا و
پسا استعماری
که وجوه
مشترکشان،تمایز،تمرکز
زدایی و
ساختار شکنی
است، در فضای
آکادمیک ،فرادستی
دارند. در بخش
های از چپ
رادیکال،بحث
ها و نظرات زیادی
در باره
مناسبات
جنسیت ها در
جریان است اما
نمی توان از
"شکوفایی" تئوری
های فمینیسم
سوسیالیستی
سخن گفت.
فمینیست
های
سوسیالیست - مارکسیست
و طبقه کارگر
فمینیست
های
سوسیالیست و
مارکسیست
بیشتر در جاهایی
که امکان
یارگیری از
جنبش زنان فراهم
بود و اغلب هم
در تشکل های
مستقل زنان، فعال
بوده اند.21 اکثریت
آنها متعلق به
قشرهای میانی
و خرده
بورژوازی بوده
و از سطح
بالایی از
تحصیلات و
مهارت های
شغلی
برخوردار
بودند. چنین
ترکیب و فضایی
زمینه را برای
بحث های
تئوریک آماده
می کند.(برخلاف
موقعیت زنان
کارگر). عدم
حضور و یا
حضور محدود زنان
کارگر در تشکل
های
زنان،زمینه برای
رشد گرایش
فمینیسم
مارکسیستی و
افکاری که
بیشتر بر
موقعیت طبقه
تاکید داشته
باشد را تنگ
تر می کرد و
این یک کاستی
واقعی بود.عدم
حضور تشکل های
زنان کارگر تنها
به این دلیل
نبود که تشکل
های سنتی طبقه
کارگر، مانع حضور
آنها بودند.
هنگامی که رابطه
روشنی بین
جنبش مستقل
زنان و احزاب
و اتحادیه های
کارگری وجود
نداشته باشد،
نمی توان
انتظار داشت
که افکار
فمینیستی - مارکسیستی
در میان آنها گسترش
پیدا کند. برعکس
با افول جنبش
زنان در دهه
های 70 و 80، زنان زیادی
با حضوردر احزاب
وتشکل های
کارگری
موقعیت بهتری
پیدا کردند. درجه
رشد آگاهی از
یک طرف به
ایجاد
ساختارهای
مشروط است که
زنان را در
مبارزه برای
سقط جنین،حق
مهد
کودک،علیه
خشونت،آزار جنسی
در محیط کار و...
مورد حمایت
قرار دهد و از
طرف دیگر با
مبارزات
کارگری و در
جاهایی که
زنان نقش های
مهمی دارند،
همساز باشد. چنین
بود نقش زنان
در اعتصابات
کارگری شهرهای
ارویته
واشپایر*** (Erwitte und Speyer)
آلمان در سال 1976،
اعتصابات فلز
در بلژیک در
سال 1983، در
مبارزات
کارگران بندر،
در دانمارک سال
1983 و
اعتصابات
معدن و
اعتصابات
عمومی 1986 در همین
کشور و ... که
زنان نه تنها
نقش برجسته ای
در این
اعتراضات داشتند22
بلکه
توانستند هم
زمان
مبارزه
موثری راعلیه
سکسیم مردان
کارگر به پیش
برند.
درجه
رشد سازمان
یابی زنان
کارگر، متناسب
با شرایط و
سنت های ویژه در
هر کشور،
متفاوت است. البته
در آمریکا که سنت
سازماندهی در
آن نسبت به
بریتانیا
ضعیف است در
دهه 70تعداد زنان
کارگر
سازماندهی
شده در
اتحادیه ها، افزایش
پیدا کرد.23 در دوره
زمانی، بیست و
پنج درصد زنان
کارگر در
اتحادیه سازماندهی
شده بودند. این
تعداد در دهه 80
به 41 درصد
رسید.البته باید
در نظر داشت
که این رشد،
فقط نتیجه رشد
آگاهی زنان
کارگر نبود
بلکه نتیجه
ازدست رفتن فزاینده
شغل های مردان،
در صنایع ای
بود که با
وجود درجه
بالایی از
سازماندهی
اتحادیه ای،
اما اکثریت
مردان کارگر این
رشته های
صنعتی، فعال نبودند.
یک پیشرفت
مشخص در این
زمینه تشکیل
ائتلاف زنان کارگر
CLUW در
آمریکا است که
مرکزگرد هم
آیی زنان خیلی
از بخش های
صنعتی و
خدماتی بوده و
نزدیک به 18
هزار عضو
داشت.اگر چه
این ائتلاف را
نه در پایه و
نه در سطح رهبری،
نمی توان ائتلافی
فمینیستی- سوسیالیستی
یا مارکسیستی نامید
اما حضور آنها
و افکارشان در
این تشکل نقش
مهمی داشت.
این یک واقعیت
است که در شکل
گیری
فراکسیون درونی
این ائتلاف،
فمینیست های
سوسیالیست و
مارکسیست نقش
مهمی داشته و
توانسته
بودند زنان
کارگر را که
در اتحادیه ها
عادی و به
زبان دیگر در
اتحادیه های
مسلط مردانه
حضور
نداشتند، به این
ائتلاف جذب
کنند. البته
آنها به این
درک رسیده
بودند که
اتحادیه های مسلط
مردانه صرفا
همکار آن ها
بر علیه
کارفرماها
نیستند، بلکه پتانسیل
مبارزه برای تحقق
حقوق زنان را
هم دارند. البته
فراکسیون
دیگری هم وجود
داشت که اعضای
آن غالبا از
فعالین
اتحادیه ها
بوده و در
رهبری
فراکسیون نقش
مهمی داشتند.
این فراکسیون
معتقد بود که
زنان تنها در
صورتی می
توانند در اتحادیه
ها برای
حقوقشان فعال
باشند که درسطوح
رهبری
اتحادیه ها
حضور داشته باشند.اگرچه
این فراکسیون
مواضع اش را
پیش برد اما
این استراتژی
دست آورد مهمی
نداشت بجز
آنکه اعضای
ائتلاف مذکور
تنها توانستند
که درسطح پایه
اتحادیه ها حضور
داشته باشند و
یا در بهترین
حالت در سطح
رهبری محلی
قرار بگیرند.
مرزهای
فمینیست های
سوسیالیست ومارکسیست
با فمینیسم
رادیکال
طی دهه
70 و 80 فمینیست
های
سوسیالیست و
مارکسیست از
دو سو تحت
فشار بودند از
یک طرف از جانب
چپ
سازمانیافته
و از طرف دیگر
از جانب خواهران
فمینیست در
سازمان های
مستقل زنان. مارکسیستها
و سوسیالیستها
آن ها را متهم
می کردند که
باعث انشعاب
در طبقه کارگرشده
و از این طریق
به مبارزه
طبقاتی پشت می
کنند و از
جانب فمینیست
های رادیکال نیز
با این اتهام
روبرو می شدند
که با دشمن
اصلی یعنی
مردان همساز
شده و به زنان
خیانت می
کنند. بخش
زیادی از
نظرات
فمینیسم
رادیکال با
مارکسیسم
همساز نبوده و
فمینیست های
رادیکال گاها
با مارکسیست
ها دشمنی می
کردند. حالا
فرصتی ایجاد
شده بود که
نشان دهند که چگونه
زنان مورد
سئواستفاده سوسیالیستها
قرار
گرفته اند.این
فقط همکاری با
مردان و
سازمان های چپ
نبود که برای
فمینیسم
رادیکال تابو شده
بود بلکه آنها
حمایت مردان
از جنبش زنان
و یا به روایت خودشان
حمایت"سازمان
های مردانه" از
زنان را نیز
به شدت نفی می
کردند. این
دیدگاهها
باعث افزایش
تفاوت
فمینیست های
رادیکال با
فمینیست های
سوسیالیست و مارکسیست
شده و شکاف های
بین آنها را
عمیق تر می
کرد. بطور
مثال در سال 1979
یکی از
نهادهای
اتحادیه ها در
بریتانیا، راهپیمایی
بزرگی برای حق
سقط جنین را
سازماندهی
نموده و رهبری
کرد. این حرکت
مورد
پشتیبانی اکثریت
فمینیست های
سوسیالیست
قرار گرفت و
آن را یک
پیروزی در
همبستگی با
زنان نامیدند
اما فمینیست
های رادیکال
تحت عنوان "پذیرش
قدرت مردانه"
این حرکت را نفی
کردند.
جنبش
زنان برای
پیشبرد سیاست
هایش فشارهای
زیادی را تحمل
کرد.از جمله
تلاش برای
تحقق وحدت
خواسته های
سیاسی و
اقتصادی.(برابری
حقوقی زنان و
مردان،امکانات
آموزشی برابر،احداث
امکانات برای
نگهداری
ازکودکان و...) اما
تحقق
همه جانبه
این خواسته ها
در جامعه
سرمایه داری و
به تنهایی
توسط زنان،
امکان پذیر
نیست. سرمایه
داری برتمامیت
زندگی دنیوی
زن/مرد سلطه
دارد و نباید
مبارزه را فقط
به یک جبهه
محدود کرد
بلکه در کنار
مبارزه
اقتصادی در
سطح تولید و
درنبرد
طبقاتی،همزمان
باید علیه
سکسیسم وجنبه
های آشکار و
نهان آن
درزندگی
روزمره و
ساختارهای
اجتماعی،
مبارزه را
تداوم
داد.هاوگ این
مبارزه را
چنین تصویر می
کند:
"مبارزه
در تمامی
کشورها در
آغاز با مسائل
بزرگ اجتماعی
ناشی از تقسیم
کار،مالکیت،استثمار
و مناسبات سلطه
گره خورده
بود. بسیاری
ازمبارزات
خودانگیخته
یا ضد دولتی
بودند و یا
اینکه جنبه فرهنگی
داشتند. آنها
مبارزه در
اشکال قدیمی
سیاست سوسیالیستی
بوده که ضمن
تخریب فرهنگ کهن،
ایجادگر
زمینه برای
تحقق فرهنگ
نوین شده
بودند ....برای
مثال آتش زدن
کرست ها هرگز
آن گونه که رسانه
ها بر سر آن
جنجال براه
انداختند،
نبود بلکه در
ارتباط با
کمبودامکانات
برای زنان در
بازار کار و
از این نظرسیاسی
نیز بود.
آرایش،لباس و
همچنین کرست ،
سنبل های بودند
واقعی
که نمادهای
زنانه در آنها
برجسته می
شد."28
توافق بر
اصل ضرورت
مبارزه هم
زمان و هم
آهنگ،این
پرسش جدل
برانگیز را
پیش می کشد که
مسئول اصلی
ستم بر زنان
سیستم سرمایه
داری است یا
مردان؟ بر
اساس پاسخ به
این پرسش است
که می توان
دامنه و اشکال
عملی مبارزه
را معین کرد. توافق
برسر این نکته
این پرسش را
پیش می کشد که
آیا زنان "مستقل"و به زبان
دیگر جدا از
کارگران، و
سازمان های
چپ، به خواسته
های خود
خواهند
رسید؟29 و آیا سازمان
های "مردانه"می
توانند در
حرکت و فعالیت
های سازمان
های مستقل
زنان، شرکت
کنند؟
فمینیست
های رادیکال
دست اخر مردان
را مسئول اصلی
ستم بر زنان
می دانند و همه
ساختارهای
اقتصادی و
سیاسی را
مردانه در نظر
می گیرند. این
دیدگاه به عدم
تمایز بین
سازمان های
طبقه سرمایه
دار و سازمان
های طبقه
کارگر منتهی
می شود. به
عبارتی دیگر
تمایز طبقاتی
در تفاوت
جنسیتی و نبرد
طبقاتی در
مبارزه
جنسیتی منحل
می شود. مبانی
تئوریک این
استراتژی را
کته میلر و شولمات
فریستونه،
نمایندگی می
کنند. آنها
معتقدند که پیوند
طبقاتی میان زنان،
خیلی سست تر
از پیوند
طبقاتی میان
مردان است و
در نتیجه تعلق
طبقاتی زنان
در زیر مجموعه
تعلق
جنسیتی آنها
قرار دارد. زنان
در درجه اول
زن هستند و
سپس در درجات
دوم و سوم
زنان کارگر و
کارفرما. پیآمد
این نظر این
است که منافع
زنی از طبقه
کارگر و زنی
از طبقه
سرمایه دار به
هم نزدیکتر
است از منافع یک
کارگر مرد و
یک کارگر زن. سارگنت
توضیح می دهد
که فمینیسم
رادیکال اصل
را بر این
اعتقاد
گذاشته است که
ستم بر زنان
در صدر دیگر
سامانه های
ستم قرار دارد.
آنها بر این
نکته تاکید
دارند که
ابتدا تقسیم
کار جنسیتی
شکل گرفت و
بعد تر تقسیم
کار بر اساسا
طبقه و "نژاد".
به نظر می رسد
که از نظراستراتژیک
این جریان
معتقد به این است
که محو ستم
جنسیتی خود به
محو همه ستم
های دیگر می
آنجامد و زنان
نیز پیگیرترین
گروه انقلابی برای
تحقق این
استراتژی هستند.
خیلی از آنها معتقدند
که فعالیت های
آنها باید جدا
از ستم گران
مرد سازمان
یابد."انتقاد
فمینیست های
رادیکال به
فمینیست های
سوسیالیست و
مارکسیست این
است که به
پدیده پدر/مردسالاری
و علل
فیزیولوژیک
که بخشی از
درک پیش ساخته
شده در توجیه
رفتار
سکسیستی است،
توجه نمی
کنند. 30
همین گونه
بود که بسترمبارزه
علیه پدرسالاری
محدود شد به
عرصه های
ایدئولوژیک-
فرهنگی.آنها
با فعالیت های
دیدنی و جذاب
علیه سکسیسم
روزمره،
ایدئولوژی
خانواده و نقش
های جنسیتی
ستم گرانه را
محکوم می
کردند. اتحاد
با مردان
علاقمند به
مبارزه علیه
ستم بر زنان و
یا به روایت
آنها "سازمانهای
مردانه"، اما
مورد غضب قرار
می گرفت و به
موازات آن -
اشکال نوین
زندگی همراه
با زنان- تبلیغ
می شد.این سبک
از زندگی سیاسی
که به آسانی
از کنار زنان
کارگر می
گذشت، تزلزل
دیدگاهی را
نشان می داد
که به منافع
مشترک تمامی
زنان باور
داشت و این در
شرایطی بود که
خیلی از زنان
شاغل، ستم در
محل کار را
واقعی تر،
ملموس تر و یا
دستکم در فضایی
بزرگتر از
خانواده خود،
تجربه می کردند.31
برخلاف
فمینیسم
رادیکال،فمینیست
های
سوسیالیست و
مارکسیست تلاش
دارند، که
کارکرد ستم
جنسیتی در
سیستم سرمایه
داری را توضیح
دهند. دشمن
اصلی از نظر
آنها سرمایه
داری است.
البته در
نظرات گروهی
از فمینیست های
سوسیالیست،
درنقد سامانه
های سلطه، علاوه
برسرمایه
داری، اغلب، مردان
هم مورد نقد
قرار گرفته ومحکوم
می شوند. خواسته
های مهم آنها
عبارتند از :
برابری
دستمزد،برابری
امکانات
آموزشی،ایجاد
امکانات برای
نگهداری از کودکان،مبارزه
علیه سکسیسم
در محیط کار و
در رسانه
ها،آزادی سقط
جنین و رایگان
بودن وسایل
جلوگیری از
بارداری. با
وجودی که این
خواسته ها به
خودی خود خواسته
های
فراسیستمی
نیستند و از
این نظر خواسته
های اصلاحی
محسوب می شوند
اما در خیلی
از عرصه ها
تحقق این
خواسته ها با
مرزهای سیستم
تصادم پیدا می
کند.از نظر
فریگا هاگ،
طبقه بندی
مبارزه رهایی بخش
زنان از دیدگاه
فمینیست های
سوسیالیست با صورت
بندی فمینیسم
اتونوم، متفاوت
است. امید
آنها برای دست
یابی به
برابری واقعی
در چارچوب
سیستم قابل
درک نیست. به
عبارت دیگر
نمی توان باور
داشت که
سیستمی که بتواند
تمامیت
کارخانگی، وسایل
و امکانات
نگهداری از
کودکان را
اجتماعی کند و
تقسیم کارها را
تغییر بنیادی
دهد، یک سیستم
سرمایه داری و
تولید کالایی
است.این سیستم
هرچه باشد، از
مرزهای
سرمایه داری
فراتر رفته
است.
اغلب
فمینیست های
سوسیالیست و
مارکسیست طرح
ها و استراتژی
های تدریجی و
امکان گرا را
نمی پذیرند
چرا که خواسته
های رهایی بخش
زنان را در
چارچوب سیستم
محدود می
کنند. به نظر
آنها چشم
انداز
انقلابی را
کسانی نمایندگی
می کنند که بر
ضرورت پیوند
مبارزه برای
آزادی زنان و
مبارزه ضد
سرمایه داری
تاکید داشته باشند
به این دلیل
که خواسته های
روزمره و
اصلاحی زنان
با افق هایی
فراسیستمی
مرتبط هستند و
باید از پیش
روشن باشد که
رهایی همه
زنان، رهایی
از استثمار هم
هست که در
سرمایه داری
امکان پذیر
نیست.
تمایزها
با چپ رادیکال
تجربه های
وجود سکسیسم در
سازمان های چپ
و کوته نظری
در رابطه با
مساله زنان،نه
تنها به جدایی
خیلی از زنان
از سازمان ها
و گروه های چپ
و پیوستن آنها
به سازمان های
مستقل زنان
منجرشد بلکه
با یک تصفیه
حساب قطعی در
باره
ساختارهای
غیر دمکراتیک
نیز همراه
بود. البته نماد
دشمن در اینجا
سانترالیزم
دموکراتیک بود و
بدیل آن هم
سازمان های
نوین زنان با
ساختار های از
پایه و باز بود.ارزش
هایی همانند
"خود - تجربه
کردن"، باهم
بودن
خواهرانه، برانگیختن
لذت های
زندگی، دموکراسی
از پایه و...با
خطوط درشت
نوشته می شد و
ساختارهای سلسله
مراتبی،
متمرکز و
دارای رهبری،
نفی می شد.این
اعتقاد رایج
بود که تنها
در تشکل های
مستقل زنان
است که هر کس
هر طور که
بخواهد می
تواند علیه
ستم جنسی مبارزه
کند حتا اگر
برخلاف موضع
اصلی آن تشکل
باشد. این
دیدگاه وجود
ساختار در
سازماندهی را
نفی و یا
محدود کرده و
به اشکال
سازمانیابی
نوین ارجاع می
داد.
این
دیدگاه معتقد
بود که از
طریق روش
خود-تجربه
کردن،باید حس
خود-ارزش یابی
فرد تقویت
شود. از درون
تجربه های
روزمره"عادی"با
سکسیسم و ستم
برزنان است که
مبنایی برای
تحلیل از
سیستم ستم بر
زنان به دست
می آید و زنان
احساس می کنند
که خود
(و مشکلاتشان) را جدی
بگیرند. همین
گونه است که
گروه های کوچک
خود- تجربه
یابی می
توانند به
خیلی از زنان
راه های
گریزاز
ناامنی و
انزوا را نشان
دهند و از این
طریق است که
طبیعت
اجتماعی
مشکلات شخصی
برای آنها روشن می
شود. در بستر
چنین
نارسایی هایی
است که آنها به
شکل واقعی به ضرورت
برپایی یک
جنبش رهایی
بخش زنان دست
می یابند. شیلا
روبت- هامکه که
مدافع آتشین
ساختارهای
باز در تشکل
های جنبش زنان
بود در باره
تجربه عملی آن
می گوید: تاکید
خاص بر "خود-
تجربه کردن"،
می تواند باعث
فشارخیلی زیادی
بر
زنان شود چرا
که آنها
ناچارند فقط
با اتکا به نیروی
خود
خواستن،
تغییر لازم را
ایجاد کنند.
چنین راهبردی
برای یک زندگی
فردی آزادانه
است و نمی
تواند به
سیاست اصلی
فمینیستی بدل
شده و جایگزینی
برای جنبش آزادی بخش
همه زنان باشد.33
حتا
تحقق خواسته
بدیلی چون"ضد
فرهنگ" زنانه،
اگر احتمالا
بتواند حس
خود-ارزشیابی
خیلی از زنان
را رشد دهد،34 و به خواسته
ای برای مبارزه
علیه سیستم
مسلط بدل شود،
اما در مدار
پروژه توسعه
یک خرده فرهنگ
و گرایش
رفرمیستی درجا
زده و با سیستم
سلطه ای سازش
می شود که در
آن، خرده
فرهنگ زن/مرد،
غالب است. این
گرایش هنگامی
حادتر می شود
که گروه های
خرده فرهنگ با
هیچ جنبش
سیاسی رابطه
ای نداشته
باشند. در این
حالت است که
خرده فرهنگ ها
بجای این که
ابزاری برای
تحقق هدف مشخصی
باشند، خود به
هدف بدل می شوند
و این اتفاقی
است که در
خیلی از جاها
رخ داده و
نتیجه آن هم شکاف
بیشتر بین
سیاست
انقلابی و
رفرمیستی است.انقلابی
های ذهنی گرا
نیز در دوره
هایی که در
انزوا و جدا از
طبقه
کارگرقرار
دارند، به این
سو کشش پیدا
می کنند که در
نوعی از خرده
فرهنگ زندگی
کنند.فقط تفاوت
آنها این است
که چنین شرایطی
را راه حل
ندانسته و
وضعیت موقتی
می دانند که
در بستر آن "می
توان با عقاید
و عمل سیاسی ،
دوام آورد".
مساله
دموکراسی
پایه موضوعی
بود که در دهه 70
به جدل های
تند و تیزی
میان چپ ها
منجر شد.این طرح
هم حامیان پر
شور و شوقی
داشت به ویژه در
جنبش زنان و
هم مخالفین
آتشین و بیشتر
از همه در
میان چپ
رادیکال.
کسانی دیگری
هم بودند که
خود طرح را فی نفسه
خوب می
دانستند اما
در امکان عملی
شدن آن تردید
داشتند.این
دیدگاه بیشتر
از جانب احزاب
مختلف
رفرمیستی نمایندگی
می شد. مفهوم
دموکراسی
پایه این است
که اعضای پایه
در باره عمل
سازمانی
تصمیم می گیرد.
یعنی همه
افراد اگر
بخواهند، می
توانند در
پروسه تصمیم
گیری یک
سازمان
مشارکت کنند.
در اینجا شکل
سازمانی خاصی
وجود ندارد و
همه ازاین حق
برخوردارند
وشرایط خیلی
خوب و عادلانه
بنظر می رسد. اما
اگر زن/مرد
برای عملی
کردن یک طرح
مشخص بطور
مثال در جنبش
زنان تلاش
کنند و نتایج
پروسه تحقق
عملی شدن طرح
را وارسی کنند،
در پایان
موضوع به شکل
دیگری دیده می
شود.
در سازمان
هایی که بر مبنای
دموکراسی
پایه "رهبری"
می شوند،همه حق
دارند که در تصمیمات
مشارکت
کرده،توافق
ها را مشخص و
عمل سازمانی
را تحکیم
بخشند. دراینجا
این نکته نقشی
ندارد که آیا
آنها در سازمان
ادغام شده اند،
فعال هستند و یا چگونه با
سازمان هم
هویت هستند؟! حضور
داشتن و علاقه
تنها معیار
برای مشارکت
در تصمیماتی
است که جهت
گیری سازمان
را روشن می
کند. به زبان
دیگر حقوق
برای همه هست اما
وظایف برای
همه نیست.
یعنی هر کس می
تواند در تصمیمات
جلسه های
مرتبط با
دموکراسی
پایه شرکت
کند، بدون
آنکه مجبور
باشد برای
اجرایی کردن
تصمیمات
مشترک تلاش
کند.در این
حالت افرادی
که وقت زیادی
داشته و یا
نیروی
سازماندهی
بیشتری در
فضای نیمه
سیاسی دارند،آسان
تر می توانند
درتصمیمات،
متناسب با درک
خودشان تاثیر بگذارند.در
اینجا کسانی
که کار می کنند
و یا فرزندی
دارند زیان می
بینند. بعلاوه
این شکل از
سازماندهی می
تواند به
راحتی از
بیرون
دستکاری شده و
تغییر جهت
دهد.به ویژه در
دوره هایی که
سرکوب شدید
است
این نوع از
سازماندهی می
تواند دعوتی
باشد برای
"میهمانان
ناخوانده"
نظیر دارو
دسته های
دستگاه سرکوب.هنگامی
که بورژوازی
احساس کند که
از جانب گروه
های مبتنی بر
دموکراسی
پایه تهدید می
شود و یا خیلی
ساده آنها را
مزاحم خود
ببیند، سرکوب
آنها چندان دشوار
نیست.
مساله
بگونه دیگری
هم مطرح است:
آیا حق، برای
همه کنشگران
از جمله
زن/مرد
سازماندهی
شده،میهمان
یکباره، یا حراف
های معتاد به
دعوا و جنجال
های بیهوده ،
همواره یکی
است؟! در
اینجا برای زن
یا مردی که
سازماندهی
شده باشند، این
اتفاق خیلی راحت
می افتد که
ناچارند
تصمیماتی را
پیش ببرند که
از جانب کسانی
تصویب شده که
به ندرت با
سازمان مذکورسروکار
دارند. با
پایه ای که
مدام باز و
بسته شده و
نکات ناروشنی
داشته و نیز
افراد آن
تغییر می کند،
امکان
سازماندهی با
ثبات وجود
ندارد و بدون
یک ثبات در
سازماندهی،تشکل
نمی تواند
آموزه ها،
تجربه ها و
اشتباهات
گذشته را بکار
بگیرد و مدام
ناچار است که
از نو آغاز کند.
بعلاوه تشکل
قادر نیست که
برنامه
استراتژیک و
پروژه های دراز
مدتی داشته
باشد چرا که
همه آنها می
تواند توسط
پایه ملغی
شود. هر تشکلی
که ادعا می
کند که همه
تصمیم ها و
فعالیت هایش
بر مبنای
دمکراسی پایه
اجرایی می شود،به
دلیل فقدان
ثبات در
سازماندهی
کمتر محتمل
است که بتواند
اقدام معینی
را سامان دهد واساسا
نمی تواند در
جایی که نیاز
است واکنش عملی
مناسب نشان
دهد مگر آنکه از پرنسیپ
های دموکراسی
پایه فاصله
بگیرد. اقدام
سیاسی
نیازمند
واکنش سریع
است و سازمان های
مبتنی بر
دموکراسی
پایه دو امکان
دارند:یا هیچ
کاری انجام
ندهند و به
ناچار منتظر
تصمیمات از
پایه باقی
بمانند و یا اینکه
خودسرانه و
بدون تصمیمات
دموکراتیک از
پایه واکنش
نشان دهند. اولی
غیر موثر بودن
یک سازمان
سیاسی را نشان
می دهد و
دومی غیر
دموکراتیک
بودن آن را.
فقدان ساختار
در سازماندهی
زیان های
دیگری هم دارد
از جمله ایجاد
شرایطی که به
محفل گرایی منجر می
شود. پدیده ای
که به طور واقعی در جنبش
زنان وجود
داشت. رو
بتهام، خیلی شفاف
در این باره
می گوید:"بی
ساختاری ما می
تواند،دسترسی
به
زنانی که خارج
از ساختارهایی
اجتماعی معین
هستند را با
دشواری مواجه
سازد و به
محفل بازی
منجر شده و
غیر دموکراتیک
باشد"35 خیلی
از زنانی که
خود را جدا از "چارچوب
های معین اجتماعی"
می بینند،
بیشتر با زنان
کارگر هم
عقیده هستند.آنها
نیز تنها به
دلیل
ایدئولوژیک نیست
که هویت خود
را در سازمان
های تازه شکل
گرفته زنان
پیدا نمی کنند
بلکه این نکته
خیلی بیشتر
زمینه های
واقعی دارد
همانند
محدودیت وقت و
... که راه ورود
آنها را به
سازمان های
زنان محدود می
کند.
این
اشتباه است که
از تجربه منفی
ساختارهای سلسله
مراتبی
سازمان های چپ،
نتیجه بگیریم
که پدیده
سانترالیزم
دموکراتیک به
خودی خود ریشه
در سکسیسم و
شونیسم مردانه
داشته و به ساختارهای
غیر
دموکراتیک
منجر می شود. یک
سانترالیزیم
دموکراتیک
واقعی، ضرورت
یک دموکراسی
گسترده در درون یک
سازمان با
ضرورت حضور
همبسته در
خارج از آن را
در ارتباط به
هم پیوسته
قرار می دهد.
در گردهمآیی
های که بر
مبنای
سانترالیزم
دموکراتیک
سازماندهی می
شوند،هرکسی
که می خواهد
در تصمیمات
مشارکت کند
نمی توان خیلی
راحت بیاید و
برود. در واقع
حقوق اعضا
پایه با
وظایفی همراه
است که سازمان
مذبور در سطوح
ابژکتیو و
سوبژکتیو با
آن روبرو
است.وظایفی که
مدام تغییر
پیدا می
کند.اگر درون یک
سازمان
تصمیمات
دموکراتیکی
گرفته شود، در
بیرون سازمان،
اعضا باید
برای تحقق
آنها تلاش
کنند. برای تضمین
دموکراسی
درونی،اعضای پایه
هر تشکلی
نیازمند دستیابی
به سطح معینی
از آموزه های
تئوریک و
سیاسی است چرا
که این خطر
وجود دارد که
بسیاری
ازاعضا توسط
رفقای
کارکشته و با
تجربه مورد
استفاده
ابزاری قرار
بگیرند. به
موازات آن،
سانترالیزم دموکراتیک،
یک رهبری را
که به شکل تنگاتنگی
با اعضای پایه
تشکل در
ارتباط است را
نیزمد
نظر دارد.
البته رابطه
پایه با رهبری
همانند
دموکراسی های
بورژوایی
نیست که هر
چهار یا چند
سال یکبار
انتخاب شوند
بلکه رهبری به
طور دایمی تحت
کنترل اعضای
پایه قرار
داشته و در
صورت اشتباه و
یا خواست اعضا
کنار گذاشته
می شود.رهبری
اما نیازمند
نهادهایی است
که بتواند به
موضوعاتی که
به بیرون از
سازمان مربوط
می شود، واکنش
سریع نشان
دهند. البته
هر گاه که
رهبری، عملی
خلاف پایه
انجام داد یا
در اعتماد
پایه
به رهبری
خدشه ایجاد شود،
می توان آن را
کنار گذاشت.
این
قابل درک است
که خیلی از
زنان به دلیل
تجربه هایی که
از ساختار های
سکسیستی در
سازمان های چپ
رادیکال
داشته اند،
یگانه راه را مشارکت
در سازمان های
مستقل بینند و
در فضایی باز و
جدا ازساختارهای
محدود و بسته،
تجربه های غنی
کسب کنند. اما
اشتباه خواهد
بود که تجربه
های منفی از
سازماندهی، چنان
فراگیر شود که
همه سازمان
های چپ را در
برگرفته و یا
اساسا برعلیه کلیت
پدیده
سازماندهی بدل
شود. با این
همه، چنان که
پیش تر گفته
شد، این خطر
همواره وجود
دارد که رفتار
عمومی
اکتسابی"زنانه"
و "مردانه"
درسازمان های
چپ یعنی در
جایی که بایدعلیه
سکسیسم مبارزه
می شود، ادامه
پیدا کند. در
این صورت شکافی
در این سازمان
ها ایجاد شده
که از درون آن
ساختارهای
سکسیستی
بازتولید می شود.
*یادداشت مترجم:
برگردان
این نوشته را
تقدیم می کنم
به خاطره ماندگار:
نفیسه ناصری(
نسترن)،اشرف
بهکیش،ویدا(لیلا)
و پروین گلی
آبکناری،نسرین
آموزگار، شهلا
کلاقوچی و زنان
دیگری که که
در راه آزادی
و برابری جسورانه
رزمیدند و
بخون تپیدند.
متن فوق،برگردان پیشگفتارماریا پاشینگر Maria
Pachinger نویسنده
کتاب فمینیسم
مارکسیستی و
سوسیالیستی
است:
sosialistische und marxistischer Feminismus.در
این کتاب که
ناشر آن گروه
کاری
مارکسیستی است، دیدگاههای فمینیست های سوسیالیست و مارکسیست نظیر: کریستینه دلفی،هایدی هارتمن،فریگاهاوگ،ماریا روزا دالاکاسکا،نانسی هارستوک، میشله بارت،یوهانا برنر،مارتا.ا.گیمنز، معرفی و نقد و جمع
بندی می شود.می شود.
** تذکر این
نکته مهم است
که تمایز دقیق
و تشخیص
مرزهای باریک بین
دوگرایش
فمینیسم
سوسیالیستی و
فمینیسم
مارکسیستی،
بخاطر سیال
بودن
دیدگاههای
آنان کاری است
دشوار.
*** Erwitte und Speyerنام شهرهایی
در آلمان. طی سال
های 1975/1976 اعتصابات
کارگری
مهمی در این دو
شهر برگزار شد
که در روند
برگزاری و
تحول
اعتصابات،
زنان کارگر
نقش مهمی
داشتند. در
ارویتوه
اعتصابات
کارگران 449 روز
طول کشید.در
سنت بورژوازی
و دولت های
سرمایه داری،
اعتصاب هایی که خارج از
نرم های
قانونی و یا در
سطح
عام تر خارج از
چارچوب معین
شده برای اتحادیه
ها باشند، به
"اعتصابات
وحشی"مشهور
است.
یادداشت
ها و منابع
1-واژه
فمینیسم اغلب
با برداشت
فمینیسم
رادیکال
یکسان فرض می
شود. من
آگاهانه این
واژه را بکار
برده و آن را
به فمینیست
های رادیکال
واگذار نمی
کنم.
2-دوره
دوم جنبش
زنان،به دوره شکوفایی
جنبش توده ای
زنان در دهه
های شصت و
هفتاد گفته می
شود که همراه بود
با مقاومت
فعال زنان
علیه سکسیسم
مسلط. در این
پریود زمانی
سطح آموزش
زنان رشد
یافته و تقاضا
برای نیروی
کار مزدی آنها
در بازار کار
افزایش پیدا
کرد. هر دو این
عوامل به رشد
و گسترش
استقلال زنان
کمک می کرد.در
خط مقدم این
جنبش، زنانی
بودند با سطح
مهارت و آموزش
بالا و نیز
زنان دانشجو و
دانش آموخته
دانشگاه ها.
3-طبقه
بندی تئوری
های فمینیسم
مارکسیستی و
سوسیالیستی و
تمایز دقیق و
جداگانه بین
نظریه ها و
نظریه
پردازان این
دو گروه از فمینیست
ها کاری است
دشوار.همین نکته
برای من هم
دشواری هایی در
توضیح دقیق
نظرات افراد در دسته
بندی های
مذکور به
همراه داشته
است: همانند
میشله بارت و
یوهانا برنر.
4-مقایسه کنید با میشله بارت و لینه سگال Michele
Barrett,
وLynne Segal فمینیسم بریتانیایی امروز در: جنبش زنان در جهان جلد 1،
اروپای غربی در نشریه آرگومت ویژه 150 برلین 1988،
صفحه70 ..."در جنبش رهایی زنان، تمایزهای آشکار و
به همین
دلیل شکافهای عمیقی بین رادیکال فمینیست ها و سوسیالیست فمینیست ها وجود داشت. بعلاوه خیلی از زنانی که بعنوان فمینیست های رادیکال شناخته شده بودند،خود را "چپ" هم می دانستند. اما چون خود جنبش هم رادیکال بود، تمایز بین این دو
گرایش نیز آشکارتر می شد. رادیکال
فمینیست ها به این نظر تمایل داشتند که پدرسالاری یک سیستم است و مردان عامل فردی آن که مسئولیت ستم بر زنان را بر عهده دارند. فمینیست های سوسیالیست هم در ابتدا تحلیل متناقضی از جامعه سرمایه داری داشتند
و مدعی
بودند که مردان از آن نفع می برند.البته آنها تاکید می کردند که این نکته ناشی از ضرورت منافع فردی و عامدانه آنها نیست بلکه نتیجه مشکلات ساختاری سیستم است. بلحاظ
تحلیلی این
نکته که مردان
در ستم بر زنان
مقصراند یا
نه، مساله ای
است که به انشعاب و
جدایی های
متعدد و خطوط
متمایز از
یکدیگر منجر
شده است.البته
این اختلافات،جدا از
درجه معینی از
تفاوتی
است که بین
زنان دگر
جنس گرا و
همجنس گرا در
آمریکا وجود
دارد."
6-Nancy
Holmstrom,Introduvtion,in:dies(Hg),The Socialist Feminist Projegt:A contemporay
Reader in Theory and Politics , New York 2002
نانسی
هولمستورم
فمینیسم مارکسیستی
را در تعریفی
تنگ و محدود
این گونه
توضیح می دهد :
"آنها در
تحلیل طبقاتی
محکم باقی مانده
و ستم طبقاتی
را در
بالاترین سطح
تحلیل قرار می
دهند.اما در
مقابل
فمینیسم
سوسیالیستی بیشتر به
ضد- مارکسیسم
تجهیز شده
است." از نظر
خیلی از
فمینیست های
سوسیالیست تاکید
بر کار مولد
در تحلیل
مارکسیستی از
سرمایه
داری،نوعی
سکسیسم
است.البته
هزینه این نوع
از تحلیل،
کنار گذاشتن
بخش کار خانگی
از حوزه تحلیل
است. بعلاوه
از
نظرهولمستورم،
فمیسنیست
های
سوسیالیست بر نوع
خاصی از
برداشت از پدرسالاری
تاکید دارند
که و یژگی آن
در تحلیل
اجتماعی ،همسان
انگاری ستم بر
زنان با ستم طبقاتی
است.
7-vgl.Rosemary
Hennessy;Materialist Feminism and the politics of discowrse,London,New York
1993:R.Hennessy/Chrys Ingraham(Hg.)Materialism Feminism and Materialism.A
Reader in Class,Difference,and Women,Lives,o0,,1997
8-Lise
Vogel,Women Questions.Essays for a Materialist Feminismo01995.
9-vgl.Donna Landry/Gerald Mac
Lean, Materialist Feminismo0.1993
10-Annette
Kuhn/Ann Marie Wolpe(Hg),Feminism and Materialism.Women and modes of
Production.London Henley,Boston 1978
11-هنسی
در مقاله ای
به سال 1993 ،
نظریه ای را مطرح
می کند که
مارتا.ا.
گیمنز آن
را"ترکیبی از
پسا مارکسیسم
و تئوری
پسا
مدرنیستی"می
داند. بر اساساین
نظریه سوژه با
منابعی از "خوانش"
و "بازنویسی"
مشخص می شود. این
کوشش پسامدرنیستی
به سطحی از تحلیل
(سوژه،دیسکورس،تمایز)
جهت تاریخی
نمودن و
برنشاندن
طرحی اتکا
دارد که بر
اساس آن،
بنیادهای
مادی سرمایه
داری و
پدرسالاری با
هم مرتبط
هستند. کوشش
او این است که
نشان دهد که
"دیسکورس"(گفتمان)به
عنوان
ایدئولوژی در
جایگاه خود،
دارای بنیاد
مادی است. در
مقابل او دیدگاه
کوهن و ولپه
قرار دارد. با
وجودآنکه هر
دو آنها، یک
آنتی مارکسیسم
-که نتیجه
خوانش اشتباه از
مارکس و انگلس
ومشروط کردن تئوری
های مارکسیستی
است- را می
پذیرند، نتایج
دیدگاه آنها، جهت
گیری های
مشترک زیادی
با تئوری های
مارکس دارد.
12-کم
نبودند
فمینیست های
سوسیالیستی
که در برابر
پسامدرنیسم
زانو
زدند.ازجمله
آنها میشله
بارت یکی از
بنیان گذاران
فمینیسم
سوسیالیستی
است که در دهه
نود با کنار
گذاشتن مارکس
به فوکو رسید.
13-
Nancy
Holmstrom,Introduvtion,in:dies(Hg),The Socialist Feminist Projegt:A contemporay
Reader in Theory and Politics , New York 2002.S6
14-گرایش
اصلی صنعتی
کردن فمینیسم
مطمئنا ارتجاعی
بود و عقب گرد
های سیاسی و
اجتماعی خاصی را
بدنبال داشت که بیشتر
زنان را آماج
قرار می داد. با
این حال نمی
توان دست
آوردهای فردی
زنان و مجاز
بودن شرکت شان
در مدیریت
فمینیسم
صنعتی را
نادیده گرفت و
اشتباه خواهد
بود که ما همه
کارکردهای
فمینیسم
صنعتی را منفی
ارزیابی
کنیم.این پدیده
نکات مثبتی هم
به همراه
داشت. خواسته
هایی همانند پژوهش
های تاریخی-
تجربی
زنان،برخی از
امتیازات
سیاسی نظیر
رفرم در
ازدواج و طلاق و
همچنین خانه
های زنان، دست
آورد مهمی هستند
که با پدیده
فمینیسم
صنعتی در
ارتباط بوده
اند.
15-
Juhanna
Brenner,Women and the Politics of Class,New york 2000.s.239
16- ebd.S239
17- دیسکورس
آکادمیک تنها در
دسترس بخش
بسیار محدودی
از جنبش زنان بود.
18-
مفهوم "نژاد"در چارچوب زبان انگلیسی کاربرد متفاوتی با همین مفهوم Rasse در زبان آلمانی دارد و غالبا Race در زبان انگلیسی مثبت ارزیابی می شود که در ترجمه آلمانی معنای آن از دست می رود. به همین خاطر این لغت در متن اصلی در گیومه گذاشته شده است.
19-پدیده"جنبش
زنان در جهان
سوم" نظریه ای
بود که اغلب
در دوره ای
مطرح شد که
جنبش زنان تحت
تاثیر دیدگاه
های پسا
مدرنیستی و
پساساختارگرایی
قرار داشت
یعنی اوایل
دهه نود. این
دیدگاه بجای نظریه
سیاسی
خودسازماندهی
فعال زنان، بر
"نقدانتقادی"
پروسه های
فرهنگی و
سیاست سبک -
زندگی تاکید داشت
که البته
تاثیرات آن
محدود به فضای
آکادمیک بوده است.از
نظرمن مشخصه هایی
که آنها طرح
می کنند،
گمراه کننده است.
دیدگا های
آنها بیشترنزدیک
به جریان
موسوم به "موج
سوم جنبش زنان"است
که در
تقابل با دوره
های اول و دوم
جنبش زنان شکل
گرفت، اما
دیگر فعال
نیست.
20-مارتا
.ا. گیمنز در
ایمیلی به
نویسنده در
باره این پرسش
که به نظر او
چه کسانی در
تنظیم نظریه فمینیست
های
سوسیالیست
پیشتاز بوده اند،
می نویسد که
"شما می دانید که
ما خیلی کم
هستیم". او به
طور مشخص به
یوهانا
برنر،فریگا
هاوگ و نانسی
هارتسوگ
اشاره می کند.البته
این برداشتی
بازتر از
مفهوم
فمینیسم
مارکسیستی
است که در این
نوشتار مطرح
می شود.
21-اتحاد
زنان
سوسیالیست
برلین غربی،
نمونه ای است از
سازمان های
مستقل
فمینیستی-
سوسیالیستی زنان
که می توان به
آن استناد
کرد. فریگا
هاوگ :چشم
اندازهای فمینیسم
سوسیالیستی.20
سال جنبش زنان
در آلمان غربی
و برلین غربی.
جنبش زنان در
جهان. جلد یک
اروپای
غربی.آرگومند
ویژه AS 150
برلین 1988.
22.Jaqueline Heinen .Women and
Work in Westeuropa.in International Marxist Review.Vol.2.No2.Frühling
1987.s10.ff
تونی کلیف از سنت تروتسکیستی انترناسیونال سوسیالیست موضع متفاوت دیگری دارد.او بر جدایی فزاینده بین جنبش زنان و کارگران زن اشاره می کند.Vgl.Tony Cliff,Class
and Women,s Liberation.1984,
Hohanna Brenner,Women and the
Politics,2000,s.228-23
ebd.S.241
24-این
واقعیت را به
دلیل ستم
دوگانه در
کارخانگی و
خانواده
براحتی می
توان درک کرد
25-ebd,s,241
26Michele Barrett, Das
unterstelle Geschlecht.Berlin 1990 vgl.Frauenbewegungung In der Welt/Band
1.Argomend-Sonserhef.As.150.-27
28-Frigga Haug.Lehern aus Frauenbewegung
inWesteuropa.in:Frauenbewegung in der welt.band 1.westeuropa.aa.0,s,6
29-به
همین خاطر
خیلی از
فمینیست های
مارکسیست در
کنار فعالیت
هایشان در
جنبش زنان در
سازمان های چپ نیز فعال
بودند.
30-Lydia Sargent,Einleitung.Frauen und Männer der Neuen
Linken:Die flitterwochen sind vorbei-Eine unglückliche Ehe,in :Lyda
Sargnet(Hg.)Frauen und Revolution.Berlin.1983...S21
31- کارکرد
دوگانه
خانواده
بورژوایی در خیلی
از موارد در
نظر گرفته نمی
شود و یا
اینکه شناخته
شده نیست.هر چند
ایدئولوژی
بورژوایی در
باره خانواده عمیقا
ارتجاعی است
اما باید در
نظر داشت که
خانواده برای خیلی
از زنان
شاغل تنها
معنای زحمت و
کار بیشتر(و
اغلب همراه با
خشونت)را نمی
دهد بلکه
مکانی هم هست برای
آسایش،امنیت
و استراحت از
کار روزانه و استثمار. به
همین خاطر
اشتباه است که
زنان را بخاطر
دفاع از
خانواده ،
سرزنش و محکوم کرد. (کاری که برای
برخی از فمینیست
های رادیکال
امری عادی
است) البته
این به معنای
آن نیست که
کارگران زن نمی
توانند در مبارزه
علیه ساختارهای
پدر سالار به
آگاهی و رشد
آموزش خود
دسترسی داشته
باشند. واقعیت
این است که
مبارزه علیه دستمزد نابرابر
و حقوق برابر،
زمینه های
مادی رشد آگاهی
فرهنگی افراد
را گسترش می
دهد.بعبارت
دیگر، رشد
فرهنگی و گسترش
آگاهی افراد
نیازمند طرحی نمادین
از رابطه زیربنا /روبنا
در شکل مناسب آن است.
32-Frigga Haug: perspektiven eines sozialistischen
Feminismus in : Frauenbewegung in der Welt.Band
1,Westeuropa,Argoment-Sonderband AS 150 Berlin
33-به طور
واقعی این
پرسش مطرح است که آزادی
فردی زنان
باید نقطه
آغاز رهایی
زنان باشد، یا اینکه
آزادی همه
زنان فقط در
شرایطی واقعی
می شود که
زن/مرد با
شناخت از
ساختارهای
ستم بر زنان،
برعلیه آن مبارزه
کنند. همین
تمایز ،مابین
فمینیست
های
های رادیکال
با فمینیست
های
سوسیالیست
منجر به جدایی
و انشعاب آنها
در جنبش زنان
شده بود. فمینیست
های
سوسیالیست
ملاحظاتی
انتقادی بر
ساختارهای
سازماندهی در
جنبش زنان و
یا به عبارت
دیگرسازماندهی
بی ساختار آن
داشتند و نقدهای
پرحرارت
فمینیست های
رادیکال به
سانترالیسم
دموکراتیک
نیز باعث
تغییر دیدگاه های
آنها نمی
شد.
34- پروژه
های مشترک
مراقبت از
فرزندان
،بدون شک
نتایج مادی
مثبتی به
همراه داشته
است.
35-Sheila Rowbotham, Nach dem Scherbengericht.Über das verhältnis von Feminismus und
Sozialismus.Berlin.1981.S.23
36-میان چپ
های
تروتسکیست دیدگاه
ها و
بدیل های
کاملا
متفاوتی در
باره جنبش
زنان و اهداف
آن وجود دارد. در اینجا
ارتباط معینی
بین درجه
سازماندهی سلسله
مراتبی و
موقعیت زنان
وجود دارد.در
ساختارهای
سلسله
مراتبی، زنان
در موقعیتی
دشوارتر قرار
می گیرند. زنانی که
از موقعیت
اجتماعی
زنانه بیرون
می آیند به طور
عمومی با
ظاهری محجوب و
با اعتماد به
نفس
کمتر، به سازمان
هایی که
ساختارهای
سلسله مراتبی
دارند وارد
شده و در موقعیت
های مناسب و
تصمیم گیرنده، مشارکت
داده نمی شوند.در
طیف تروتسکیستی
این گرایش را
می توان به روشنی پی گیری
کرد. در
حالی که
ساختار نسبتا
بوروکراتیک
بین الملل
سوسیالیست(IS) باعث
شد که خیلی از
زنان از آن
جدا شوند، بخش
بریتانیایی
دبیرخانه بین
الملل چهار، و
گروه بین
الملل
مارکسیست
کمتر با چنین
مواردی مواجه
شدند. دبیرخانه
بین الملل
چهارم جنبش
رهایی زنان را
حمایت می کرد
و صریحا تاکید
داشت که: "ستم بر
زنان بعنوان
جنسیت، خود از
جمله مبانی
ابژکتیو
سازمانیابی
زنان است.
سازمانیابی
از طریق
سازمان های که
زنان خود ایجاد
می کنند. به
همین دلیل بین
الملل چهارم
از جنبش رهایی
زنان حمایت
نموده و به
سازمانیابی
آن کمک می کند" به عبارت
دیگر بین الملل
چهار بر
سازمان های
مستقل زنان تاکید
می کند: "پیش
از آنکه زنان
کسان دیگر را
رهبری کنند، باید
بتوانند بر
احساس کمبودهایی که ناشی
از ستم و
فرودست نگه
داشتن آنها
است، غلبه
کنند.آنها
باید فرا بگیرند
که خود
را رهبری
کنند. گروه
هایی خاصی از
زنان که می
توانند مردان
را کنار
بزنند،به
خیلی از زنان
کمک می کنند
که گام های
نخستین برای
فروریزی سنت
بردگی را
برداشته
واعتماد به
نفس و غرور و
انگیزه برای
رفتار های
سیاسی مستقل
را کسب کنند." در اینجا تشکل مستقل نه بعنوان
ضعف بلکه
بعنوان بدیلی برای
تقویت جنبش
زنان مطرح
می شود.
دبیرخانه بین الملل چهارم در تحلیل اش از ستم بر زنان، تا آنجایی پیش می رود که شکل سازماندهی مستقل را بعنوان نظریه
ضرورت تاریخی برجسته می کند. در کنار حمایت بی قید وشرط از جنبش زنان همزمان اما
توجیه تئوریک
از حزب مارکسیستی- لنینیستی کادرها قرار دارد. در این میان باید نگران آن
بود که "مشکلات ویژه زنان در نظر گرفته شده و گام هایی برداشته شود که زندگی برای زنان در سازمان قابل تحمل
باشد... این نکته پیش از هرچیز
این معنای را دارد
که زندگی روزمره
به جنگ های
کوچکی علیه
شوینیسم
مردانه رفقا و
اشکال خاص
رفتار مردانه
آن ها اختصاص
خواهد یافت. رفقای زن نه
تنها در چنین
شرایطی رشد نمی
کنند بلکه تمایلی
هم به آن
ندارند" قطعنامه
پیشنهادی
برای
یازدهمین کنگره
جهانی بین
الملل چهارم. منتشر شده
توسط کمیسیون
زنان گروه بین الملل
مارکسیست ها
بخش آلمانی
بین الملل
چهارم.1973.صفحه 3 و مکرر59. این
موضع دست آخر به معنای
در کنارهم
قرار گرفتن سازمان های
انقلابی و
سازمان های
مستقل زنان است.
در
مقابل اما
جریان بین
الملل
سوسیالیست (IS) دیدگاه
اکونومیستی داشت.همین
دیدگاه باعث
می شد که جنبش زنان
با برچسب
"خرده
بورژوا" نادیده
گرفته شده و
کم و بیش از آن
صرفنظر شود. این نکته باعث جدایی
زنان زیادی از این
جریان شد.
هانوفر
– فوریه 2013